آفتاب

فهم رفتار امنیتی ایران در مقابل همسایگان/ چگونه می‌توانیم هژمون منطقه باشیم؟

فهم رفتار امنیتی ایران در مقابل همسایگان/ چگونه می‌توانیم هژمون منطقه باشیم؟

ایران در جغرافیایی قرار گرفته است که همواره در تجریبات تاریخی خود مورد لشکرکشی و حمله مستقیم قدرت‌های بزرگ قرار گرفته که بقا و استقلال سیاسی آن مخدوش گردیده است. به عبارتی دیگر، تجاوز در تاریخ معاصر ایران بخشی لاینفک از تاریخ سیاسی ایران بوده است.

مسلم گلستان:  حمله روسیه به ایران در سال‌های 1813-1805 و 1828-1826 منجر به جدایی مناطق شمالی از ایران شد. اشغال نظامی ایران در جنگ جهانی اول و دوم از طرف قدرت‌های بزرگ درگیر در جنگ و تجاوز عراق به ایران نشان از این دارد که در ساختار آنارشیک نظام بین‌الملل برای ایران قدرت کلید جنگ بقاست. بنابراین، جمهوری اسلامی ایران در این منطقه بدنبال کسب جایگاه هژمونی است، لیکن به دلیل وجود هژمون بالقوه آمریکا در آن سوی اقیانوس‌ها درصدد است که از ظهور یک هژمون بالقوه منطقه‌ای دیگر از طریق «موازنه دور از کرانه» و به عنوان یک موازنه‌بخش فرامنطقه‌ای از ظهور ایران جلوگیری کند. در این‌راستا، آمریکا یا از طریق ایجاد یک موازنه قدرت شراکتی و طرحی‌شده با قدرت‌های منطقه‌ای یا از طریق احاله مسئولیت به متحدان ثروتمند و قدرتمند منطقه‌ای اوج‌گیری قدرت ایران را کنترل و مدیریت کند. 

جوهره و ذات سیاست بین‌الملل رقابت برای قدرت در میان کشورهاست؛ چراکه قدرت بیشتر موجد ضریب بقای بالاتر است و به طریق اولی کسب قدرت دورن‌زا به خاطر وجود منطق هراس و بی‌اعتمادی، بر کسب قدرت از طریق ائتلاف و اتحاد با دیگران ارجحیت و اولویت دارد. رقابت امنیتی در عرصه جهانی امری اجتماعی است که در یک فرآیند «رفت‌وبرگشتی» یا «کنش/واکنشی» شکل می‌گیرد، لذا رقابت امنیتی که بازدارندگی متقابل شکننده/حساس برای حفظ بقا را در پی دارد، فعلی است اجتماعی که گاهی برای کسب قدرت، گاهی برای حفظ قدرت و گاهی برای نمایش قدرت کاربردهای سه‌گانه می‌یابد.

در این راستا، کلید فهم رفتار استراتژیک بازیگران در نظام آنارشیک بین‌المللی برآیندی از فهم چگونگی ساختار توزیع قدرت و ژئوپلتیک بازیگران است. به زعم مرشایمر ساختار نظام پساجنگ سرد چندقطبی نامتوازن است که متشکل از یک هژمون منطقه‌ای در نیمکره غربی (آمریکا) و چند قدرت بزرگ در نیمکره شرقی است که تأکید وی بر مناطق اوراسیا و شمال‌شرق آسیاست. از این‌رو، ریچارد لیتل اذعان می‌کند که: «تئوری مرشایمر نشان می‌دهد که درک نظام بین‌الملل بدون توجه به این نکته که این نظام از تعدادی موازنه‌های منطقه‌ای متمایز تشکیل شده، امکان‌پذیر نیست به خاطر همین تصویر و رهیافتی منطقه‌محور ارائه می‌دهد. لذا، مطابق با این دیدگاه می‌توان منطقه خاورمیانه را نیز قابل احصاء نمود. لیکن، سوال اصلی این است که تعهد ایدئولوژیک و استراتژیک جمهوری اسلامی ایران به بقا به عنوان والاترین هدف از چه طریق بدست می‌آید؟ هژمونی؟ موازنه قوا؟ موازنه تهدید؟ یا الگویی دیگر؟

