آفتاب
گفتاری از سید منیرالدین حسینی الهاشمی؛

ضرورت انقلاب‌ فرهنگی در آموزش و پرورش/ آموزش برای نجات انسان

ضرورت انقلاب‌ فرهنگی در آموزش و پرورش/ آموزش برای نجات انسان

ما می‌گویم بیاییم فرهنگ‌مان را از اسارت مستکبرین در بیاوریم. مفاهیمی را که آنها ارتکازی کرده و جا انداخته اند، به ذهن ما فرم داده اند را مورد تجدید نظر قرار دهیم.

به گزارش خبرگزاری مهر، سید منیرالدین حسینی الهاشمی (ره)، موسس فقید فرهنگستان علوم اسلامی قم، در جمع اعضای وزارت فرهنگ و آموزش عالی در تاریخ ۶۴/۱۲/۱۹ که به منظور اخذ مشاوره پیش از برگزاری کنفرانس جنبش عدم تعهد در زیمبابوه برگزار گردید، سخنانی را در خصوص تغییر در نظام آموزشی و ضرورت جریان دادن انقلاب فرهنگی در آموزش و پرورش ایراد داشتند.

متن تنظیم شده از سخنان بنیانگذار فقید فرهنگستان علوم اسلامی از دیدگان شما می گذرد.

فلسفه اجلاس‌های غیرمتعهدها چیست؟ تعهد مگر چه ضرری داشته که غیرمتعهد بودن، حداقل شعارش مورد احترام این کشورها است. هرچند این کشورها، نوعاً الآن متعهد هستند، ولی هنوز شعارش را می‌دهند. این شعار، چه خاصیت و حُسنی دارد؟ 

اسارتی که این کشورها نسبت به قراردادهای ظالمانه‌ای که اینها را اسیر می‌کند، دارند قابل پذیرش نیست. می توان در معنای اسارت و آزادی، صحبت کرد و بعد مثلاً انقلاب فرهنگی و مسأله سواد و تخصص را مطرح کرد. 

توسعه از مفاهیم مهمی است که می‌توان به بحث کشید؛ توسعه یعنی چه؟ توسعه را کسانی که آن را اولِ کار بکار بردند، به عنوان تغییرات همه جانبه روانی و نهادی و اجتماعی که موجب افزایش دمادم قدرت اقتصادی شود معرفی کرده اند. ولو ابتدای کار، روش‌هایی که برای توسعه می‌شود، نتیجه‌اش رشد تولید ناخالص ملی نباشد. همین را باید مورد بحث قرار داد که آیااگر قدرت عملکرد سیاسی ما بالا برود، قدرت عملکرد فرهنگی ما بالا برود، قدرت عملکرد اقتصادی ما بالا برود و آنها توانستند خیلی باسواد تحویل بدهندکه مهره‌ هائی برای ماشین‌های استکباری باشد، هنر است؟! 

ما هنوز در کشورمان دنبال این هستیم که راه‌هایی برای انقلاب فرهنگی پیدا کنیم و مأیوس هم نشده ایم. البته مدت زیادی می‌خواهد. اصلِ بحث این است که چگونه می‌شود این مطلب را پی‌ریزی کرد. ما می‌توانیم از آنها دعوت کنیم، درباره انقلاب فرهنگی همفکری کنیم، با هم صحبت کنیم. مثلاً ما نمی‌خواهیم بگوییم بیایید ما کشورهای غیرمتعهد، مرزهای سیاسی، جغرافیایی‌مان را برداریم؛ یا مثلاً کشورهای‌مان را یک نحو مدیریت کنیم؛ ما می‌گویم بیاییم فرهنگ‌مان را از اسارت مستکبرین در بیاوریم. مفاهیمی را که آنها ارتکازی کرده و جا انداخته اند، به ذهن ما فرم داده اند که فقط آن مفاهیم را به معنای علم و سواد، به معنای تلاش و کوشش و اقتصاد و قدرت بپذیریم را مورد تجدید نظر قرار دهیم. ما باید ادبیات استقلال را یاد بگیریم. ادبیات ظلم، در جهان، خیلی فراوان است. ادبیات آزاد شدن از مظالم، این را باید دنبال کنیم.

کشورهای غیرمتعهد باید در آموزش و فرهنگ کاری را انجام دهند که آنها را از ضیق موجود برهاند. باید راه آزاد شدن را فرا گیرند. راه اسیر کردن، ولو اسیر کردنِ یک رابطه‌ای باشد که در خارج واقعیت دارد برای اینها، نفعی ندارد؛ مورد نیاز اینها، چنین روابطی نیست.

