آفتاب
محمد امین قانعی راد:

انفجاراطلاعاتی پسامشروطه روابط اجتماعی و مناسبات قدرت راتغییر داد

انفجاراطلاعاتی پسامشروطه روابط اجتماعی و مناسبات قدرت راتغییر داد

عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور معتقد است انسان پسامشروطه با یک انفجار اطلاعاتی روبرو شده است و مهمترین چیزی را که تغییر می‌دهد روابط اجتماعی، مناسبات قدرت و مفهوم قدرت است.

به گزارش خبرگزاری مهر، به نقل از پایگاه شورای عالی انقلاب فرهنگی، محمد امین قانعی راد رئیس سابق انجمن جامعه‌شناسی ایران و عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور است که سال‌ها در موضوع رابطه فرهنگ و جامعه به تحقیق و پژوهش مشغول است. گفتگویی با وی در مورد رفتار و واکنش جامعه در قبال اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور و الزامات مهندسی فرهنگ در جامعه انجام شده است که در ادامه می آید؛

*به عنوان اولین سوال تعریف شما از مفاهیمی چون فرهنگ و فرهنگ عمومی جامعه چیست و چه چیزی فرهنگ عمومی ما را شکل می دهد؟

فرهنگ ازجمله واژه‌هایی است که در مورد تعریف آن اختلاف نظر زیادی وجود دارد. ما از فرهنگ ده‌ها تعریف داریم. الان حتی یکی دو کتاب داریم که تنها تعریف فرهنگ را جمع‌آوری کرده است. لذا تعریف آن خیلی گسترده است. اما اگر بخواهم یک تعریف مختصری ارائه بدهم، می‌توانم بگویم که چارچوب‌های کنش و اندیشه در یک جامعه را می‌شود فرهنگ آن جامعه نامید. این چارچوب‌ها طبیعتا شامل هنجارها، ارزش‌ها و باورها هستند. باورها به شما می‌گویند چه چیزی هست، ارزش‌ها به شما می‌گویند چه چیزی باید باشد و هنجارهای اجتماعی به شما می‌گویند چطور باید عمل کرد و هنجارهای شناختی به شما می‌گویند چطور باید اندیشید. می‌توان این چارچوب‌ها را چارچوب‌های ذهنی دانست. اما چون مربوط به فرد نمی‌شود و مرتبط با جامعه است، بنابراین خصلت فرهنگی دارد. چارچوب از یک سو شما را در درون خودش قرار می‌دهد و شیوه‌های اندیشیدن، احساس کردن و عمل کردن شما را هم تعیین و هم محدود می‌کند.

از سوی دیگر در عین حال که امکان عمل کردن می‌دهد، به شما امکانات محدودی برای عمل کردن می‌دهد. یعنی چارچوب عمل و اندیشه را هم ممکن و هم محدود می‌کند. چارچوبی است که به صورت مضاعف و به صورت همزمان هم برای شما امکان اندیشیدن و عمل را فراهم می‌کند و هم حدود اندیشیدن و عمل را برای شما تعیین می‌کند. ما در هیچ زمان، چارچوبی نداریم که به صورت مطلق به شما اجازه هرگونه اندیشیدن، هر گونه عمل کردن، هر گونه رفتار کردن را بدهد. همیشه یک حدودی برای رفتار شما تعیین می‌کند. یک زوایای دید خاصی را برای نگریستن به پدیده‌ها و یک شیوه طرح مسئله خاص را برای شما تعیین می‌کند .اینکه چگونه پدیده‌ها را ببینید، چگونه تحلیل کنید، چگونه تبیین کنید، به چه چیزهایی اولویت بدهید و در رفتارتان کدام اولویت‌ها را در نظر بگیرید. اینها معمولا چیزهایی هستند که فرهنگ در اختیار آدمیان می‌گذارد و همان‌طور که عرض کردم هم شما را قادر به کنش می‌کند چون بدون آن چارچوب‌ها شما نمی‌توانید بیندیشید و نمی‌توانید عمل کنید، و هم اینکه حدودی را برای اندیشه و عمل شما از پیش تعیین می‌کند.

بنابراین فرهنگ همیشه نسبت به فرد یک جنبه priori یا پیشینی دارد. فرهنگ چیز پسینی نیست بلکه همیشه طی فرآیندهای فرهنگ‌پذیری و جامعه‌پذیری که فرآیندهایی هستند که به صورت ناخودآگاه به وجود می‌آیند، به صورت پیشینی برای فرد چارچوب‌هایی را تعیین می‌کنند. یعنی غالبا چنین نیست که آدم‌ها به صورت پسینی و در مواجهه با جهان بیرون تصمیم بگیرند که چطور عمل کنند. این چیزی است که عقل‌گرایی بر آن تاکید می‌کند. عقل‌گرایی تاکید می‌کند که شما در برخورد با موارد خاص تصمیم می‌گیرید که چطور عمل کنید یعنی ارزیابی‌هایی که ما براساس الگوی عقل‌گرایی داریم، ارزیابی‌هایی است که انسان عاقل به یک معنا انجام می‌دهد، پدیده‌ها را می‌سنجد، سبک سنگین و ارزیابی می‌کند، رابطه اهداف و وسایل را در نظر می‌گیرد و برمبنای بهترین دستاوردهای مورد انتظار عمل می‌کند.

اما در مقابل عقلگرایی که پسینی هست، فرهنگ‌گرایی قرار دارد که به امر پیشینی توجه می‌کند. یعنی انسان‌ها را لزوما کسانی نمی‌داند که ذهنشان صفحات سفید و خالی است که در برخورد با هر موقعیت می‌آیند و به شیوه عقلانی تصمیم می‌گیرند که چگونه عمل کنند. ذهن انسان همیشه به صورت پیشینی دارای چارچوب است و در برخورد با هر موقعیت جدیدی اغلب همان چارچوب پیشین است که وضعیت را معنا می‌بخشد و بر روی تصمیم‌گیری‌های انسان تاثیر می‌گذارد. ذهن انسان صرفا یک ورق سفید نیست که در برخورد با داده‌ها، اطلاعات و ارزیابی خنثی و عقلانی آنها تصمیم‌گیری بکند. برخورد او با پدیده‌ها همیشه همراه با یک چارچوب است که غالبا هم ممکن است از آن آگاهی زیادی نداشته باشد و به صورت ناخودآگاه در ذهن او وجود داشته باشد. این چارچوب هم متعلق به ذهن او نیست بلکه متعلق به فرهنگ آن جامعه است که به نحوی به آن فرد به ارث رسیده است و در فرایندهای ناخودآگاه جامعه‌پذیری و درونی‌سازی ارزش‌ها، هنجارها و باورهای جامعه در وی درونی شده است.