اقتضائات آنارشیک نظام بین‌الملل جمهوری اسلامی ایران را به مانند دیگر دولت‌ها وامی‌دارد که بهترین راه برای بقا کسب مزیت و قدرت بیشتر است. به‌ویژه این که به دلیل موقعیت جغرافیای ایران، همیشه امنیت برای این کشور از اهمیت زیادی برخوردار بوده است؛ چرا که ایران در مرکز خاورمیانه واقع‌شده است و فقط از جنوب مرز دفاعی طبیعی دارد و مناطق شمال و شرق و غرب موقعیت دفاعی ایران را آسیب‌پذیر کرده است. بنابراین، زیستگاه جمهوری اسلامی ایران در خاورمیانه است و خاورمیانه یک منطقه حیاتی رسوخ‌پذیر.

در این زیستگاه ایران کلید درک نحوه توزیع قدرت به ویژه دوران پسابرجام است؛ ایران دارای یک جمعیت بزرگ و یک اقتصاد محدود به دلیل تحریم‌های اقتصادی و نظامی مربوط به فعالیت‌های هسته‌ای است که چشم‌انداز فضای پسابرجام به دلیل وجود نیروی انسانی و زیرساخت‌های کافی (هر چند فرسوده) توان جهش اقتصادی را دارد که این ترس کشورهای منطقه‌ای را بیش از پیش برانگیخته است.

هژمونی یا کسب حداکثر قدرت که از یک سو از اصل امت‌گرایی جهان‌گرا که یکی از اصول اساسی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است، پیروی می‌کند. از سویی دیگر، کسب حداکثر قدرت در ایران نشأت گرفته از سیاست «نه شرقی، نه غربی» از توان و تولید ابزارهای داخلی نشأت می‌گیرد نه در ائتلاف یا اتحاد با قدرت‌های منطقه‌ای یا فرامنطقه‌ای.

در این راستا، جمهوری اسلامی ایران با سیاست‌های اعلامی مقام معظم رهبری در راستای افزایش جمعیت و اقتصاد خودجوش مقاومتی که در لوای قدرت بالقوه یک کشور است مبنای قدرت واقعی (نیروی نظامی به‌ویژه نیروی زمینی) قرار می‌گیرد. همچنان که کسب حداکثر قدرت در ابعادهای متفاوت در چشم‌انداز 1404 اذعان می‌دارد که: در چشم انداز بیست ساله ایران کشوری است توسعه یافته با جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه آسیای جنوب غربی (آسیای میانه، قفقاز، خاورمیانه و کشورهای همسایه) و امن، مستقل و مقتدر با سامان دفاعی مبتنی بر بازدارندگی همه جانبه و پیوستگی مردم و حکومت.

با چنین رهیافت و استراتژی جمهوری اسلامی ایران تبدیل به هژمون منطقه‌ای بالقوه خواهد شد. لیکن، هژمون نیمکره غربی (آمریکا) درصدد است تا از تسلط قدرت‌های بزرگ رقیب مانند ایران بر مناطق ثروت‌ساز جهان به ویژه خاورمیانه جلوگیری کند. بنابراین سرنوشت محتوم جلوگیری از تفوق ایران بر منطقه خاورمیانه توسط آمریکاست که برای مدیریت و کنترل از طریق استراتژی ایجاد موازنه با کشورهای رقیب منطقه‌ای ایران و یا احاله مسئولیت به این امر مبادرت می‌ورزد.

انگیزه اصلی ایالات متحده مهار و کنترل ایران در خاورمیانه وفق منطق رئالیسم مربوط به رفتار تهاجمی ایران نیست، بلکه رشد اقتصادی و امکانات نظامی این کشور برای دستیابی به هژمون بالقوه است. قدرت گرفتن ایران باعث محدود و مقید کردن آمریکا در خاورمیانه خواهد شد، لیکن، تا زمانی که منطقه خاورمیانه به عنوان یک منطقه حیاتی ِبی‌ساختارِ رسوخ‌پذیر باشد تلاش دفاعی ایران اولاً، تابع کسب حداکثری قدرت و ثانیاً، ایجاد توازن قدرت در برابر قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای خواهد بود. باید اضافه نمود که، گرچه در طول تاریخ دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران، مقامات این دولت حضور بازیگران خارج از منطقه در منطقه خاورمیانه را برنمی‌تابند اما تا زمان کسب قدرت کافی دکترین مونروئه را برای خاورمیانه تعریف نمی‌کنند.

