آفتاب
در گفت‌وگو با کارگردان فیلم "مات" مطرح شد؛

مهاجرت با طعم خِفَت/ مردم فقط می‌خواهند گلیم خود را از آب بیرون بکشند

مهاجرت با طعم خِفَت/ مردم فقط می‌خواهند گلیم خود را از آب بیرون بکشند

صبا کاظمی اعتقاد دارد: آدم‌ها سیاه و سفید نیستند. آنها خاکستری؛ از جنس من و شما که هم خطا داریم و هم جاهایی خوب هستیم؛ می‌بینم. مردم در شرایط بحران می‌خواهند فقط گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند.

به گزارش خبرنگار ایلنا؛ "مات" تجربه ای از صبا کاظمی‌ست که سعی داشته به بحران مهاجرت پرداخته و برخورد مهاجران با فضایی غیر از  مدینه فاضله‌ای که مدنظرشان هست را به تصویر می‌کشد. این فیلم قصه چند گروه مهاجر را دنبال می‌کند که تهران را شهر آرزوهای خود می‌بینند اما در بدو ورود به این شهر همه چیز خود را از دست رفته می‌بینند و اینجاست که در آزمونی سخت قرار می‌گیرند آیا باید آنها هم همین رفتار را درپیش گرفته و اشتباهات خود را توجیه کنند؟!

صبا کاظمی می‌گوید: خیلی دوست داشتم این فیلم در فضایی مستندگونه روایت شود و بازیگرانش ناشناخته باشند. با او درباره نگاه متفاوتش به سینما و قصه‌گویی گفتگو کرده‌ایم.

سوژه فیلم اگرچه تکراری به نظر می‌رسد اما شما به خوبی توانسته‌اید بار دیگر آن را در ذهن تماشاگر زنده کنید بی‌آنکه او را خسته کرده باشید. برخود با مقدار زیادی پول که نمی‌دانی صاحبش کیست و کجاست. از خود شما می‌پرسم که کدام رفتار به‌نظرتان طبیعی‌تر است: اینکه پول‌ها را بردارید یا از این کشش صرف‌نظر کنید؟ هرکدام از این دو رفتار؛ از چه سابقه‌ ذهنی؛ فرهنگی؛ اجتماعی؛ اقتصادی و اخلاقی خبر می‌دهند؟

قبل از اینکه بخواهم نسبت به این اتفاق قضاوت کنم، چون ساختار فیلم خیلی به سمت مستند گرایش دارد؛ سعی کردم از پیش یک تحقیق کلی انجام دهم. از آدم‌ها در شرایط مختلف و غریبه‌هایی که نمی‌دانند منظور من از این قضیه چیست بپرسم که: اگر شما با پول زیادی که در خانه شما پیدا شده؛ مواجه شوید، چه می‌کنید؟

تعداد زیادی قبول می‌کردند پول را بردارند و وقتی به آن‌ها می‌گفتم از شما کلاهبرداری شده، ۹۰ درصد گفتند پول را برمی‌داریم. وقتی گفتم ازنظر قانونی هم مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد، تعداد مخالفان یک در هزار شد. در انتها تنها کسی که گفت من قبول نمی‌کنم، یکی از بچه‌های خودمان بود که‌‌ همان شخصیتی‌ست که در فیلم؛ پول را با نگاه قرض قبول می‌کند. یعنی بچه‌ها را هم در شرایط مستندگونه قرار دادیم تا واکنش خودشان را ببینند.

و چرا چهره‌های سرشناس سینما را در معرض این روایت مستندگونه قرار ندادید و سراغ نابازیگرها رفتید؟

باید یادآوری کنم که؛ بازیگرهای ما نابازیگر نیستند بلکه سابقه ۱۰، ۱۵ ساله تئا‌تر دارند فقط شناخته شده نیستند. انتخاب من از این نظر بوده است که نمی‌خواستم کسی مرا نشناسد به خاطر همین سراغ کسانی رفتم که هم توانایی بازی کردن داشتند هم ناشناخته بودند. اما اگر نظر من را بخواهید من هم اگر در این شرایط بودم پول را برمی‌داشتم.