دفاع مقدس، الگویی مناسب برای تغییر در نظام آموزشی 

انقلاب ایران، می‌تواند راه رفع نیاز کشورهای غیرمتعهد را به آنها بیاموزد. در حقیقت، آموختن و فراگرفتن فرهنگ و نحوه آموزشی که در ایران راه افتاده که می‌تواند برابر با قدرت ها وابرقدرت ها بایستد؛ این را از یک مرحله شعار سیاسی اگر تنزل بدهیم و در آزمایشگاه ملاحظه و بررسی بکنیم، ببینیم آیا این واقعاً اطلاعی نیست که این بسیجی‌ها یاد می‌گیرند و آموزشی نیست که به آنها داده می‌شود؟ جامعه ایران در شرایطی است که به صورت همگانی به جوانانی که عازم شهادت می شوند آموزش می دهد.آیا این حالت روحی، آموزش نیست؟! ولی آن حالت روانی‌ای که در توسعه و گسترش به وسیلة زمینه-های ذهنی و عینی فراهم می‌شود و حرص را در بشر زیاد می‌کند، «آموزش است»؟! بله، آن آموزش است؛ ولی آموزش برای اسیر کردن. این آموزش است برای نجات دادن. آن یک تأثیرات روانی است، این هم یک تأثیرات روانی است، نهایت این درست ۱۸۰ درجه مقابل اوست. با ابزار دیگری کار می¬کند.

من می‌خواهم عرض کنم تکنولوژی‌ای که بر اساس تمرکز مصرف و تمرکز قدرت مادی حرکت می‌کند؛ بستر خاصی را برای سازمان‌های تحقیقاتی درست می‌کند که آن سازمان‌های تحقیقاتی، جهت‌گیری تحقیقات و آموزش و پرورش را، طوری انجام می‌دهند که راه‌هایی را برای اسیر کردن مردم یاد بگیرند. 

آنها وقتی قدرت عملکرد عینی را افزایش یافته می دانند که قدرت اعتبارات مادیِ مالی یا سیاسی، متمرکز شود. در غیرش اصلاً اجازه نمی‌دهند که پیرامون آن حرکت بشود. در جهت نقضش ابداً حرکت نمی‌شود. بنابراین اگر وزرای آموزش و فرهنگِ کشورهای غیرمتعهد بخواهند کار اساسی بکنند ، باید مسأله اسارت فرهنگی و انقلاب فرهنگی را مَطلع بحث‌شان قرار دهند. و در نظام فرهنگی‌شان ـ چه در آموزش و چه در نظام تحقیقات‌.

وابستگی فرهنگی‌شان را شناسایی کنند. اینها بر آن اساسی که اسیر شدند که نمی‌توانند راه آزادی را یاد بگیرند. باید از یک پایگاه مقابل آن، بتوانند حرکت کنند و راه آزادی را یاد بگیرند. این آن چیزی است که باید خوب کار بشود، بحث درباره فرهنگ و انقلاب فرهنگی، در مراحل ابتدایی‌ و مرحله دوم و سوم، این مطلب است که آیا مناسبت‌های اجتماعی است که به تکنولوژی جهت می‌دهد یا خیر؟!

دقت بفرمایید در اینکه آیا ابزار، به انسان دستور می‌دهد یا انسان و روابط اجتماعی است که ابزاری متناسبِ عمل و متناسب با آن چیزی که برای بشر نجات‌بخش باشدرا برمی گزیند. یعنی در مرحله دوم، اصل بودن روابط اجتماعی، در جهت گیری تحقیقات و رشد تکنولوژی مد نظر است. 

مرحله سوم از پایگاه معارف اسلامی صحبت کردن است. اینکه ما انسان را در انسان‌شناسی، مختار می‌دانیم. یعنی برای او قوه حاکمیت بر رابطه، نه اولویت‌گزینی در یک محورقائلیم؛ برای انسان، قدرتِ تغییرِ محور قائل هستیم. گاه شما می‌گویید مراحل رشد در یک محور، انسان قدرتِ اولویت‌گزینی دارد و در همان محور حرکت می‌کند. یک وقتی می‌گویید می‌تواند محور را تغییر دهد. اگرانسان نتواند، کشورهای جهان سوم و کشورهای غیرمتعهد، بیجا دست و پا می‌زنند. هیچ وقت نجات نمی‌ یابند. 

بنابراین عرض می‌کنیم که در بخش انسان‌شناسی‌ باید گفته شود اگر علم و انگیزه، تحت جبرباشد و ماده فقط اصل است، این در معنای اسارت و آزادی به تناقض می‌رسد؛ آنچه که دارد انجام می‌گیرد، خوب چیزی است و چندان زیاد هم نمی‌توانید دست و پا بزنید. چون به همان میزان که شما قدرت فعالیت دارید، تکنولوژی بالاتر و مادة پیچیده‌تر دارد؛ فعالیت آن هم متناسب با رشد خودش است. به هر حال شما دست و پا بزنید یا نزنید در جهت گسترش آن حل هستید. بر فرض که شما سعی‌ کنید، برنامه جدیدی هم بریزید و بتوانید برای یک وهلة کوتاه نجات پیدا کنید، آنها می‌توانند در مرحله دوم، خیلی عمیق‌تر و دقیق‌تر حاکم بشوند. یعنی ضد این چیزی را که شما به دست می‌آورید، آنها به دست می‌آورند. ولی اگر صحبت از این است که محور اساساً عوض بشود، آن مطلب دیگری است.

