آفتاب
به بهانه یادواره شهید ناصری

نگاهی به زندگی شهید ناصری/ مجاهدی بدون مرز

نگاهی به زندگی شهید ناصری/ مجاهدی بدون مرز

مشهد ـ شهید محمدناصر ناصری مجاهدی بدون مرز بود که برای کمک به مظلومان هیچگاه تعلل نمی کرد.

خبرگزاری مهر - گروه استان‌ها: «چه بگویم زبان قادر به گفتن نیست و دلم از نوشتن عاجز است. من در طول زندگی آن‌قدر شمارا آزردم که نمی‌توانم پوزشی بطلبم، فقط از خدای بزرگ برای شما اجر و پاداش خواهانم. شما امانت‌داران خوبی بودید، امانت خدای را خوب نگهداری و ترتیب نمودید. امروز روزی است که می‌باید امانت را به صاحب امانت بازگردانید. درود بر تو پدری که ابراهیم گونه فرزندت را به قربانگاه عشق می‌فرستی و درود بر تو مادری که فاطمه گونه فرزندت را تربیت نموده و روانه کربلا می‌کنی.» این‌ها بخشی از وصیت‌نامه مجاهدی بدون مرز است که دغدغه‌اش فراسوی خط‌های جغرافیا بود.

چند روزی است تابلوهایی که بر روی آن تصویر «سردار سرلشگر شهید محمدناصر ناصری» نقش بسته و خبر از برگزاری اولین یادواره این شهید بزرگ می‌دهند.

به همین بهانه و برای شناخت بیشتر و بهتر محمدناصر ناصری با ناصر ناصری، برادر شهید به گفتگو نشستیم.

از برادر شهید خواستم تا برایمان از کودکی محمدناصر بگوید و او گفت: دریکی از شب‌های بهاری سال ۱۳۴۰ در روستای گازار شهرستان بیرجند، در میان بارش سیل‌آسای باران متولد شد. او دوران کودکی خود را در روستای گازار سیستانک سپری کرد .محمدناصر برای گذراندن دوران ابتدایی خود به روستایی در ۲۴ کیلومتری سیستانک به نام اسقدن رفت. از همان ابتدا علاقه بسیاری به درس خواندن داشت و با سخت‌کوشی هرساله مقام ممتاز دبستان را به خود اختصاص می‌داد. پس از اتمام دوران ابتدایی، برای تحصیل در مقطع راهنمایی ناچار شد به بیرجند برود و در منزل دایی‌مان درس بخواند. دوری از پدر و مادر، مایه رنج و غربت او بود، اما تحمل می‌کرد و با جدیت درس می‌خواند.

محمدناصر از دوران متوسطه و هم‌زمان با تحصیل در دبیرستان حرفه‌وفن بیرجند، به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت و سرمنشأ بروز اقدامات دسته جمعی بسیاری  شددر خصوص آغاز فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی شهید ناصری از برادرش سؤال کردیم و او جواب داد: محمدناصر از دوران متوسطه و هم‌زمان با تحصیل در دبیرستان حرفه‌وفن بیرجند، به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت و سرمنشأ بروز اقدامات دسته جمعی بسیاری مثل تظاهرات و حمله به یگان‌های نظامی شد. بااین‌حال هرگز از کتاب و درس غافل نمی‌شد و همواره با نمرات درخشان، سال‌های تحصیلی را سپری می‌کرد.پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تأسیس کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بیرجند نقش کلیدی ایفا کرد و هم‌زمان با اخذ مدرک دیپلم خود به عضویت سپاه درآمد.

ناصری در ادامه گفت: هم‌زمان با تجاوز شوروی سابق به کشور افغانستان، در جبهه خدمت به مردم محروم و مجاهدان افغانی به فعالیت مشغول شد. او به شکل گسترده‌ای به حمایت از نهضت جهادی رهبران افغانی و ملت محروم این کشور پرداخت و در همان زمان به شورش منافقین در شهرهای بیرجند، قائن و نواحی اطراف زادگاهش پایان داد. در سال ۱۳۵۹ ضمن پذیرش مسئولیت سپاه زیر کوه، به دو شهر «شیندند و فراه» سفر کرد. راهکارهایی را برای کمک به مردم و مسئولان افغانی ارائه داد.

وی در رابطه با زندگی خصوصی شهید بیان کرد: محمدناصر درهمان سال ۱۳۵۹ با دختری از خانواده مذهبی ازدواج کرد. همسرش همواره به او آرامش می‌داد و امور منزل و فرزندانش را به‌تنهایی اداره می‌کرد و برای آنان هم مادر بود و هم پدر.