در دوره اوج ساخت فیلم‌های دفاع مقدس؛ منتقدان از ارایه چهره سفید و مقدس‌مابانه از رزمندگان در فیلم‌ها گله می‌کردند و به حضور آدم‌های خاکستری علاقه نشان می‌دادند؛ امروز فیلم‌ها پر شده از آدم‌های خاکستری و گا‌ها سیاه که از قضا جامعه امروز آن‌ها را بیش از آدم‌های سفید و قهرمان‌ها تایید کرده و می‌ستاید. جدا از بحث جذابیت‌های داستانی و لزوم فراز و فرود در شخصیت‌ها؛ در بستر جامعه چه اتفاقی افتاده که همه ما علاقمند به شخصیت‌های خاکستری و گا‌ها ضدقهرمان شده‌ایم به گونه‌ای که وقتی آن‌ها موفق به دور زدن قانون یا نظم موجود می‌شوند؛ بسیار خوشحال می‌شویم و به هیجان می‌آییم؟ آیا باید از این نظام رفتاری ترسید یا آن را فقط به هیجانات لحظه‌ای تعبیر و محدود کرد؟

از نظر من آدم‌ها سیاه و سفید نیستند. آدم‌ها خاکستری‌اند، آدم‌هایی از جنس من و شما که هر روز در جامعه آن‌ها را نگاه می‌کنیم؛ هم خطا داریم و هم یک جاهایی خوبی می‌کنیم. صد در صد نمی‌شود آدم‌ها را سیاه پنداشت. هر کسی هر جرمی را هم انجام می‌دهد باید در شرایطش قضاوت شود و ببینیم چه اتفاقی افتاده که مرتکب چنین جنایتی شده است.

در فیلم؛ شخصیتی که تا آخرین لحظه پول را برنمی‌دارد شخصیت خوب فیلم نیست. من همه چیز را دارم روی ساده‌انگاری تصور می‌کنم. آن دوستانی که از شهرستان آمده‌اند تازه دارند با مدرنیته یک شهر بزرگ آشنا می‌شوند. هیچ چیز را نمی‌شناسند، همدیگر را همسایه فرض می‌کنند. در شرایطی که امروز در این شهر اگر غریبه‌ای در خانه ما باشد در خوشبینانه‌ترین حالت او را محترمانه بیرون می‌کنیم اما در شهرستان‌ها همسایه‌ها برای کمک به همدیگر می‌آیند. در خانه‌ها باز‌تر است و همدیگر را می‌شناسند. یکی از مشکلات جامعه ما همین است مردم ما در شرایط بحران می‌خواهند فقط گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. اگر دلار گران می‌شود سوپرمارکت محل خیلی راحت روی قیمت‌هایش می‌کشد بدون اینکه هیچ تعرفه‌ای برایش تعریف شده باشد و به او مجوز گران کردن اجناس را داده باشند.

آدم‌های فیلم شما حتی وقتی از جغرافیاهای مختلف ایران و از بسترهای فکری متفاوت هستند؛ برای خود دلیلی قانع‌کننده دارند تا بدون دنبال کردن ماهیت پول‌ها و چگونگی وجود آن‌ها در آن مکان خاص؛ بنا به برخی توجیهات؛ آن‌ را متعلق به خود بدانند؛ انتخاب شما برای فراجغرافیایی و فراقشری بودن این افراد آیا ریشه در اندیشه‌ای خاص داشت؟ آیا به دنبال پیام خاصی هستید؟