البته انسان در موقعیت‌هایی که قرار می‌گیرد سعی می‌کند عقلانی عمل بکند اما همین انسانی که سعی می‌کند عقلانی عمل کند و حتی ممکن است به داده‌ها، اطلاعات و واقعیت‌های تجربی جهان خارجی هم بها بدهد به طور ناخواسته‌ای در همان حال یک موجود فرهنگی است که به صورت چارچوب‌دار دارد با جهان برخورد می‌کند. لذا نتیجه رفتار و معمولا اندیشه انسان‌ها برآیندی از تعامل بین عقل و فرهنگ یا تعامل چارچوب‌های پیشینی و محتواها و داده‌ها و اطلاعات پسینی است. در مواردی نیز احتمال دارد این اطلاعات، داده‌ها و واقعیت‌های پسینی بتوانند چارچوب‌های پیشینی را تغییر بدهند اما اغلب همان چارچوب‌های پیشینی هستند که داده‌های جدید را معنادار و تفسیر می‌کنند. چنین نیست که ما در برخورد با داده‌های جدید بیاییم همان‌جا برای خودمان چارچوب جدیدی بسازیم بلکه چارچوب پیشین ذهنی ما فرم و شکلی می‌شود که این فرم و شکل Project یا فرافکنده می‌شوند بر روی واقعیت‌ها و داده‌ها و اطلاعات جدید و این داده‌ها و اطلاعات جدید در پرتو همان چارچوب پیشینی مورد تفسیر قرار می‌گیرند.

همان‌طور که عرض کردم مواردی هم وجود دارند که چارچوب جدید قادر باشند که این چارچوب‌های پیشینی ذهنی و فرهنگی ما را دگرگون کنند و تغییر بدهند؛ اینجا جایی است که تغییر فرهنگی رخ می‌دهد. تغییر فرهنگی زمانی رخ می‌دهد که داده‌ها، اطلاعات و واقعیت‌های جدید قادر هستند آن چارچوب پیشینی را تغییر بدهند. البته به صورت اتوماتیک نیست. یعنی این وضعیت‌های پسینی هرچقدر هم که قدرتمند باشند به تنهایی قادر نیستند که چارچوب فرهنگی را تغییر بدهند. بلکه باید یک زمینه‌هایی در خود آن فرهنگ وجود داشته باشد که اجازه این تغییر و بازسازی فرم و صورت فرهنگی را بدهد. به هر حال تا زمانی که ما با پدیده تغییر فرهنگی مواجه نشده‌ایم معمولا زندگی اجتماعی‌مان به جایی نمی‌انجامد به جز بازتولید فرم‌های فرهنگی که ما در درون آن زندگی می‌کنیم و به یک معنا خانه وجود ماست، درون آن پرورش پیدا کرده‌ایم و خواسته و ناخواسته تحت تاثیر آن فرهنگ قرار گرفته‌ایم. بنابراین فرهنگ در شکل دادن به رفتار و اندیشه تاثیر بسیار زیادی دارد و در اکثر موارد داریم همان چارچوب رفتارهایی که فرهنگ به ما آموخته است و به صورت پسینی به ما به ارث رسیده است را تکرار می‌کنیم و کمتر با تغییر فرهنگی مواجه می‌شویم.

*در دهه های اخیر با توجه به انقلاب ارتباطات و آشنایی با فرهنگ [span dir='LTR']‌ های دیگر به ویژه در فضاهای مجازی، فکرمی کنم این چارچوب سیال تر و نرم تر از گذشته شده است و تغییر فرهنگی خیلی سریع تر از گذشته اتفاق می افتد . بررسی تغییرات در سبک زندگی جامعه در ۱۰ سال گذشته مؤید همین امر است . بنابراین این چارچوب دیگر خیلی محکم نیست و در برخورد با اندیشه ها، داده ها، ارتباطات و مواجهه با سایر فرهنگ ها به راحتی نمودهایش عوض می شود . نظر شما در این مورد چیست و عوامل آن را چه می دانید؟

بله، همین‌طور است. فرهنگ ما در حال تغییر است. تا حدی خود مدرنیته و مواجه شدن با شرایط جامعه جدید چنین تحولی را در جامعه ما ایجاد کرده است[span dir='LTR']. اگر بخواهیم ریشه‌های این موضوع را بررسی کنیم، شاید به صورت خاص از دوران مشروطیت است که چنین تحولی در جامعه ایران آغاز می‌شود. خود انقلاب مشروطه را می‌توان به عنوان نقطه عطفی در نظر گرفت. شاید این قضیه سابقه هم داشته باشد یعنی تحولاتی که در دوران ناصرالدین شاه رخ می‌دهد یا اینکه تحولاتی که بعد از شکست ایران در جنگ‌ با روسیه اتفاق می‌افتد، و در زمان عباس‌میرزا از مواجهه با تکنولوژی جدید صورت می‌گیرد و این پرسش نخستین‌بار برای عباس‌میرزا پیش می‌آید که چرا ما عقب مانده‌ایم و شما اروپاییان پیشرفت کرده‌اند؟ مگر ما و آنها چه تفاوتی داریم؟

لذا اگر بخواهیم از بُعد تکنولوژیک قضیه را بررسی کنیم، برخورد با تکنولوژی‌های جدید کم‌کم این تحول را در ذهن ایرانیان ایجاد کرد. این تکنولوژی‌ها سعی کردند که خودشان یک چارچوبی را فراهم کنند و جایگزین چارچوب‌های فرهنگی بشوند یعنی تکنولوژی‌ها خودشان یک نوع Frame‌ ها و چارچوب‌هایی را فراهم می‌کنند و حالا این چارچوب‌ها هستند که می‌گویند چطور بیندیش و چطور عمل بکن. یعنی فرض کنید که یک فرهنگ خالص و ناب وجود دارد. منظور من از فرهنگ ناب فرهنگ غیرتکنولوژیزه است یعنی فرهنگی که فاقد عناصر تکنولوژیک است. چنین فرهنگی به انسان می‌گوید چطور عمل کنید و چطور بیندش. بعد به تدریج تکنولوژی‌ها گسترش پیدا می‌کنند و حالا آن تکنولوژی‌ها هستند که می‌خواهند به انسان بگویند که در چه چارچوبی عمل کن و بیندیش. در این حالت انسان‌ها تنها بنابه الزامات تکنولوژیک عمل می‌کنند و می‌اندیشند و دیگر به الزامات فرهنگ ناب توجه ندارند. گویی جهان از یک جهان فرهنگی به یک جهان تکنولوژیک تغییر ماهیت پیدا می‌کند.

