آفتاب
بازخوانی مهر؛

تجلی «شب قدر» در شعر فارسی/ نه فقط اهل دعا را، همه را می‌بخشی

تجلی «شب قدر» در شعر فارسی/ نه فقط اهل دعا را، همه را می‌بخشی

«شب قدر» اصطلاح غریبی ست؛ ترکیبی عاشقانه، عارفانه و البته شاعرانه که مورد توجه شعرای متقدم و متأخر بوده و هست.

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: بر اساس متون دینی، شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان، محتمل‌ترین زمان به عنوان شب قدر است و انجام مهم‌ترین اعمال عبادی و معنوی، در این شب وارد شده است.

این مفهوم البته در شعر شاعران گذشته و حال ایران زمین هم نمود ویژه‌ای دارد؛ چراکه هر انسانی بر این باور است که زمان، محدود است و باید قدر آن را دانست و اگر این مسئله با زلف شب، گره بخورد و اصطلاحی شگرف مانند « شب قدر» بسازد، البته محتاج عنایت و توجه است.

حضرت مولانا از شاعرانی است که بارها به این مهم توجه داشته است و در یکی از اشعارش، شب قدر را شب إحیا و شب زنده داری می داند و چنین می سراید:

مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب

روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب

ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب

ای باغ خوش خندان بی ‌تو دو جهان زندان
آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب

مولانا همچنین شب قدر را شب طهارت و رهایی از پلیدی‌ها می خواند:

اى مه عید روى تو، اى شب قدر موى تو
چون برسم به جوى تو، پاک شود پلید من

مولانا البته شعر بلند دیگری هم در همین موضوع دارد و اینگونه می‌سراید:

امشب عجبست اى جان گر خواب رهى یابد
وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهى یابد

اى عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب
کان یار بهانه جو بر تو گنهى یابد

من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق
کز چستى و شبخیزى از مه کلهى یابد

در خدمت شه باشد شب همره مه باشد
تا از ملاء اعلا چون مه سپهى یابد

بر زلف شب آن غازى چون دلو رسن بازى
آموخت که یوسف را در قعر چهى یابد

آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو
می گردد در خرمن تا مشت کهى یابد

بالش چو نمی یابد از اطلس روى تو
باشد ز شب قدرت سال سیهى یابد

زان نعل تو در آتش کردند در این سودا
تا هر دل سودایى در خود شرهى یابد.

این شاعر برجسته قرن هفتم در ادامه همین شعر، شب قدر را شب خاموشی، خدمت و شیدا شدن دلهای خداجو بر می‌شمرد:

امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن
تا هر دل اللهى ز الله ولهى یابد

اندر پى خورشیدش شب رو پى امیدش
تا ماه بلند تو با مه شبهى یابد.

و اما این شعر مولانا هم، شعری شگرف در مفهوم شب قدر است:

حق شب قدرست در شبها نهان
تا کند جان هر شبى را امتحان

نه همه شبها بود قدر اى جوان
نه همه شبها بود خالى از آن

سعدی نیز از شاعرانی است که به این عنوان، توجه دارد و در شعری، درک شب قدر را با روزه داری پیوند می زند:

 اى دوست روزهاى تنعم به روزه باش
باشد که در افتد شب قدر وصال دوست

و اما شب قدر در شعر لسان الغیب، حافظ شیرازی نیز جلوه گر است:

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت از کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دستِ ناسزایان کم رسد
هر دلی ازحلقه ای، در ذکر یا رب یا رب است

حافظ همچنین در این غزل زیبا، عنوان شب قدر را با صبوحی و سرخوشی معنوی پیوند داده است:

در شب قدر ار صبوحی کرده ‌ام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

[p] شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

[p] حضرت حافظ همچنین با وامگ‌یری از آخرین آیه مبارکه سوره قدر می‌سراید:

شب قدر است و طی شد نامه ی هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر

