آفتاب

نمک‌پاشی و شیرین‌زبانی یک بازیگر

نمک‌پاشی و شیرین‌زبانی یک بازیگر

داود معینی‌کیا از اندک بازیگران تحصیل کرده است که با شاگردی استادان نمایش‌های شادی آور ایرانی، نوید دهنده تولد نسل تازه‌ای از سیاه بازان کشور است.

داود معینی‌کیا ملقب به مرشد فرامرز متولد 1368 و دانش آموخته بازیگری از دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد است. این بازیگر، نقال و سیاه‌باز کاشانی فعالیت خود در عرصه تئاتر را از سال 1380 و در سن 12 سالگی آغاز کرد. او دوره‌های متعددی را تحت نظر اساتید نمایش ایرانی هم‌چون سعدی افشار، مرشد ترابی، مجید فروغی، رضا مندی و داوود فتحعلی‌بیگی گذرانده است.

یکی از افتخارات معینی‌کیا این است که خرقه نقالی زنده‌یاد مرشد ترابی را در مراسم اختتامیه شانزدهمین جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی در سال 92 دریافت کرد. آیین خرقه‌پوشی یکی از برنامه‌های ویژه اختتامیه این جشنواره غیررقابتی بود که در آن بنا بر وصیت مرشد ترابی، خرقه نقالی این هنرمند بر تن داود معینی‌کیا پوشانده شد. فرزند مرشد ترابی در این مراسم گفته بود: «پدرم قبل از مرگ خود در بیمارستان وصیت کرد که خرقه نقالی‌اش را به داود معینی‌کیا که همراه با مرشد محسن میرزاعلی همواره در کنار مرشد ترابی بودند، اهدا کنیم.»

معینی‌کیا که توانسته است در عرصه نمایش ایرانی و سیاه‌بازی نظر اساتید این حوزه را به خود جلب کند و سیاهی شیرین را روی صحنه به نمایش بگذارد این روزها با نمایش «هزار و یک مکر» به نویسندگی شه‌ناز روستایی و کارگردانی برکه فروتن در تالار محراب روی صحنه است. آن‌چه در ادامه می‌خوانید گفت‌و‌گویی است با این جوان کاشانی که اساتیدی چون داوود فتحعلی‌بیگی و زنده یادان سعدی افشار و مرشد ترابی بر کارش مهر تایید زده اند.


با توجه به این که می‌دانیم علی رغم جوانی‌تان، دوره های متعدد و دشواری را نزد اساتیدی هم‌چون سعدی افشار، مرشد ترابی، مجید فروغی، رضا مندی و داوود فتحعلی‌بیگی گذرانده اید می خواهم بدانم برای رسیدن به آن‌چه اکنون از شما در قالب سیاهی شیرین روی صحنه می‌بینیم چه روندی را طی کرده‌اید؟

من اساسا به قصد آموختن سیاه‌بازی از کاشان به تهران آمدم. وقتی به تهران رسیدم به واسطه یکی از دوستان و هم‌شهریانم به نام مهدی صفاری‌نژاد به استاد داوود فتحعلی‌بیگی معرفی شدم. از آن زمان داوود فتحعلی‌بیگی استاد من شد. به یاد دارم که هر چه قدر صحبت می‌کردیم، در کلاس‌هایشان حاضر می‌شدیم و مقاله می‌خواندیم مرتبا مثال‌هایی از سعدی افشار و مرشد ترابی می‌زدند. یک روز از استاد فتحعلی‌بیگی پرسیدم چطور می‌توان برای آموزش نزد سعدی افشار و مرشد ترابی رفت؟ او به من گفت بسیار سخت است اما اگر توانستی حتما برو.

بالاخره با سختی بسیار زیادی موفق شدم سعدی افشار و مرشد ترابی را ببینم. آن زمان سعدی افشار مریض احوال بود و زنده‌یاد رضا مندی در خانه از او پرستاری می‌کرد. من نیز حدود دو سال در خانه سعدی افشار بودم. مرشد ترابی هم بعد از آن که از هفت‌خوان رستم عبورم داد و امتحان‌ها و تست‌های مختلفی گرفت مرا به شاگردی پذیرفت. زمانی که شاگردش شدم باز هم سختی‌های بسیاری کشیدم. بزرگان ما می‌دانند که اساتیدی هم‌چون سعدی افشار و مرشد ترابی به سختی چیزی به کسی یاد می‌دهند. شاگرد باید آن قدر پا‌پیچ شود تا چیز کوچکی از آن‌ها بیاموزد.