لذا چارچوب‌های ذهنی ما از همان دوران مشروطه دارد تغییر پیدا می‌کند .مثلا خود تلگراف بر روی روابط بین انسان‌ها تاثیر گذاشت و یک فاکتورهای جدیدی را وارد عرصه سیاست کرد. مثلا علمای نجف در نجف نشسته بودند. جای خیلی دوری هم بود. از نظر ذهنی بین تهران و نجف فاصله زیادی بود. ولی حالا می‌توان به نجف تلگراف زد و آنها به شما پاسخ می‌دهند و تعاملات جدید ایجاد می‌شود. در سطح خود ایران هم پادشاهی که در تهران نشسته بود حالا می‌تواند از طریق تلگراف با نقاط مختلف ایران در تماس باشد و اخبار روزانه از زندگی و عملکرد والیان و حاکمان محلی به دست بیاورد. لذا جریان اطلاعات شدت پیدا می‌کند.

نقش تکنولوژی‌ها بر فرهنگ بیشتر از طریق تولید اطلاعات جدید است .تکنولوژی‌های جدید عمدتا به نحوی با رسانه و رسانه‌سازی در ارتباط هستند و رفت و برگشت اطلاعات را تشدید و تقویت می‌کنند. تلگراف چنین امکانی را فراهم کرد. همزمان با گسترش تلگراف در کنار آن توسعه صنعت چاپ و نشر روزنامه را داریم. روزنامه و مطبوعات در همان دوران قاجار گسترش پیدا می‌کند. حالا دیگر جریان اطلاعات تقویت می‌شود. این جریان اطلاعات در واقع شما را از آنچه در دربار می‌گذرد، مطلع می‌کند. از آنچه در استان‌ها و ولایات مختلف در درون کشور و آنچه در کشورهای خارج و همسایه می‌گذرد خبردار می‌کند. مثلا شما را مطلع می‌کند که این کشورها از نظر توسعه و آزادی‌های سیاسی وضعیت‌های بهتری دارند.

بنابراین اگر بخواهیم به نحوی انسان پیشامشروطه را با انسان پسامشروطه مقایسه کنیم، انسان پسامشروطه با یک انفجار اطلاعاتی روبرو شده است. هرچند که این انفجار اطلاعاتی هنوز نتوانسته آن تاثیرات عمیق و گسترده را بگذارد اما یک چیزهایی را دارد تغییر می‌دهد. مهمترین چیزی را که دارد تغییر می‌دهد روابط اجتماعی، مناسبات قدرت و مفهوم قدرت است. به نحوی یک فاصله‌زدایی در جامعه رخ می‌دهد. یک زمانی در مقابل پادشاه شما چنان فاصله عظیمی را احساس می‌کردید که فکر نمی‌کردید که شما هم باید در تصمیمات شرکت داشته باشید بلکه فکر می‌کردید آن کسی که صاحب قدرت است باید تصمیم بگیرد اما امروز احساس می‌کنید که شما هم باید در قدرت مشارکت کنید. لذا تکنولوژی از قدرت فاصله‌زدایی می‌کند، و گروه‌های اجتماعی را کمی به هم نزدیک می‌کند و مناسبات اجتماعی را افقی می‌کند. به عبارتی هرم اجتماعی را تخت‌تر می‌کند یا روابط قدرت را از حالت عمودی و سلسله مراتبی به یک حالت افقی‌تری تبدیل می‌کند. آدم‌ها احساس می‌کنند که مناسباتشان با همدیگر از آن حالت پیشین خارج شده است.

این همین‌طور جلو می‌آید. می‌شود گفت رادیو هم یک نقطه گسستی را در سلسله پهلوی ایجاد کرد. رفتن رضاشاه و آمدن محمدرضاشاه هرچند با یک سری تحولات در عرصه سیاست بین‌الملل هم همراه بود اما خود رادیو و به‌ویژه رادیو بی‌بی‌سی که در آن زمان ایرانی‌ها به آن گوش می‌دادند، تاثیرگذار بود. بعد به انقلاب اسلامی می‌رسیم که می‌گویند انقلاب نوارها است. در این دوره روزنامه وجود دارد منتها روزنامه یک مقداری کنترل شده است اما یک پدیده جدیدی به نام نوار کاست می‌تواند صدای رهبران و کنش‌گران اصلی انقلاب را به کل کشور برساند. اینجا باز یک تحول جدیدی ایجاد می‌شود. اما مهمترین تحولی که بعد از انقلاب ایجاد می‌شود، از اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰، رشد تکنولوژی‌های ارتباطی جدید مانند کاربرد اینترنت و گسترش فضای مجازی بود. ایمیل خودش نقش زیادی داشت. آدم‌ها از طریق ایمیل‌ها با هم مرتبط می‌شدند. افراد وارد سایت‌های خبری ایران و خارج از ایران می‌شدند و سایت‌های خبری را جستجو می‌کردند.

تا اینکه این گسترش اخیر شبکه‌های اجتماعی را داریم. این پدیده طوری شده است که دیگر دارد ایمیل را به عنوان ابزار ارتباطی از کار می‌اندازد. من تجربه شخصی خودم را می‌گویم. من قبلا حتما باید ایمیلم را دائم چک می‌کردم اما الان عمدتا کسی که می‌خواهد برای من پیغام بگذارد از طریق تلگرام و شبکه‌های نظیر این می‌فرستد و من هم دریافت می‌کنم و پاسخم را برایش می‌فرستم. اخیرا که وارد ایمیلم می‌شوم می‌بینم که بیشتر ایمیل‌های تبلیغاتی می‌آید که مدام باید آنها را پاک کنم. کسی با من تماس نمی‌گیرد .البته قبلا که ما وایبر استفاده می‌کردیم در آن سیستم امکان ارسال فایل وجود نداشت -چون ما با دانشجوها ارتباط علمی داریم و فایل‌های کتاب و مقاله را می‌فرستیم- اما الان شبکه‌های جدید امکان انتقال فایل‌های مختلف Word و PDF در آنها فراهم است و لذا ایمیل دارد نقش خودش را از دست می‌دهد. تماس‌های اینترنتی شاید در آینده نقش خودش را از دست بدهند. برای خبرگیری می‌بینید که ده‌ها کانال خبری ایجاد شده است که شما می‌توانید آخرین اخبار را پیگیری کنید آن هم زمانی که پشت ترافیک هستید و وقت مرده‌ای دارید. این انفجار اطلاعات است که دارد یک مقداری تغییرات فرهنگی ایجاد کند.

