آفتاب

یادگاری

یادگاری

همشهری دو - رقیه رودسرایی: وقتی نخستین دختر خانواده ازدواج کرد مدبرانه‌ترین کاری که مادربزرگ کرد این بود که دست پدرم را گرفت و برد بازار تا برای دو تا دختر دم‌بخت بعدی پدرم به سلیقه‌ خودش جهیزیه بخرد!

 دو‌تا سرويس چيني، دو تا سرويس قابلمه‌ تفلون، دو تا چرخ خياطي شير نشان و دو تا قوري و كتري استيل و يخچال و گاز.

البته هيچ‌كس نمي‌دانست ماجراي ازدواج دخترهاي بعدي كي قرار است اتفاق بيفتد، براي همين در نخستين فرصتي كه مادرم از گاز آشپزخانه‌اش سير شد گاز جهيزيه را آورد و توي آشپزخانه‌اش جاگذاري كرد و بعد نوبت به يخچال رسيد. كار سخت شده بود؛ ما خانه‌مان را فروخته بوديم و در خانه جديد از يخچال مراقبت كرده بوديم؛ ما خانه جديدمان را كوبيده بوديم و در خانه مستأجري از يخچال مواظبت كرده بوديم و حالا در خانه‌اي جاگير شده بوديم كه هنوز كلي ريزه‌كاري داشت و جايي براي مراقبت از يخچال نبود و همه وزر و وبال بودن يخچال را تا مغز استخوان حس مي‌كردند؛ بنابراين با نخستين پيشنهاد عمو مبني بر فروش يخچال موافقت شد و يخچال قديمي هم به 100هزار تومان فروخته شد بعد هم وقتي قرار به ازدواج يكي از دخترها شد بيشتر از 10سال بود كه از خريدهاي مادربزرگ گذشته بود، پس نه او حاضر شد تن به سليقه مادربزرگ بدهد و نه دختر بعدي!

خريدهاي مادربزرگ توي انباري مانده بود تا هر وقت يكي از دوستان كه دستي در كار خير داشت، تلفن كند و بگويد براي دختري جهيزيه جمع مي‌كنند و يك كارتن از خريدها بيايد و برود در صندوق عقب ماشين او. بعدتر، وقت جهازبرون من، كل كارتن‌ها را از انباري آورديم كلي چيزهاي خوب بود توي انبار؛ يك دست كامل قهوه‌خوري سورمه‌اي از آنها كه طرح زن و مرد اشرافي قرن نوزدهمي دارد، يك گلدان بلور زيباي زرشكي كه يادم هست وقتي از مكه آمده بودم برايم چشم‌روشني آورده بودند و كلي چيزهاي خوب ديگر. اما يك كارتن له و درب و داغان هم بود كه وقتي بازش كرديم كلي ذوق كرديم؛ يك ديس چيني، 6عدد بشقاب پلو‌خوري، 6عدد بشقاب كوچك كه چيزي بين ميوه خوري و نعلبكي است و 6عدد كاسه كه البته باز هم چيزي است بين كاسه و نعلبكي چون ديواره‌هايش نه آنقدر بزرگ است كه بشود گفت كاسه و نه آنقدر تخت كه بشود گفت نعلبكي؛ يادآور دوران تلاش‌هاي مادربزرگ براي نوه‌هاي دم بخت كه فراموش شده بود و قسمت آخرين دختر خانواده مي‌شد.

هي خواستم از كنار اين ظرف‌هاي چيني كدر با آن گل‌هاي صورتي بد تركيب بگذرم اما بعد فكر كردم يك جور ديگر كه نگاهشان مي‌كنم زشت كه نيستند هيچ، حتي خيلي هم زيبا هستند. حالا از آنها هميشه وقت صبحانه خوردن بهترين ظرف‌هايي هستند كه مي‌توانم استفاده‌ كنم؛ جمع‌وجور، مفيد و البته نوستالژيك، حتي مي‌شود بي‌خيال لب پر شدنشان شد و براي صبحانه خوردن برد پارك قزل قلعه. حكما مادربزرگ بعدها كلي با خودش فكر مي‌كند خدا را شكر باز هم همين چند تا تكه ظرف و ظروف را خريديم براي دخترها وگرنه چقدر كار سخت مي‌شد براي حاج اكبر؛ شوهردادن چهار تا دختر!

کد N1410418

وبگردی