 

پس چگونه پای درس آنان نشستید؟

به خاطر دارم چه در مورد سعدی افشار و چه در مورد مرشد ترابی بیشتر چیزها را از روی فیلم کارهایشان که در اختیارم می‌گذاشتند یاد گرفتم و زمانی که سوالی داشتم باید با هزار ترفند از آن ها می‌پرسیدم. به عنوان مثال سوالم را به زنده‌یاد رضا مندی می‌گفتم، او از سعدی افشار می‌پرسید و کل‌کلی بین‌شان به وجود می‌آمد و به این واسطه چند کلامی از زبان سعدی افشار می‌شنیدم.  

با زنده‌یاد مجید فروغی هم در یکی از نمایش‌های استاد داود فتحعلی‌بیگی آشنا شدم. او یکی از بازیگران فوق‌العاده نمایش ایرانی و یکی از پارتنرهای عالی برای شخصیت سیاه بود. متاسفانه من زمانی وارد این عرصه شدم که این اساتید یکی بعد از دیگری به رحمت خدا رفتند و فرصت من برای یادگیری از آن‌ها بسیار اندک بود. بعد از این عزیزان امیدمان به دکتر داود فتحعلی‌بیگی است که امیدوارم سایه‌شان هزار و پانصد سال بالای سرمان باشد.

 

شما تحصیلات دانشگاهی هم دارید. نمایش های ایرانی در فضای آکادمیک ایران چه جایگاهی دارند؟

همان‌طور که داود فتحعلی‌بیگی همیشه می‌گوید، نمایش ایرانی به هیچ عنوان جایگاهی را که باید در دانشگاه‌ها داشته باشد ندارد. به جز دو یا سه واحد که تحت عنوان آشنایی با شیوه‌های نمایش ایرانی به دانشجویان ارائه می‌شود چیز دیگری نمی‌بینیم. قطعا در آن چند واحد هم، نه می‌توان از استاد و نه از دانشجو انتظار داشت که کار خاصی انجام دهند. در نبود هیچ کارگاه و کلاسی، بازیگر باید از مسیر آزمون و خطا راه خود را بیابد و با مشورت اساتید پیش رود تا بتواند چیز جدیدی خلق کند.


کانون نمایش‌های آیینی و سنتی واقع در خیابان حافظ، که زیر نظر انجمن هنرهای نمایشی به فعالیت می‌پردازد به عنوان تنها نهاد تخصصی در حوزه نمایش ایرانی از توان کمک به هنرمندان این حوزه برخوردار است؟

کانون نمایش‌های آیینی و سنتی تاکنون کارهای بسیاری انجام داده است. این کانون توانسته است انجمنی با نام انجمن تعزیه در زیر‌مجموعه خود پدید آورد و در فکر ایجاد انجمن‌های نقالی و سیاه‌بازی هم هست. مشکل اصلی این کانون کمبود بودجه است. هر کارگاه و کلاسی که در این کانون برگزار می‌شود به همت استاد داود فتحعلی‌بیگی و به صورت رایگان است. می‌دانم که هنوز هزینه برگزاری کلاس‌های نقالی با حضور زنده‌یاد مرشد ترابی به کانون پرداخت نشده است و استاد فتحعلی‌بیگی ناچار است یک تنه پیش برود.

در این حوزه سوالات بی‌پاسخ بسیاری وجود دارد. مثلا این که چرا جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی باید دو سال یک بار برگزار شود و سالانه نباشد، مگر این گونه از نمایش، نمایش ملی ما نیست پس چرا هر دو سال یک بار به آن می‌پردازیم، اگر هم به هر دلیلی نمی‌توان این جشنواره را سالانه کرد، چرا جشنواره‌ای ویژه نقالی در کنار آن برگزار نمی‌کنیم، یا چرا جشنواره‌ای ویژه سیاه‌بازی نداریم، چرا همان جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی به صورت رقابتی برگزار نمی‌شود؟ به خاطر دارم که سال‌های قبل این جشنواره رقابتی بود و بهترین سیاه جایزه می‌گرفت، چرا اکنون این گونه نیست؟ این ها همه سوالات بی‌جواب کانون نمایش‌های آیینی و سنتی و هنرمندان این حوزه است.