*فکر می کنم ارتباطات فرهنگی هم در این قضیه خیلی مهم باشد [span dir='LTR']. یعنی هر جا امکان ارتباط و مواجهه با سایرفرهنگ ها بیشتر باشد تغییر فرهنگی هم اتفاق می افتد . الان رسانه ها و سایت های اجتماعی کاملا امکان ارتباطات راتسهیل کرده اند و فکر می کنم غیر از انفجار اطلاعات در کنار آن ارتباط و مواجهه با سایر فرهنگ ها در فرهنگ ما نیزتاثیر گذاشته است . با این وضعیت جایگاه سیاست گذاری فرهنگی از سوی دولت چه می شود؟ آیا با این شرایط و بااین امکانات ارتباطی که هر لحظه دارد روی فرهنگ ما اثر می گذارد، حاکمیت می تواند به پیاده سازی نقضه مهندسی فرهنگی بپردازد یا اینکه کنترل به کلی از دست خارج شده است؟

این انفجار اطلاعاتی که من عرض کردم صرفا اطلاعات خنثی نیست بلکه در درون خودش و در جریان انتقال اخبار و اطلاعات و تصاویر، انتقال هنجارها و ارزش‌ها و باورها را نیز داریم. بنابراین جابجا شدن در همین چارچوب‌های فرهنگی نیز به این طریق رخ می‌دهد و چارچوب‌های فرهنگی تغییر پیدا می‌کند[span dir='LTR']. به این ترتیب فرهنگ افقی‌تر یا ارتباطی‌تر می‌شود. این فرهنگ ارتباطی‌تر دیگر آن سلسله‌مراتب و آن اقتدار را با چالش روبرو می‌کند. حالا بحث این است که چگونه می‌توان برمبنای یک نقشه‌ای که دارد کاملا از ابزارهای بوروکراتیک و سلسله مراتب اداری و سازمانی استفاده می‌کند، بر این فرهنگی که غیرسلسله‌مراتبی شده است تاثیر گذاشت. فکر می‌کنم چالش اساسی الان این است که ما یک فرهنگ افقی‌تری داریم در کنار یک نوع برنامه‌ریزی پایگانی و سلسله‌مراتبی و بروکراتیک. به عبارت دیگر چالشی که الان دارد رخ می‌دهد چالش بین گسترش فرایندهای دموکراتیزه شدن فرهنگ با طرح‌ها، برنامه‌ها و سیاست‌های بوروکراتیزه است. لذا در اینجا به نحوی ما با تعارض دموکراسی و بوروکراسی مواجه می‌شویم.

این تحول ارتباطی که ایجاد شده است خیلی از چارچوب‌های فرهنگی ما را تغییر داده است اما در بسیاری از موارد نیز چارچوب‌های فرهنگی پیشین را دچار چالش کرده است اما هنوز نتوانسته است یک نظام منسجم رفتار و اندیشه هم در ما ایجاد کند. این قضیه هم مطرح است. نمی‌شود گفت که این تحول، چارچوب‌آفرین هم بوده است. در بسیاری از موارد بیشتر ایجاد سیالیت و تزلزل در چارچوب‌های پیشین بوده است تا اینکه ایجاد چارچوب‌های روشن. یعنی ما در ارزش‌ها و هنجارها و باورهای پیشین یک مقداری به تردید افتاده‌ایم اما چنین هم نیست که بگوییم که این ابزارهای ارتباطی به ما کمک کرده است که ذهنمان و رفتارهایمان را از یک انسجامی برخوردار کند و چارچوب‌های روشنی ایجاد کرده باشد. بیشتر ما را در موضعی قرار داده است که در همه چیز تردید بکنیم و با همه چیز به چالش بربخیزیم و یک مقداری نگرش نفی‌گرایانه را در ما ایجاد کرده است تا اینکه به ساحت روشن بگوییم چه باید کرد. حداقل آن این است که شاید آدم‌های مختلف به شیوه‌های متعددی بگویند چه باید کرد اما اجماعی وجود ندارد.

بنابراین این فرهنگ دموکراتیزه شده ما مشکلاتی دارد. یک مشکل آن این است که هنوز نتوانسته است چارچوب‌های مستحکمی را پیدا کند. دوم اینکه چه بسا لایه‌های عمیق یا چارچوب‌های عمیق فرهنگ ما را نیز تغییر نداده است بلکه بیشتر چارچوب‌های سطحی رفتار و اندیشه را دگرگون کرده است. بنابراین شما ممکن است در بین آدم‌هایی که در این فضاهای مجازی و شبکه‌های اجتماعی دارند کار می‌کنند، ببینید که هنوز گرایش‌های استبدادی در رفتار تک‌تک اینها وجود داشته باشد و همین‌طور نپذیرفتن نقد و ناتوانی از برقراری ارتباط با همدیگر. چون یک بحث ابزار ارتباط است و یک بحث فرهنگ ارتباط است. الان ابزارهای ارتباطی ما خیلی گسترش پیدا کرده است و ما هم از آنها داریم استفاده می‌کنیم اما آیا فرهنگ ارتباطی ایجاد شده است؟ فرهنگ ارتباطی باید همزمان با رشد ابزارهای ارتباطی با همدیگر ایجاد شوند و ما در شرایطی هستیم که فرهنگ ارتباطی نسبت به ابزار ارتباطی کمی تأخر دارد. ابزار ارتباطی شدیدا در حال گسترش است اما فرهنگ ارتباطی شکل پیدا نکرده است.

لازمه خود فرهنگ ارتباطی اخلاق ارتباطی است که ما بدانیم چطور با همدیگر باید وارد تعامل و گفتگو بشویم، چطور همدیگر را نقد کنیم، چطور در مقابل نقد نسبت به همدیگر واکنش نشان بدهیم .بالاخره یک نوع مناسبات انسانی، مناسبات برابر و مناسبات دموکراتیک را در عمل چگونه شکل بدهیم و بسازیم. گاهی اینها نیست. یعنی ابزار ارتباطی وجود دارد و همه هم داریم از آنها استفاده می‌کنیم اما چارچوب‌های اندیشه ما همان چارچوب‌های استبداد فردی است. درست است که سلسله مراتب اجتماعی متزلزل شده است و ما در زندگی روزمره‌مان قدرت را به چالش می‌کشیم، اما درعمل خودمان در چارچوب همان طرز تفکر می‌اندیشیم.