از او همچنین می‌خوانیم:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند

و اکنون شعری می‌خوانیم از محمدخلیل مذئب درباره شب قدر: 

شب قدر است امشب مست مستم‌ ای خدا با تو
شدم تا مست دانستم كه هستم ای خدا با تو

در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو می‌خواهم
تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو

مخواه از من كه هرگز راه عقل و عافیت پویم
كه من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو

دویدم سال‌ها اما به دور افتادم از كوی ات
چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو

سر از خاک زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم
ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو

تو هرجا جلوه كردی من تو را دیدم پرستیدم
به هر صورت جمالی می‌پرستم ای خدا با تو 

محمدعلی ساکی نیز از شاعرانی است که در این مفهوم شعری دارد و شب قدر را، شب توبه و بازگشت معرفی می‌کند:

ای غافر مستعان ذوالعرش بصیر
با شوق به سویت آمدم، اما دیر

سوگند تو را به حق اولاد علی
در این شب قدر توبه ام را بپذیر

و اکنون شعری از علیرضا قزوه را با هم مرور می‌کنیم:

 چه شب‌هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردم
نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم

برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدم
شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم

شب تنهایی دل بود؛ چرخیدم؛ غزل گفتم
شب افتادن جان بود رقصیدم؛ طرب کردم

مرتضی امیری اسفندقه نیز شعری زیبا و مناجات گونه در مفهوم شب قدر دارد و این شب را، شب تقسیم زندگی و درخواست بندگی و باز شدن درهای معنوی به روی انسان می‌داند:  

 روزه هایم اگرچه معیوب است
رمضان است و حال من خوب است

رمضان است و من زلالم باز
صاحب روزی حلالم باز

می‌زند موج بی کران در من
پهنه در پهنه آسمان در من

چشم‌هایم ندیدنی را دید
رمضان است و من پُر از خورشید

الفتی پاک با سحر دارم
تشنه ی لحظه‌های افطارم

رمضان است و گفتنم هوس است
راز از تو شنفتنم هوس است

از تو ای با من آشنا! از تو
از تو ای مهربان خدا! از تو

ای خدایی که جود آوردی
از عدم در وجود آوردی

ای خدایی که هستی ام دادی
حرمت حق پرستی ام دادی

ای سوال مرا همیشه جواب
ای سبب! ای مسبب! ای اسباب!