از برادر شهید در خصوص حضور محمدناصر در مناطق جنگی دفاع مقدس پرسیدم و این‌گونه جواب داد: پس از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، عازم مناطق جنگی شد. به جهت ضرورت حضور فیزیکی او در محل کارش، مسئولان مانع اعزام او می‌شدند ولی او به جبهه غرب و جنوب می‌رفت و چهار بار دچار مجروحیت از ناحیه کمر و پا شد. ضمن پشتیبانی‌های تدارکاتی در شهرهای بیرجند، قائن و گناباد نقش بسیار مهمی را در بسیج نیروهای مردمی و اعزام آن‌ها به جبهه ایفا می‌کرد.در سال ۱۳۶۳ با حفظ سمت قبلی‌اش فرماندهی سپاه بیرجند را پذیرفت. ضمن اینکه مسئولیت یکی از محورهای اطلاعات و عملیات تیپ بیست‌ و یک امام رضا (ع) در عملیات عاشورا (میمک) را نیز به عهده گرفت که در این عملیات به‌شدت از ناحیه کتف و پا مجروح شد. در سال ۱۳۶۴ با محمود کاوه آشنا شد و کاوه که استعداد و پشتکار او را می‌دید، شهید را به تیپ ویژه شهدا جذب کرد و ریاست ستاد را به او سپرد.

برادر شهید ناصری در خصوص زمان و چگونگی شهادت محمدناصر بیان کرد: این انسان خستگی‌ناپذیر در روز ۱۷ مردادماه سال ۱۳۷۷، توفیق این را یافت تا در شهر مزار شریف، به نحوی بسیار مظلومانه و به دست نیروهای طالبان ، شهد شیرین شهادت را بنوشد.

روایت نحوه شهادت

برای اطلاع از نحوی شهادت شهید محمدناصر ناصری به سراغ الله‌مدد شاهسون تنها بازمانده از حادثه تروریستی سرکنسولگری ایران در «مزار شریف»، رفته و با وی گفتگویی انجام دادم.

شاهسون این واقعه تلخ را این‌گونه به تصویر می‌کشد: طالبان وارد خیابان کنسولگری شده بودند و هر موجودی را که می‌دیدند ، به‌طرفش تیراندازی می‌کردند. دود ناشی از انفجارهای متعدد، از همه جای شهر سر به آسمان کشیده بود و صدای تیراندازی ها هرلحظه به ما نزدیک‌تر می‌شد.

این تنها بازمانده حادثه ادامه داد: هنگامی‌که گروه کوچکی از طالبان، در کنسولگری را به صدا درآوردند، ما در را به رویشان باز کردیم. آن‌ها وحشیانه در می‌زدند و یکریز. این نشان می‌داد که اگر در را بازهم نمی‌کردیم، به‌زور وارد می‌شدند. در بین این گروه کوچک ، چند نفر پاکستانی هم به چشم می‌خورد که بعدها فهمیدم بعضی از آن‌ها از اعضای گروهک صحابه پاکستان بودند.

وی  افزود: بااینکه برخورد ما از ابتدا با آن‌ها خوب بود، ولی آن‌ها بدون هیچ دلیلی معترض ما شدند و با ضرب و شتم، همه ما را به داخل اتاقی در زیرزمین که یک درب آهنی داشت منتقل کردند و پس‌ازاینکه  قفل بزرگ و محکمی به آن زدند، آنجا را ترک کردند.

شاهسون در خصوص اضطراب حاکم بر آن محیط و برخورد منطقی شهید ناصری گفت: شاید بیراه نباشد اگر بگویم از همه ما آرام‌تر ، شهید ناصری بود. همان بزرگوار هم بود که گفت، این‌ها کار را تمام خواهند کرد.

شاهسون ادامه داد:  بعد از مدتی یک جوان به سراغ ما آمد و تعداد مارا شمرد و وقتی می‌خواست برود، با لهجه غلیظ پشتون و با لحنی پر از کینه ،چیزی گفت و رفت .یکی از حاضران که به زبان پشتونی وارد بود، گفت: مثل‌اینکه برادرش قاچاقچی است. وقتی از او علت این حرفش را پرسیدم، متوجه شدم که برادر آن جوان در ایران، در شهر زاهدان زندانی است. او گفته بوده که انتقام برادر زندانی‌اش را از ما خواهد گرفت.

وی در بیان لحظه شهادت شهید ناصری و دیگر افراد آن حادثه اظهار کرد: طولی نکشید که همان جوان دوباره بازگشت. این بار صورتش را پوشانده بود و فقط چشم‌هایش پیدا بود. دو میز آهنی وسط اتاق بود که بین ما و او حائل می‌شد.  اما این بار جوان طالب، به‌محض اینکه روبه روی ما قرار گرفت، با اسلحه‌ای که در دست داشت ، دو سه تیر به‌طرف سقف شلیک کرد و بعد هم اسلحه را رو به ما گرفته و در کمال بی‌رحمی همه را به رگبار بست. درست در لحظه‌ای که او به سقف شلیک کرد و سر اسلحه‌اش را آورد پایین، من توانستم خودم را پرت کنم روی زمین. در همین حین، شاید در کمتر از یک ثانیه، همه بچه‌ها گلوله خوردند.

شاهسون ادامه داد: در آن لحظه نفسم را در سینه حبس کرده بودم. چند تن از همکاران در دم شهید شده بودند. از سه، چهار نفرشان صدای ناله به گوش می‌رسید. یکی از آن‌ها ناصری بود که بدن مطهر و خونینش بر روی من افتاده بود. از شرایطش معلوم بود آخرین نفس‌ها را می‌کشد. با همان آخرین رمقش، مشغول شد به گفتن ذکر مقدس حضرت سیدالشهدا (ع) . صدای (یا حسین ، یا حسین) گفتنش، هنوز در گوشم است.

کد N1526766

وبگردی