منظور من از قدرت هر نوع قدرتی است. بیش از اینکه قدرت متمرکز مورد نظر من باشد، این قدرت منتشره در جامعه است که ما دائما داریم به چالش می‌کشیم مثل قدرت ناشی از خانواده، قدرت والدین نسبت به فرزندان، قدرت معلمان نسبت به دانش‌آموزان، قدرت استادان نسبت به دانشجویان، قدرت رؤسا نسبت به مرئوسان یا قدرت پاسبان در خیابان. ما با قدرت‌های اجتماعی به چالش برخواسته‌ایم و آنها را به استبداد محکوم می‌کنیم اما هنوز استبداد در درون ذهن، رفتار و اندیشه تک‌تک ما ریشه‌دار است. بنابراین نمی‌توانیم بگوییم که تغییر فرهنگی به آن معنا رخ داده است. اما در زمینه مصرف شدیدا تغییر پیدا کرده‌ایم. مصرف ما مصرف جدید است و سبک زندگی ما مدرن است اما اینکه سبک اندیشه ما مدرن شده است یا نه، معلوم نیست.

*درواقع سعی می کنیم که بازتعریف جدیدی از خودمان داشته باشیم .

بله. اما بیشتر این را در سطح رفتارهای مصرفی دنبال می‌کنیم تا در سطح اندیشه. چون اگر دگرگونی در سطح اندیشه بخواهد رخ بدهد به دگرگونی عمیق فرهنگی نیاز است.

*به نسل اندیشمند هم نیاز است . به نظر می [span dir='LTR']‌ رسد نسبت به سال های گذشته ما در تولید اندیشه هم افت داریم [span dir='LTR'].

طبیعتا روشنفکران، گروه‌های نخبگان و نخبگان فرهنگی به صورت خاص، پیشگامان تولید اندیشه و ایده و گروه‌های مرجع هستند که در هر جامعه‌ای باید ظرفیت تولید اندیشه‌ها و ایده‌های جدیدی داشته باشند. منتها الان ما داریم یک لایه پایین‌تر و عمیق‌تری را بررسی می‌کنیم؛ همان چیزی که می‌شود به آن فرهنگ عمومی گفت. بحث این است که این پیشگامان فرهنگی از دل این فرهنگ عمومی درمی‌آیند. بنابراین ما باید راجع به ظرفیت‌های فرهنگ و وضعیت فرهنگ به صورت کلی صحبت کنیم و اگر در زمینه نخبگان فرهنگی ما با کمبود تولید فرهنگی مواجه هستیم، این را ناشی از رکود خود فرهنگ عمومی بدانیم .یعنی در فرهنگ عمومی یک رکودی ایجاد شده است که این رکود به روشنفکران هم کشیده می‌شود. در این موقعیت جامعه دیگر قادر به تولید پیشگام، نخبه نیست و روشنفکر نیست. هرچند که با این تعاریف دولتی که دارد از نخبه می‌شود -که آن هم برای خودش دستورالعملی دارد، بنیادی دارد و یک ضوابطی را شکل داده است که چه کسی نخبه است- بله در آن تعریف الحمدالله نخبه در جامعه زیاد است. اما با آن تعریف که ما نخبه را مولد جامعه و کسی که قادر به تولید ایده‌ها و اندیشه‌های جدید و انتقال آن باشد می‌بینیم، ما در این زمینه کمبود داریم.

بحث ما بر این روی مساله بود که ما با یک تغییر فرهنگی مواجه هستیم. ابزارهای ارتباطی که آمده‌اند، یک چیزهایی را تغییر داده‌اند اما ما هنوز در زمینه فرهنگ ارتباطی یک مقداری عقب هستیم و در این زمینه یک نوع تأخر فرهنگی داریم. رشد تکنولوژی‌های ارتباطی خیلی بیشتر از رشد فرهنگ ارتباطی در جامعه است. فرهنگ ارتباطی تنها این نیست که ما برای همدیگر پیام بفرستیم. معانی عمیق‌تری هم در آن وجود دارد.

انتقال پیام‌ها ممکن است تنها جنبه مصرفی داشته باشد، ممکن است این ابزارهای ارتباطی ما را به یک دنیای مصرف تصویر و مصرف اطلاعات بکشاند درحالی‌که در مقابل این تصاویر و اطلاعات هم حالت انفعالی داریم. ارتباط Communication باید دوجانبه و دوسویه باشد. در مصرف‌ یک سویه و انفعالی اطلاعات و تصاویر نمی‌توانیم از شکل‌گیری یک ارتباط دوجانبه بین آدم‌ها صحبت کنیم. بنابراین یک بحث این بود که این فرهنگ ارتباطی، تأخر دارد ولی در عین حال یک اتفاقی افتاده است. آن هم این است که فرهنگ پایگانی یا همان فرهنگ از بالا به پایین، شدیدا با چالش مواجه شده است. وضعیت به گونه‌ای است که حتی اگر آدم‌ها با این برنامه‌های نقشه مهندسی فرهنگی موافق هم باشند، این برنامه‌ها قادر به عمل کردن در این شرایط نیستند.

یعنی محیطی فراهم شده است که ممکن است همه موافق باشند که این نقشه اجرا بشود. حداقل در سطح مثلا آرمان‌ها، خیلی از این مواردی که در نقشه جامع مهندسی فرهنگی می‌بینم آرمان‌های خوبی است که باید به آنها برسیم؛ مثل «تقویت جریان پژوهش و تولید علم به‌ویژه علوم انسانی و اجتماعی». ممکن است مواردی باشد که خیلی جنبه ایدئولوژیک و سیاسی پیدا می‌کند -که این موارد هم کم نیستند- اما یک موارد دیگری هم وجود دارد که ازحیث آرمانی اهداف خوبی را مدنظر قرار داده است. مثلا «تقویت جایگاه خانواده»، «ارتقا امنیت و سلامت خانواده»، «اطلاع‌رسانی در القا مضرات و آسیب‌های فردی مصرف مواد مخدر»؛ جاهای مختلف این نقشه مهندسی فرهنگی را که نگاه می‌کنید می‌بینید که اهداف خوبی گذارده شده است.

من در پی این نیستم که بگویم کلیت این درست است یا غلط که به نظر من خیلی جاهایش غلط است؛ اما بحث این است که اساساً نقشه مهندسی فرهنگی کشور آیا در شرایط کنونی قادر به عمل کردن است؟ یعنی اگر مجریان صادقی هم داشته باشد می‌شود این را پیاده کرد؟ من می‌گویم نه، نمی‌شود این را در خیلی از موارد آن پیاده کرد. چرا؟ چون این نقشه مبتنی بر یک شناخت به روز از مکانیزم‌های تاثیرگذار بر فرهنگ نیست. یعنی تصور درستی از عوامل موثر بر فرهنگ ندارد؛ اینکه فرهنگ را چه چیزی می‌سازد و فرهنگ را چگونه باید ساخت و فرهنگ را چگونه می‌توان تغییر داد. یعنی تئوری فرهنگی که پشت آن این است که فرهنگ یک بخش یا یک Sector در درون دولت است و دولت باید برای این برنامه‌ریزی کند، ستادها و نهادهای ذی‌ربط آن را تشکیل بدهد و با همان برنامه‌ریزی و تخصیص وجه می‌توان تغییراتی را ایجاد کرد. چون تا آنجایی که ما دیده‌ایم مهمترین ابزار برنامه‌ریزی‌های فرهنگی اختصاص بودجه است.