لیکن، در حال حاضر ایران یک هژمون بالقوه نیست چون از ثروت و توان اقتصادی بالایی نسبت به بازیگران منطقه‌ خاورمیانه به ویژه ترکیه برخوردار نمی‌باشد اما در صورتی که فضای اقتصادی و سیاسی پسابرجام برای اقتصاد ایران رشد اقتصادی و تولید ثروت به ارمغان آورد از بازیگران دیگر منطقه‌ای پیشی گرفته و با وجود جمعیت زیاد و حجم وسیع نیروی کار فعال ظرفیت آن را دارد که تبدیل به ثروتمندترین کشور منطقه گردد. از آنجایی که نظریه پردازان رئالیست‌ بر «قابلیت تبدیل قدرت» اذعان دارند بنابراین جمهوری اسلامی توان تغییر قدرت اقتصادی به قدرت نظامی را داراست و بالعکس. بنابراین، در منطقه خاورمیانه رابطه کلیدی در شکاف قدرت میان هژمون بالقوه و دیگر قدرت‌های بزرگ منطقه است. شکاف قدرت میان جمهوری اسلامی ایران به عنوان هژمون بالقوه و دیگر قدرت‌های منطقه‌ای مانند عربستان زیاد است چرا که بزرگترین ارتش و بیشترین توان بالقوه را در میان دولت‌های موجود در منطقه را داراست. لذا ایران به عنوان یک نیروی قاره‌ای یا بری قلمداد می‌شود که با حمایت و پشتیبانی نیروی دریایی مستقل و نیروی هوایی استراتژیک توان تغییر موازنه قوا در منطقه را دارد.

به نظر می‌رسد افزایش دیفرانسیل قدرت ایران در منطقه و تشدید اختلافات و بازی قدرت مابین ایران و عربستان در این راستا قابل تبیین باشد. باید اذعان نمود که اگر این رقابت‌ها به کشمکش و درگیری نظامی بیانجامد استراتژی‌های آتش‌بیاری و طعمه‌گذاری کارآمدترین استراتژی برای استهلاک و تضعیف قدرت ایران باشد. با افزایش قدرت ایران در خاورمیانه سرنوشت محتوم ایران و آمریکا دشمنی با یکدیگر در منطقه است، مگر برای تشکیل ائتلافی توازن‌بخش با یکدیگر در برابر هژمون‌های منطقه‌ای دیگر بالاخص چین و روسیه. تاریخ دیپلماسی غرب و نیمکره‌ غربی نمایان‌گر این است که جنگ بخشی لاینفک از تجدید قوا و نوسازی نظامی-سیاسی و اقتصادی-سیاسی بوده است؛ لیکن، در هزاره سوم و منطقه رسوخ‌پذیر و حیاتی خاورمیانه جنگ نه تنها تضعیف قوا را به ارمغان می‌آورد، بلکه به دلایل متفاوت اقتصادی و سیاسی وقتی در آن مداخله صورت گیرد، آینده آن به عوامل خارج از این منطقه وابسته می‌شود که خاورمیانه‌ای‌ها تا حد زیادی کنترلی بر نتایج آنها ندارند؛ چرا که آینده منطقه از طریق ایجاد مجلس مؤسسان (بخوانید از طریق دیپلماسی کنفرانس) از طرف قدرت‌های بزرگ جهانی مشخص می‌گردد.

بنابراین، جمهوری اسلامی ایران نه با استفاده از جنگ، بلکه با استفاده از استراتژی موازنه قوا، جنگ‌های نیابتی و احاله مسئولیت به متحدان منطقه‌ای می‌بایست ابتدا، قدرت بازیگران منطقه‌ای را مدیریت و کنترل کند؛ دوم، از طریق استراتژی موشک‌های بالستیک‌محور یک سیاست دفاعی پایدار و خودبسنده ایجاد کند؛ و در نهایت، دیفرانسیل قدرت خود را در منطقه از طریق قدرت بالقوه، بالفعل و عملیاتی کند.

5050

کد N1165400

وبگردی