به گزارش خبرنگار ایلنا، در شب عشق مهر و ماه که ایرانیان به رسم نیاکان فروزان خود؛ به جشن فال و انار مینشینند، هستند آدمهای مهربانی که نمیتوانند مانند من و تو همراه اعضای خانواده؛ کنار سفره یلدایی باشکوه و زیبا؛ پر از آجیل و شیرینی و هندوانه بنشینند و در پناه گرما و شادی کاشانه و خانواده؛ از سرمای آخرین شب پاییزی لذت ببرند.
این نامرئییان شهر به دلایل مختلف از لذت بودن در کنار خانواده محرومند و فال هر شبشان گذر در کوچهپسکوچههای تنگ و خلوت یا سرگردانی در پارکهای سرد و تاریک است. ما آنها را با نام کارتنخواب و بیخانمان میشناسیم.
برای ملاقات با آنها اینبار زمانی اندکی متفاوتتر از هر وقت دیگری را انتخاب کردیم. میاندیشیدیم که واپسین شب آذرماه از بس طولانی و سرد است؛ شاید آنها به شعر و دورهمی ما روی خوش نشان داده و اندکی روح و تن را از خستگی و گرسنگی هر روزه دور نگاه دارند.
محل ملاقات نه در پارک و خیابان که در یک ساختمان است. «بهاران» یکی از مجتمعهای توانمندسازی معتادان بهبود یافته است. جایی که به مناسبت یلدا جشنی کوچک برایشان تدارک دیده شده. در این جشن ۵۰ نفر از مددجویان مرکز بهاران و مددسرا یا همان گرمانخانه رازی میزیبانمان هستند. شاید قرار است آنها شادیهای سادهشان را با ما شریک شوند نه ما شادیمان را با آنها.
مددجویان مرکز بهاران؛ معتادان بیخانمان اما بهبود یافتهای هستند که پس از پاک شدن به میل خود برای حرفهآموزی و گذراندان دورههای درمان تکمیلی به این مجتمع رجوع کردهاند و مددجویان مددسرای رازی؛ کارتنخوابانی هستند که صبح فردا مثل همیشه باید راهی خیابانها شوند و چه بسا فردا را نه در حریم مددسرا بلکه در کوچهپسکوچههای سرد تهران سپری کنند.
جشن در آمفیتئاتر کوچکی آغاز میشود و سیدمهدی حیدری؛ یکی از هنرمندان دلسوز؛ به همراه گروه موسیقی سعی در شاد کردن دل میزبانان امشب دارد.
مددجویان همنوا با خواننده که میگوید تنهای..... تنهای با حسی آکنده غم و حسرت نجوا و بیقراری میکنند. در این میان پیرمردی از مددجویان بهاران عنان از کف داده، گریه سرمیدهد و با دست بر سروصورتش میکوبد. مسئولان میگویند بنده خدا دوره درمانیاش هنوز تمام نشده و چون کامل نشده همچنان کمی توهم دارد. یکی دیگر از مددجویان ظاهرا یک سالیست در اراده خود برای پاک شدن مصمم بوده و ترک کرده است، اما از خانوادهاش دلگیر است و نمیخواهد نزدشان بازگردد. پیرمردی دیگری نزدیکمان چمباتمه زده؛ ظاهرا از خانوادهاش طرد شده به مددسرا پناه آورده است.
بیشتر مددجویان دغدغهمند نگاهشان بر افقی نامعلوم خیره شده؛ که نمنمک زحمات هنرمند و نوای موسیقی او که اینک لحظه به لحظه به شادی میگراید؛ بر دل و جان شنوندگان نشسته و آنها را به رقص و پایکوبی وامیدارد. انگار یلدا میخواهد ذرهای از برکت و عشق خود را به این جمع سوختهدل پیشکش کند.
واپسین پردهی مراسم با نوای گرم کسی پایان میگیرد که دیروز در زمره کودکان کار در خیابانها پرسه میزد و امروز به جوانی آوازاخوان در همین خیابانها تبدیل شده است. حالا دیگر قصه یلدا به پایان راه رسیده؛ کارتنخوابها آهسته آهسته رو به اتاقکهای پر از تخت کرده و خود را برای شامی گرم و فردایی سرد آماده میکنند تا سرنوشت برایشان چه رقم زند.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است