مثلا فرض کنید اگر ازدواج دچار مشکل شده است ما بیاییم وام ازدواج بدهیم تا ازدواج رخ بدهد. تصور این است که من یک ابزاری به نام پول در دست دارم. پول هم که حاصل از فروش نفت است. خب من این پول را در جاهای مختلف تخصیص می‌دهم. هر جا هم که پول تخصیص پیدا کند یک برنامه‌هایی توسط وزارتخانه‌ها و استانداری‌ها و ستادهای استانی و وزارتی که در این نقشه پیش‌بینی شده است که تشکیل داده بشوند، تعریف می‌شود. یک طرح‌ها و برنامه‌هایی ایجاد می‌شود و با خرج کردن پول می‌توانیم تغییر ایجاد کنیم. یکی از ابزارهای دولت مشوّق است.

منظور من از دولت همان بوروکراسی، شورای عالی انقلاب فرهنگی و حاکمیت است. همان که می‌خواهد در فرهنگ تاثیر بگذارد. برای عملی شدن سیاست‌ها باید یک چوب و هویج داشته باشید؛ هویج چیست؟ پولی که می‌خواهد اختصاص بدهد. البته یک جاهایی پول را اختصاص می‌دهد که آگاهی تولید بکند، یک جاهایی پول را اختصاص می‌دهد که موانعی که بر سر راه فرهنگ وجود دارد مرتفع بکند. یک جاهایی پول را به رسانه‌ها و به صداوسیما و اختصاص می‌دهد که الگوسازی فرهنگی بکنند، یک جاهایی هم پول را به شهروندان اختصاص می‌دهد مثل آن چیزی که در مورد ازدواج و خانواده به صورت مکرر می‌بینیم. بنابراین یکی همین ابزار پول است. ابزار دیگر هم که می‌تواند بازدارنده باشد، قانون و حقوق است؛ یعنی برخورد قضایی، قهری، انتظامی با پدیده‌های فرهنگی که نامطلوب تلقی می‌شود.

یک برنامه‌ریز مثلا وقتی در سازمانی در شورای عالی انقلاب فرهنگی می‌نشیند و فکر می‌کند که من چگونه عمل کنم، به طور طبیعی به جز اینها چیز دیگری به ذهنش می‌آید؟ اینکه به مردم آگاهی بدهیم که درست عمل کنند، هرجا هم پول لازم است به آنها پول هم بدهیم درست عمل کنند، هر جا هم تخطی کردند آنها را به قانون بسپاریم و قانونی با آنها برخورد کنیم. ابزارهای یک برنامه‌ریز و کسی که دارد نقشه مهندسی می‌کشد، همین‌هاست. نقشه وسیع‌تر و جامع‌تر از پروژه‌ها است و تا آنجایی که من می‌فهمم یک برنامه کلان است که از مجموعه‌ای از Project‌ ها و Subproject‌ ها تشکیل شده است که باید برمبنای آن عمل بشود. این کسی که در نهاد سیاست‌گذار و برنامه‌ریز می‌نشیند معمولا همین عوامل و این فاکتورها است که به ذهنش می‌رسد که بر روی آنها کار کند تا یک تغییری در فرهنگ بدهد.

نکته اساسی صحبت من که به عبارتی جمع‌بندی صحبت‌هایم است این است که این‌ها عوامل اصلی تاثیرگذار در فرهنگ نیستند. یعنی فرهنگ را نمی‌شود از طریق اول مشوق‌های مادی، دوم آگاهی‌های عقلانی و سوم از طریق برخوردهای انتظامی تغییر داد. این به معنی آن نیست که این سه فاکتور هیچ تاثیری ندارند. در مواردی ممکن است تاثیر هم داشته باشند اما سازوکار اصلی ساخت و تغییر فرهنگ سه عامل پول، آگاهی، قانون نیستند. این سه نیستند که فرهنگ را شکل می‌دهند و این سه عامل نیستند که می‌توانند فرهنگ را تغییر بدهند.

*موارد زیادی وجود دارد که در آنها به محصولات فرهنگی نیاز داریم که توسط اصحاب فرهنگ و هنرمندان دارد ایجادمی شود [span dir='LTR']. اما هنرمند دارد در بستر فرهنگی دیگری می اندیشد . از یک سو اگر ما بخواهیم نقشه مهندسی فرهنگی رااجرا کنیم نیاز به محصولات فرهنگی داریم که نسلی را از زمان طفولیت در یک بستر خاص فرهنگی رشد بدهیم و ازسوی دیگر تولیدکنندگان کالاهای فرهنگی در محیط فرهنگی دیگری تنفس می کنند . این پارادوکس را چگونه می توانحل کرد؟

اگر ما این تصور را داشته باشیم که آن هنرمند دارد در یک محیط فرهنگی دیگری تنفس می‌کند یعنی ما در اینجا یک خط‌کشی کرده‌ایم و پذیرفته‌ایم که باید از بیرون عمل کرد. منتها شما می‌بینید که مدیران کنونی نمی‌توانند از بیرون عمل کنند پس می‌گویند بیاییم از مدرسه و کودکستان ذهن را تغییر بدهیم. این هم یک نوع مهندسی فرهنگی خیلی شدیدی می‌شود. مهندسی فرهنگی که معطوف به ذهن کودکان در دبستان‌ها است و مدام می‌خواهد آنها را شکل بدهد[span dir='LTR']. پارادوکسی که در اینجا اتفاق می‌افتد این است که در جایی که شما می‌خواهید به ذهن شکل بدهید، چارچوبی می‌بندید که این چارچوب ذهن را محصور می‌کند و بنابراین امکان خلاقیت ذهنی را منتفی می‌کند و به دلیل محدود شدن خلاقیت ذهنی امکان تولید محصولات فرهنگی متناسب با زمینه، زمانه و مخاطبین از دست می‌رود.