آن وقت از این موضع می شود انقلاب اسلامی را به عنوان واقعیت موجود بررسی کرد و گفت که آیا این را واقعاً می توان گفت «فرهنگ» یا نمی‌شود گفت؟ پنج سال قبل که جنگ آغاز شد، گفتند که این دیگر قضیة شاه نیست، جنگ تکنولوژی است. تکنیک است که کار راپیش می‌برد. الآن می بینیم که نه، چنین چیزی نیست. قدرت ایمان یا باور یا انگیزه توانست مقاومت کند، توانسته رشد هم بکند. یعنی روز به روز تعداد کسانی که به طرف جبهه‌ها می‌روند افزایش پیدا کرده است. و قدرت تحرک‌شان هم بیش‌تر از قبل است. به هر حال بعد از قضیه فاو است که وزیر علوم آنجا می‌رود و می‌تواند به تحلیل انسان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه و همچنین قدرت عملکرد عینیِ جنگ و فاو بپردازد و نتایجی را بگیرد و بیان کند.

من به نظرم می‌آید که اگر از اینجا آغاز بشود، آن وقت در معنای فرهنگ، معنای استقلال و اسارت گرفته تا برسد به معنای راه آزادی از اسارت و آزادی، در همة اینها می‌توانند خوب صحبت کنند. بعد یک مقایسه کنند نسبت به اینکه آیا این چیزهایی که غیرمتعهدها تا حالا بر پایه مبانی انسان شناسانه و جامعه شناسانه غرب و شرق انجام داده اند، چقدر نتیجه داده است؟ آیا یک دستگاه مُسَکِّن بوده که حرکت‌ها را به نفع قدرت تحرکِ قدرت‌های متعهد حل کند و نگذارد یک فشار جهانی ایجاد بشود؟ یک تخدیر بوده؟ یا واقعاً یک مطلب بوده که توانسته مشکلی را در منتهی الیه‌ ودر منتجه نهایی‌ حل کند؟! 

آیا توانستند به وسیله‌ آن قدرت حق وتوی سازمان ملل را به هم بزنند؟ توانستند جهت‌گیری تحقیقات را عوض کنند؟ توانستند جهت‌گیری اعتبارات مالی را عوض کنند؟ یا در جوانب مختلف و ازجمله آموزش و فرهنگ، مهره‌های خوبی برای ماشین‌های آنها تولید کرده اند؛ وقتی می‌گویند فرهنگِ این کشورها را بالا بیاورید، یعنی اینها مُستخدمینِ ورزیده‌تر و بهتری برای ماشین‌های آنها شوند! براین اساس، نهایتاً قدرت حرکت انسانی‌شان به نفع چه کسی حل می‌شود؟ و آب ریختن به کدام آسیاب است؟! بحث درباره سواد را می‌شود خیلی ساده‌ کرد و به آن حمله کرد. سواد یعنی چه؟ انسان همان طور که یک ارتعاش‌هایی را در فضا ایجاد می‌کند و باکلمات مفاهیمی را به دیگران می‌رساند ، خطوطی را هم بتواند نقش کندکه برای همه قابل مفاهمه باشد، آیا سواد به همین گفته می‌شود و لا غیر؟! یا اینکه این کار، برای یک مطلب دیگر است!؟

سواد دانشگاهی موجود، مهره‌سازی برای ماشین‌های استکباری 

این کار، برای این است که برای همه افراد زمینة رشد فراهم شود. آن وقت اگر این نقوش، این خطوط، این کلمات، اصلاً مفهوم و ساختِ ادبیاتش، ساخت اسارت باشد، ساختی باشد که بافتی را تحویل دهد که آن بافت، بشر را ضایع کند، ساختاری داشته باشد که انسان‌ها را فاسد کند ؛ به آن هم بگوییم سواد؟! آیا این سواد، واقعاً بی‌جهت است ؟! این بی‌جهت بودن، از کجا به ملل مختلف القاء شده است؟ احترام به همه عقاید، دقیقاً برابر با بی‌احترامی به ذات عقیده و نفس عقیده نیست؟! خب اگر بخواهیم با همدیگر همکاری بکنیم ، چرا در محیط تفاهم، از قدر مشترکِ بینِ اعتقادات‌مان حرکت نکنیم؟ و چرا بگوییم به همه اعتقادات، احترام می‌گذاریم؟! اگر بنا شد قدر مشترکی فرض بشود، آن وقت مثلاً همین خواستنِ آزادیِ نسبت به این اسارت‌ها، آیا نهایتاً نباید به یک بحث‌ها و اجلاس‌های مختلف بین‌المللی که بتواند راهی را برای آزاد شدن پیدا کند بیانجامد؟ 

کد N1378441

وبگردی