پیش پایم همیشه روشن باش
با تو ام من، تو نیز با من باش

در نگاهم گناه می جوشد
تو نپوشی کسی نمی پوشد

با من ای مهربان، مدارا کن
گره از کار بسته ام وا کن

رمضان است و زنده ام، هستم
گفتگو با تو دارم و مستم

مستم از شربت و شرابی ناب
صمغ خورشید و شیره ی مهتاب

از شرابی که قسمت من بود
مثل من بود، صاف و روشن بود

از شرابی شبیه آزادی
لطف کردی خودت فرستادی

از شرابی که درد می افزود
نه زمینی، نه آسمانی بود

رمضان است و ماه نیمه ی بدر
شب تقسیم زندگی، شب قدر

شب قدر است و من همان تنها
دورم از هی هی و هیاهوها

نیست قرآن برابرم امشب
دست مولاست بر سرم امشب

ای خدای بزرگ بنده نواز
خالق خلسه های راز و نیاز

اولین اشتیاق شوق انگیز
آخرین شوق اشتیاق آمیز

می چکد شور تو در آوایم
می زنی موج در دعاهایم

هایِ تو هویِ من مرا دریاب
خسته ام، خسته، ای خدا دریاب

شب قدر است و می کنی تقسیم
برسان سهم دوستان یتیم

سهم من چیست؟ بندگی کردن
پاک و پاکیزه زندگی کردن

بار من ای یگانه سنگین است
سبُکم کن که سهمِ من این است

شب احیا تو با منی آری
من بخوابم اگر، تو بیداری

لطف داری به دست کوتاهم
می دهی آنچه را که می خواهم

ای خدا ای خدای پنهان، فاش
هم در اینجا تو را ببینم کاش

تا بمیرم زلال و دل بیدار
مرگ من را بدست من بسپار

بسپارش به من به آگاهی
تا بمیرم چنان که می خواهی

بعد یک عمر خون دل خوردن
مطلع کن مرا شب مردن

ای خدا ای خدای نومیدان
زنده ی تا همیشه جاویدان

ای سزاوار گریه و خنده
مهربان هماره بخشنده

پاکبازم اگر چه گمراهم
از تو غیر از تو را نمی خواهم

بار تشویش از دلم بردار
وَ قِنا ربّنا عذاب النّار

شب قدر است و من چنین بی تاب
اِفتَتِح یا مُفَتِّحَ الابواب.  

و اما محمد فردوسی در شعر خود، شب قدر را شب بخشش معرفی می‌کند:

امشب ای خالق یکتا همه را می‌بخشی
در شب قدر، خدایا همه را می‌بخشی

ای کریمی که همه ریزه خورخوان تواند
سفره ات هست مهیّا همه را می‌بخشی

گر چه ما غرق گناهیم ولی از سر لطف
می کنی باز مدارا همه را می بخشی

به علی، احمد و زهرا، به حسین و به حسن
تو، به این حُرمت اَسما همه را می بخشی

مِهر و کینه دو پر و بال عروج دل ماست
به تولّی و تبرّی همه را می بخشی

شیعه ی حیدر و آتش ... چقَدَر بی معناست
مطمئنّم که به مولا همه را می بخشی

دست خالی نرود هیچ کسی از اینجا
تو در این لیله ی احیا همه را می‌بخشی

آن قدر لطف و عنایت به همه داری که
نه فقط اهل دعا را همه را می‌بخشی

یک نفر گر که دعایش به اجابت برسد
شک ندارم که تو یکجا همه را می بخشی

به خدایی تو سوگند که در وقت سحر
وسط گریه و نجوا همه را می بخشی

پر توبه بده تا سوی تو پرواز کنم
تا ببینم که چه زیبا همه را می بخشی

من زمین خورده ام امّا نه شبیه عبّاس
به زمین خوردن سقّا همه را می‌بخشی

و اکنون نوبت این شعر زیبا از علیرضا بدیع است که اگرچه عنوان شب قدر در آن نیامده است، اما کاملا در حال و هوای این شب نورانی است:

رنگ دنیا را گرفتم، از خودم شرمنده ام
شیشه ی عطرم ولی از بوی بد آکنده ام
  

کم نخواهد کرد اشکم چیزی از بار گناه
من که خود آگاهم از سنگینی پرونده ام  

دشمنی حاجت روا شد، ای بخُشکد اشک من
دوستی رنجیده شد، ای وا بماند خنده ام

بازگشتم تا ببندی بالهایم را به شوق
بارالها! باز کن در را به رویم ... بنده ام!

و اما در شعری جدید از محسن زعفرانیه که با حال و هوای نصرت و یاری مسلمانان و مدافعان حرم سروده شده است، می خوانیم:

در شب قدر که دل پاک و معطر گردد
قلبم از نور خداوند منور گردد

به اجابت برسد حاجت مظلومان و
دل ما مقصد الطاف مکرر گردد

کوری چشم همه داعشیان
مرگ و نابودی کفار مقرر گردد

یک شب جمعه به منظور دفاع از حرمین
سفر کرب و بلا باز میسر گردد

من هم از حضرت حق خواسته ام تا مرگم
در جوار حرمت کاش مقدر گردد

اینگونه است که در این شب مبارک و استثنایی، باید رو به درگاه پروردگار یکتا آورد و با تمسک به حبل متین ثقلین، چنین به خود نهیب زد که:

شاید اجل تو در کمینت باشد
شاید لحظات واپسینت باشد

پس قدر بدان، برای خود کاری کن
شاید شب قدر آخرینت باشد

کد N1318053

وبگردی