سی می‌تواند محصولات فرهنگی مناسبی تولید کند که یک ذهن خلاق داشته باشد. این ذهن خلاق باید شرایط فرهنگی کنونی، مخاطبین و نیازهای فرهنگی‌اش را خوب بشناسد و در عین حال بداند که چگونه می‌توان بین این سه ارتباط برقرار کرد. صرفا این نیست که نیازهای زمانه را بداند و مخاطب را بشناسد و بداند شرایط تولید فرهنگ چیست. مهم این است که بتواند یک طوری بین این سه پیوند برقرار کند، خلاقیت هم در اینجا لازم تا نتیجه آن یک محصول فرهنگی باشد که مورد استقبال مردم قرار بگیرد و به دلیل اینکه مورد استقبال مردم قرار می‌گیرد بتواند تاثیرگذار هم باشد. یک چنین ذهنی نمی‌تواند چندان چارچوب‌دار باشد. یک چنین ذهنی نمی‌تواند در یک مدرسه‌ای درس خوانده باشد و بزرگ شده باشد که از ابتدا بر ذهن او چارچوب می‌بندند. در درون یک نوع بوروکراسی رسانه‌ای که مسئولین دولتی هم بر آن حاکم هستند ما نمی‌توانیم کارگزاران فرهنگی داشته باشیم که محصولات فرهنگی را تولید بکنند.

به گونه پارادوکسیکالی ما با وضعیتی مواجه هستیم که فرهنگ ما از یک طرف نیاز به جهت‌دهی دارد تا بخشهایی از آن اصلاح بشود چون ما می‌بینیم که مشکلات زیاد است، فرهنگ عمومی و اخلاق اجتماعی ما دارد زائل می‌شود و در یک جاهایی دچار زوال شده است. اینطور نیست که ما تصویر مثبتی از فرهنگ جامعه ارائه بدهیم. به نظر من جامعه ما دچار بحران فرهنگ است. شاید در مواردی هم بحران‌هایی وجود دارد که نقشه مهندسی فرهنگی از آن غفلت کرده است و به آن توجه نکرده است. یعنی لایه‌های دیگری از بحران وجود دارد که این نقشه به آن توجه نکرده است. بنابراین در این قسمت که ما در یک وضعیتی به سر می‌بریم که از نظر فرهنگی دچار مشکل شده است، من با این نقشه موافق هستم. اما بحث این است که در خیلی از موارد معتقدم که این نقشه مسئله را درست تشخیص نداده است و در بسیاری از موارد هم راه حل‌های مناسبی را برای آن ارائه نداده است.

بحث من این بود که به صورت پارادوکسیکالی از یک طرف جامعه ما به جهت‌دهی فرهنگی نیاز دارد و از طرف دیگر اصیل‌ترین گروهی که می‌توانند این جهت‌دهی فرهنگی را انجام بدهند همان گروه مولدان فرهنگ هستند. به نظر من گروه مولدان فرهنگ شامل گروه روشنفکران، هنرمندان، روحانیون، معلمان و اساتید، پدران و مادران و گروه‌های مرجع جامعه می‌شوند. اینها کسانی هستند که فرهنگ‌ساز هستند و می‌توانند بر روی فرهنگ تاثیر بگذارند. اما برای اینکه بتوانند تاثیر بگذارند باید ذهن‌های خلاقی داشته باشند و این ذهن‌های خلاق نمی‌توانند خیلی دولتی بیندیشند. نمی‌توانند خیلی خودشان را در چارچوب بوروکراسی محصور کنند. بنابراین یک روحانی که در این شرایط خیلی در چارچوب قانون و آئین‌نامه و شیوه‌های اندیشه بوروکراتیک خودش را محصور کرده است نمی‌تواند محصول فرهنگی خلاقی را تولید کند. ممکن است حتی آدمی باشد که دغدغه‌ها و نگرانی‌های خوبی هم دارد، دلسوز هم هست اما یک محصول فرهنگی خلاق و کارساز و مؤثر در تغییر فرهنگ از او درنمی آید.

این یک اتفاق طبیعی است. حالا برخی از این موارد را ممکن است شما چاپ نکنید. ببینید؛ مثلا کشور برای دفاع از مرزهای کشور به سربازان شجاعی نیاز دارد. این سربازان شجاع هم اغلب ذهنشان در درون فرمان‌های نظامی محدود می‌شود درعین حال که ما بسیار به سربازان فداکار برای کشور نیاز داریم اما فرهنگ کشور را نمی‌شود به دست سربازان فداکار داد چون این سربازان فداکار فاقد یک ذهن خلاق هستند که بتوانند تولید فرهنگی بکنند. اما می‌توانند از مرزهای کشور دفاع کنند. بالاخره گروه‌های مختلف اجتماعی هر کدام ظرفیت، توانایی‌ها و استعدادهایی دارند. اینها هم توزیع شده است. یعنی این چنین نیست که همه از تمام ویژگی‌های انسانی و همه تخصص‌ها و ظرفیت‌ها به صورت کامل برخوردار باشند. هر کاری برای خودش یک ذهنیت ویژه‌ای می‌خواهد.

*پس به نظر شما برای اصلاح فرهنگ و برای اینکه فرهنگمان را جهت دار کنیم که این مشکلات اخلاقی و فرهنگی که درجامعه می [span dir='LTR']‌ بینیم بتوانیم برطرف کنیم، بهتر است این را به دست همان گروه هایی که فرهنگ ساز هستند بدهیم تااینکه در دست دولت باشد [span dir='LTR'].

بله. تا حد زیادی همین‌طور است. یعنی دولت در اینجا می‌تواند به جای اینکه نقشه طراحی کند، با گروه‌های فرهنگ‌ساز جامعه وارد تعامل بشود و احتمالا در جاهایی که نیاز دارند سعی کند لوازم را برای آنها فراهم بکند. در وهله اول مهمترین کمکی که می‌تواند به اینها بکند ایجاد شرایط تولید خلاق فرهنگی است یعنی شرایطی را ایجاد بکند که تولید فرهنگی صورت بگیرد. بعد یک اعتمادی هم باید داشته باشد به اینکه مثلا اگر دانشگاهیان به تولید دانش بپردازند این تولید دانش به نفع کشور است؛ اگر هنرمندان تولید فرهنگی بکنند این به نفع کشور است. یعنی ذهنیت‌ها و پیش‌ذهنیت‌هایی که دولت و بوروکراسی و این نقشه نسبت به گروه‌های مولد فرهنگ دارد، خودش یکی از موانع تولید فرهنگی است. شما اگر به این نقشه نگاه کنید، می‌بینید که پیش‌داوری‌هایی نسبت به گروه‌های مولد فرهنگی در این نقشه وجود دارد که اصلا اجازه به تولید فرهنگی نمی‌دهد.