شما سیاهی بسیار شیرین هستید. نمی‌دانم جواب دادن به این سوال چه میزان برای‌تان امکان‌پذیر است اما می‌خواهم از تکنیک‌های شخصی‌تان در سیاه‌بازی بدانم و این که چه چیزی منجر به این شیرینی می‌شود؟

در کمال تواضع باید بگوییم سیاه زمانی که وارد صحنه می‌شود، شروع کارش مهمترین نکته برای تماشاگر است. وقتی وارد صحنه می‌شوید تماشاگر باید دوست‌تان داشته باشد. اگر مخاطب شما را به عنوان سیاه و کمدین قبول کند حتی زمانی که می‌گویید سامبولی بلیکم هم، تماشاگر می‌خندد اما زمانی هم هست که پس از ورود به صحنه به چشم مخاطب تلخ می‌آیید و نه شیرین.

براساس آن‌چه از سعدی افشار آموخته‌ام، سیاه نباید پر‌حرف باشد. این چیزی است که خودِ سعدی افشار به من گفت. زمانی که فیلم یکی از کارهایم را به او نشان دادم گفت: «خیلی حرف می‌زنی داود!» از آن به بعد کلا روش سیاه بازی‌ام تغییر کرد. من پیش از این سیاهی پررو بودم اما با مشورت استاد فتحعلی‌بیگی این بخش را نیز تعدیل کردم.

با توجه به این که ورزش هم می‌کردم بسیار شق و رق راه می‌رفتم و داوود فتحعلی‌بیگی بود که به من گفت سیاه باید خمیده و شانه‌هایش افتاده باشند. برای رسیدن به این نکته در یکی از نمایش‌های خودش دست‌های مرا از جلو با شال بست و من با دست بسته دیالوگ می‌گفتم تا کم کم راه افتادم.

سیاه باید نمک‌های خاص خود را داشته باشد و در این زمینه هر کسی شیوه خودش را دارد. به عنوان مثال من با تماشاگر ارتباط برقرار می‌کنم و او را به بازی می‌گیریم. در عین حال کاری نمی‌کنم که تماشاگر از دستم خسته یا زده شود. بعضی سیاه‌ها وارد صحنه که می‌شوند تماشاگر را به اجبار وادار به دست زدن می‌کنند در صورتی که تماشاگر اگر خودش از کار شما لذت ببرد دست هم خواهد زد.  

سر و زبان دار بودن، شیرین بودن، استفاده از تکه‌هایی به جا و بهره‌مندی از آنِ بازیگری برای سیاه بسیار مهم است. سیاه اگر می‌خواهد بداهه‌ای هم بگوید باید جای مناسبش را بشناسد. پارتنرها و بازیگران رو‌به‌روی سیاه هم از اهمیت بسیار زیادی برخوردارند. در نمایش ایرانی کسانی را که کنار سیاه کار می‌کنند «سیاه کِش» می‌نامند. کسی که کنار سیاه کار می‌کند باید بتواند به درستی با او ارتباط برقرار کرده و سر ضرب پاس بدهد. به قول سعدی افشار، همراه سیاه باید «سیاه کِش» باشد و نه «سیاه کُش». خیلی از بازیگرانی که کنار سیاه می‌ایستند هیچ کاری نمی‌کنند و طبیعتا سیاه هم، یک تنه نمک ندارد. تا زمانی که بازیگر مقابل به سیاه پاس ندهد او نمی‌تواند کاری کند. سیاه به تنهایی فقط می‌تواند بخواند و برقصد اما زمانی که وارد قصه می‌شود اطرافیانش باید به او کمک کنند تا گُل کند. در نمایش ایرانی همواره باید پاس آخر به سیاه داده شود. اگر هم دیگر بازیگران کمدی‌کار هستند بعد از این که هنر خود را رو کردند باید پاس آخر را به سیاه بدهند و او چیزی روی دست همه آن‌ها رو کند.

برای سیاه رقص و تمرین بدنی امری بسیار مهم است. من به شخصه روی رقص کاکایی (رقص کاکا سیاه) بسیار کار کرده‌ام. هر حرکت رقص کاکایی برای خود فلسفه‌ای دارد. در این نوع از رقص، شکسته رقصیدن، پا خم کردن، زبان درآوردن و هر حرکت کوچک دیگری فلسفه‌ای دارد. همان‌طور که خودِ سیاه نیز فلسفه خاص خود را دارد. همه این نکات در کنار هم موجب می‌شود سیاه هم نمک داشته باشد، هم شیرین باشد و هم تماشاگر دوستش داشته باشد. 

5757

کد N1432950

وبگردی