 شرایط مهاجرت و رسیدن به نقطه آرمانی برای همه وجود دارد. در حال حاضر من در دانشکده هنر معماری دارم فوق‌لیسانس می‌‌خوانم. از سراسر ایران همکلاسی دارم. من هم چنین دغدغه‌ای را داشتم وقتی که مردم اینقدر فکر می‌کنند که اگر از ایران خارج شوند و به یک کشور دیگر بروند چه اتفاق عجیب و غیرمنتظره‌ای قرار است اتفاق بیفتد و حالا دوست نداشتم به آن قضیه کلیشه بپردازم که بعضی معتقدند آن طرف مدینه فاضله است اما وقتی وارد می‌شوند می‌بینند پوچ است و هیچ چیزی نیست، خیلی‌ها سرخورده می‌شوند و برمی‌گردند و خیلی‌ها با‌‌ همان خفت به زندگی ادامه می‌دهند. آن‌ها زندگی می‌کنند و چیزهایی می‌سازند اما مسلما زندگی در شهر خودشان بهتر بوده است. در فیلم ما شخصیت‌هایی هم وجود داشته‌اند که کلاهبرداری می‌کرده‌اند و به همین دلیل می‌خواستند از آنجا بروند و مهاجرت کنند. این دور باطل مهاجرت برای آن‌ها هم وجود داشته. بیشتر تمرکزم روی بازیگرهایی بود که مسلط به این قضیه بودند و می‌توانستند لهجه‌های بومی خودشان باشد و با کمی تمرین به آنچه که می‌خواهیم برسیم. ابتدا شخصیت ترک و کرد در انتخاب بازیگر من بودند که به مرور زمان به افراد مشهدی و اهوازی تبدیل شدند.

یکبار دیگر سوال قبلی را تکرار می‌کنم؛ اگر از بازیگر چهره استفاده می‌کردید چه اتفاقی می‌افتاد؟

معتقدم فرم فیلم در فضای کوچک خانه و آن دوربینی که مستندوار دارد گیج می‌زند، پشت آدم‌ها جا می‌ماند و نمی‌د‌اند کی قرار است دیالوگ‌های درست بگوید، طوری‌ست که باید آدم‌های ناشناخته‌ای پشت قصه باشند. اگر آدم‌ها را بشناسید از ابتدا شروع به قضاوت می‌کنید. مثلا این شهاب حسینی است حتما این اتفاق می‌افتد یا این نوید محمدزاده است احتمال دارد این حرکت را انجام دهد. از ابتدا این همذات‌پنداری اشتباه اتفاق می‌افتاد چون قرار است با یکی که دوستش دارید؛ همراه شوید. خیلی دنبال این بودم که بازیگران هیچ تاثیری روی قصه نگذارند.

شرایط تولید فیلم چگونه پیش رفت؟

ما پیش‌تولید خیلی سختی نداشتیم به خاطر اینکه همه چیز را خیلی ساده می پنداشتم و فکر می‌کردم یک فیلم نیمه‌بلند می‌سازم و یک شرایط دوستانه را فضاسازی کرده بودم. برای تمرین هر روز همدیگر را می‌دیدیم. فیلمنامه اولیه‌ای که نوشته بودم حدود ۲۵ صفحه بیشتر نبود و تصمیم بر این شد که همزمان کامل شود. بازهم اواخر پروژه من بیشتر از ۵۰ یا ۴۰ دقیقه نمی‌خواستم تولید کنم. به خاطر اینکه می‌خواستم فیلم را جوری جمع کنم که به مسائل عجیب غریب گرفتار نشوم. چون دو فیلمنامه آماده دیگر داشتم. احساس کردم این فیلم می‌تواند نمونه کار من برای صحبت با تهیه‌کنندگان باشد. همینطور که نوشتن را ادامه می‌دادیم؛ شد صد دقیقه و بعد که اضافات را زدیم به زمان کنونی فیلم رسیدیم. پیش‌تولید خوبی بود اما در مرحله تولید خیلی از کسانی که قول داده بود بیایند، نیامدند. زمانی که من فیلم کوتاه‌هایم را می‌ساختم؛ این اتفاق بار‌ها برای من می‌افتاد. موقع حرف همه بودند اما موقع اجرا همه نیست و نابود می‌شدند. بعد از اینکه فیلمبردار ما از فیلمبرداری جا زد؛ با دو فیلمبردار باسابقه صحبت کردم و رقم‌هایی گفتند که صفر‌هایش برای من عجیب بود. پس به خاطر علاقه‌ای که به قالب مستند داشتم؛ رفتم سمت فیلمبردارهایی که مستند کار کردند تا کاملا هدایت دراماتیک اثر هم با خودم باشد.