می‌توان در جای جای این نقشه یک سری بی‌اعتمادی‌ها را مشخص کرد که نسبت به دانشگاهیان، روشنفکران، هنرمندان و حتی روحانیون به چشم می‌خورد. یک ذهنیت‌هایی وجود دارد که گویی اینها قادر به راهبری فرهنگی در جامعه نیستند و به جای اینها باید از یک شیوه‌ها و روش‌های متفاوتی استفاده کرد. لذا باید یک مقداری اعتماد سیاست‌گذاران فرهنگی نسبت به مولدین فرهنگ جذب شود. منظور من این نیست که فرهنگ را بگذارید که همین‌طور برای خودش پیش برود. بلکه فرهنگ هم شاید نیاز به کنترل دارد. فرهنگ هم شاید نیاز به یک درجه‌ای از سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی دارد اما اجازه بدهیم که خود اهالی فرهنگ این کار را بکنند.

چند روز پیش با یکی از مسئولین یکی از شوراهای کشور صحبت می‌کردم. پرسیدم که در این شورای شما چه کسانی عضو هستند. دیدیم که نه‌تنها در آن شورا بلکه در بسیاری از شوراهای دیگر، مجموعه‌ای از مسئولین دولتی، اعم از سازمان‌ها و نهادها و وزارتخانه‌ها عضو هستند. بعد اسم این شورا چه است؟ شورای فرهنگی، شورای اجتماعی، و... اینها قرار است روی جامعه تاثیر بگذارند. این ذهنیت برایشان وجود دارد که تاثیرگذاران اصلی خود مدیران دولتی هستند. بنابراین فکر می‌کنند اگر ما مدیران دولتی دور هم بنشینیم و تصمیم‌گیری‌هایی بکنیم می‌توانیم اثرگذار باشیم. این به اصطلاح یک توهّم است که ما دچارش شده‌ایم که تصمیم‌گیران دولتی اگر دور هم بنشینند و اعتباراتی را به برخی از برنامه‌ها تخصیص بدهند و برای اجرای آن برنامه‌ها هم نهادهای مسئول را تعیین بکنند، دیگر بقیه کارها به صورت اتوماتیک انجام می‌شود.

سوال من از آن مسئول این بود که چرا در این نهاد دو انجمن علمی، دو اندیشمند، دو روشنفکر، دو فعال سازمان‌های غیردولتی، دو فعال مدنی عضو نیستند و مشارکت نمی‌کنند؟ آن فرد به من گفت اینها که می‌آیند دردسر درست می‌شود، در این تصمیم‌گیری‌ها اخلال ایجاد می‌شود. شخصیت‌های حقوقی باید در شوراها حضور داشته باشند. شخصیت‌های حقوقی هم یعنی نماینده صداوسیما، نماینده شهرداری، نماینده وزارت ارشاد، نماینده سازمان تبلیغات اسلامی و نماینده فرمانداری. اینها کنار هم می‌نشینند و برنامه‌ریزی می‌کنند و البته اجرا نمی‌شود. بنابراین دولت و نهادهای بوروکراسی فوق‌العاده نقش دارند اما نقش فوق‌العاده آنها فراهم کردن شرایط تولید خلاق اندیشه و فرهنگ و هنر است. اما روشی که الان در پیش گرفته‌اند به عدم خلاقیت دارد می‌انجامد. محصولاتی که دارد تولید می‌شود محصولاتی است که به دلیل اینکه فاقد خلاقیت است، فاقد تاثیرگذاری نیز هست.

من در زمینه محصولات فرهنگی دیده‌ام که برای تاثیرگذاری مثلا بر روی ذهن دانش‌آموزان چیزهایی را تولید کرده‌اند که اصلا دانش‌آموزان با آن محصولات ارتباط برقرار نمی‌کنند؛ از طراحی لوازم‌التحریر خاص به شیوه‌ها و همراه با تصاویر خاصی که بر روی اینها استفاده می‌کنند گرفته تا اسباب بازی و چیزهای دیگر. اصلا هیچ استقبالی از طرف بچه‌ها نمی‌شود. ممکن است یک درصدی از بچه‌ها هم از اینها استقبال کنند اما عمدتا آنها بچه‌هایی هستند که بدون استفاده از محصولات شما هم همان‌طوری که شما می‌خواهید هستند. مثلا بچه‌هایی آن دفترچه‌ای که شما مثلا در مورد توصیه به نماز چاپ می‌کنید را می‌خرند که خودشان وابسته به خانواده‌های مذهبی هستند و خودشان اهل نماز هستند. اما مگر قرار نیست که شما روی دیگران، یعنی آنهایی که متفاوت فکر می‌کنند تاثیر بگذارید؟ وقتی محصولات فرهنگی شما یک چنین نمادهای تندی را بر خودشان حمل می‌کنند که به همسانی و یک شکلی فرهنگی دعوت می‌کند، یا یک نوع الگوی فرهنگی خاص را به صورت خیلی صریح دارد منتقل می‌کند، آن کسانی که متفاوت فکر می‌کنند؛ آن مصرف‌کننده در مقابل این محصول مقاومت می‌کند و نمی‌خرد.

لذا در مواردی هم که در حمایت از موسسات تولید محصولات فرهنگی اقدام شده است، عمدتا موفق نبوده‌اند. یعنی اگر شما اثربخشی آن پولی که هزینه شده است را مطالعه کنید می‌بینید که آن تاثیری که مورد نظر بوده، ایجاد نشده است. لذا اگر نقشه مهندسی فرهنگی یک سازوکاری را برای توزیع منابع مالی کشور فراهم کند که جهت‌دهی آن به سوی افراد خاص و شرکت‌های خاص باشد، همین مشکل را بیشتر می‌کند. چون بی‌اعتمادی در نگاه او نهفته است، بنابراین حمایت‌های او به سمت افراد و سازمان‌های خاصی می‌رود. آن هم افراد خاص و شرکت‌های خاصی که همان‌طور که گفتم فاقد آن توانایی تولیدی خلاق هستند. این کار حتی یک مقداری بدبینی هم ایجاد می‌کند یعنی دیگران احساس می‌کنند که این نقشه دارد به یک سری افراد رانت می‌دهد. برای یک سری افراد امکاناتی را فراهم می‌کند اما یک سری دیگر از افراد را دارد از امکانات محروم می‌کند. باز همین ایجاد محرومیت نسبی که از دل این نقشه مهندسی فرهنگی بیرون می‌آید یک سری بدبینی‌های دیگری را ایجاد می‌کند و باز به جای اینکه شکاف‌های فرهنگی را کاهش بدهد یا از بین ببرد، آنها را تقویت می‌کند.

کد N1429679

وبگردی