شما لوکیشن خیلی سختی هم داشتید دیوارهای سفید، کف سفید. این فضا کار را برای فیلمبرداری  مشکل نمی‌کرد؟

واقعا خیلی سخت بود. من دوست داشتم سه نفر فیلمبرداری کنند یا تک فیلمبردار باشد و کسی آن وسط نباشد. فیلمبردار مستند گرفتم تا خودم کنارش باشم؛ پهلو‌هایش را بگیرم و خودم هدایتش کنم چون بقیه فیلمبردارها این اجازه را به تو نمی‌دهند و البته خودشان هم نمی‌دانند دارند چه کار می‌کنند چون در ذهن من نیستند. ما هفت روز با تمام دکوپاژ و میزانسن‌های از قبل تعیین شده کار را می‌گرفتیم. شب یک بازنویسی خیلی کمی در فیلمنامه اتفاق می‌افتاد و دوباره فردا یکبار دیگر کل فیلم را می‌گرفتیم. ما ۱۰ روز متن نهایی را تمرین کردیم و دو روز کل فیلم را گرفتیم و به قول معروف ماحصل یک روز جمعه ما این فیلمی است که شما می‌بینید. اما در پس از تولید تا دلتان بخواهد مشکل داشتیم. از شهرداری بگیرید تا تبلیغات در تلویزیون. تلویزیون ۸۰ تیزر به من داد و ۳۰ تا زیرنویس. چندی خانم آبیار در برنامه هفت "غر" می‌زد که چرا ۱۹ سالن به او دادند؛ مگر ایشان از کره مریخ آمده که ناراضی است؟ در شرایطی که می‌گفت من تیزر ندارم که هر روز ماهواره برایش تیزر می‌رود و به واسطه حضور مهدی یراحی در افتتاحیه کار؛ کل شبکه‌های موزیک تبلیغ این فیلم را می‌روند. ناراضی بودن این آدم بسیار عجیب است.

تیزر فیلم هم شرایط جالبی نداشت. نقص در برهه پس از تولید را در چه می‌دانید؟

وقتی ما تیزر‌ها را می‌دهیم جاهای تنش‌زایش را درمی‌آورند. ما بیش از ۲۰ روز درگیر بودیم؛ مدام تیزر می‌زدیم و درنهایت قانع شدیم که یک چیز یاده‌ای بیرون برود و بگوییم هر کدام را که شما خواستید؛ قبول است و دیگر برایمان فرقی نمی‌کند. باورتان نمی‌شود من قانع شدم تیزرم با هر شرایطی فقط پخش شود.

اگر فضای مستندگونه فیلم را کنار بگذاریم؛ باری در میزانسن‌ها و بازی‌ها وجود دارد که اگر ما فیلم را در یک لانگ شات یا صحنه تئا‌تر نگاه می‌کردیم؛ هیچ اتفاقی نمی‌افتاد چه مقوله سینمایی در فیلم  وجود دارد؟

نزدیک به هفت روز دکوپاژ شده این فیلم را گرفتم که حتی بوم هم بالای سر بچه‌ها بود برای اینکه ما کجا می‌رویم کجا دیالوگ می‌گوییم و...

خیلی‌ها به من می‌گفتند کاش پلان‌های بیشتری می‌گرفتید. معتقدم وقتی یک فرم و ساختاری در ذهن شکل می‌گیرد؛ باید به آن احترام گذاشت. در این فرمی که مدنظر من بود نمی‌خواستم تمام پلان‌ها مانند پلان‌هایی که در فیلم سینمایی روی پرده وجود دارد؛ فوکوس باشد.

یک خبرنگار به من گفت کاش فیلمبردارتان را عوض می‌کردید چون نمی‌توانست فوکوس کند. گفتم خانم می‌شود من با شما مصاحبه نکنم چون وقتی شما نمی‌دانید من چه کار کردم؛ چه چیزی را باید برایتان توضیح دهم. در آخر به او گفتم من آستیگمات هستم و عینکم را سر فیلمبرداری نبرده بودم. اما شما همه این‌ها را می‌دانید و خیلی خوشحال می‌شوم که با دوستانی که سینما را می‌شناسند؛ با کارگردان به گفت‌وگو می‌کنند. اما درنهایت احساس می‌کنم این فیلم در قالب خود معیارهای سینمایی کافی را دارد.

کد N1578097

وبگردی