آفتاب
دیدار با رضا حامی‌پور

خوانندگانِ شعر را فراری دادند

خوانندگانِ شعر را فراری دادند

رضا حامی‌پور می‌گوید: آن‌هایی که از طریق رفاقت و دوستی و شرکت در مجامع برای خودشان یار و هم‌پیمان دیدند موجب شدند مسیر شعر عوض شود و خوانندگانِ شعر را فراری دادند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه خوزستان، رضا حامی‌پور متولد 1331 در اهواز، دبیر بازنشسته است و به گفته خودش با شعر از زمانی که می‌دید پدرش «شاهنامه» می‌خواند آشنا شده است. کمی دیر به فکر چاپ شعرهایش در قالب کتاب و مجموعه افتاد اما پیش‌تر هم بیکار ننشسته و شعرهایش را در نشریات ادبی به چاپ رسانده است.

می‌گوید: «من شاعر مستقل هستم.» از او می‌پرسیم شاعر مستقل یعنی چه؟ پاسخ می‌دهد: «شاعر مستقل شاعری است که در هیچ جریان و جرگه شعری نباشد.» با این همه اذعان می‌کند که گاه دانسته و گاهی ناخودآگاه شعرهایی گفته که در مکتب و جریان شعری خاصی جای می‌گیرند.

می‌گوید که نبود زمان و مکان خاص در شعرهایش وجه تمایزش است و معتقد است همین ویژگی باعث می‌شود تا شعرهایش به راحتی ترجمه شوند و مخاطب خاص و محدودی نداشته باشند.

«زندگی بسته پستی است که می‌رسد»، «بیدارم کن برای زندگی بدویم» و «اونیفورم» مجموعه شعرهایی است که تاکنون از حامی‌پور منتشر شده است. مجموعه شعری نیز در دست چاپ دارد که نامش را «میان 24 و 30» گذاشته است. همچنین شعرهایی از او به کوشش سیدعلی صالحی، علی باباچاهی، رضا تقوی، محمدعلی سپانلو و فیروزه میزانی در گلچین‌های شعری درج شده‌اند.

رضا حامی‌پور مثل شعرش در اعماق است. با این که نشانی خانه‌اش در حدود همین حوالی بود به اندازه یک عصر زمستانی که خیلی به بهار نزدیک بود ما را به دور خودمان چرخاند. با این همه، وقتی پیدایش کردیم تازه اول حوصله بود.

چیزهایی که شعر را محدود می‌کنند

حامی‌پور در این دیدار و گفت‌وگو با اشاره به نقش گویش‌های بومی و لهجه‌ها در شعر فارسی و استفاده از آن‌ها گفت: از گویش‌های بومی در شعر باید به گونه‌ای استفاده شود که بتوانیم آن‌ها را گسترش و وسعت دهیم چراکه گویش‌ها محدودکننده هستند و من معتقدم که به طور کلی هنر نباید به زمان و مکان محدود باشد زیرا در این صورت از بین می‌رود. مخاطبان شعر، تئاتر و سینما نباید به ذهن‌شان خطور کند که این هنر در منطقه‌ای خاص می‌گنجد زیرا یک منطقه خاص، هنر را محدود می‌کند؛ برای همین به جاهای دیگر گسترش پیدا نمی‌کند.

او ادامه داد: مثلا شعر بختیاری شعری است که خود بختیاری‌ها آن را دوست دارند و اگر شما به شمال ایران بروید آن‌ها اهمیت آن‌چنانی به آن نمی‌دهند. مساله زمان هم همین‌طور است. اگر به عنوان مثال آیتم‌هایی را در هنر بیاوریم که مشخصه زمانی خاص دارند چون زمان می‌میرد و از بین می‌رود آن هنر هم آرام آرام از دست می‌رود. بنابراین اگر بتوانیم طوری از آن‌ها استفاده کنیم و شکلی به آن‌ها بدهیم که همه‌فهم شوند خوب است وگرنه من به گویش‌هایی که محدودکننده‌اند معتقد نیستم.

وی توضیح داد: در بین بختیاری‌ها اصطلاح «یکی را سوار بر گاو کردن» به معنی رسوایی است. هوشنگ چالنگی از این اصطلاح استفاده می‌کند و می‌گوید: "شب را سوار بر گاو زردی به میدان می‌آورم". این‌طور استفاده کردن خوب است؛ اگرچه شاید او به این منظور یعنی رسوا کردن استفاده نکرده باشد.

این شاعر تصریح کرد: اگر بتوانیم از گویش‌ها، زمان‌ها و مکان‌ها چیزهایی بگویم که زمان و مکان را بشکنیم آن وقت خوب است. من به هنری معتقد هستم که هر وقت و در هر زمانی و هر کسی با آن مواجه شد آن را کهنه و از دست‌رفته نبیند. مثلا حیات‌قلی‌ فرخ‌منش کارش محدود به بختیاری‌ها است؛ برای همین مخاطبانش هم محدود می‌شوند. چالنگی از این گویش‌ها زیاد استفاده کرده است اما شکل دیگری به آن‌ها داده و آن‌ها را از محدویت بیرون آورده است.

او با تاکید بر این که هنر نباید محدود باشد افزود: هنر باید هر جای دنیا که می‌رود همه فکر کنند مال همان جا است. مثلا اگر کاری در اروپا ترجمه شود باید اروپایی‌ها تصور کنند که آن کار مال خودشان است. من چنین هنری را می‌پسندم. اما هنری که زمانی را دربرمی‌گیرد و مکانی را تداعی می‌کند با از بین رفتن زمان و مکان، آن هم از بین می‌رود.

از «موج ناب» استفاده کردم اما نه آن‌طوری

حامی‌پور در پاسخ به این پرسش که شعرش چقدر به جریان «موج ناب» نزدیک است گفت: من در ابتدا شعرهایی داشتم که نمی‌توان به آن‌ها موج نابی گفت اما به موج ناب نزدیک شدند. فلسفه موج ناب استفاده از کمترین واژه‌ها برای نشان دادن وسیع‌ترین منظره‌ها است. گاهی وقت‌ها در خیابان یک در بسیار بزرگ می‌بینید و تصور می‌کنید که پشت این در بزرگ حیاطی بزرگ است اما وقتی در باز می‌شود می‌بینید که حیاطی کوچک است و فقط دری بزرگ دارد. بعضی‌ها کارشان این طور است، یعنی واژه‌بازی است؛ به این معنا که وسعتی را نشان می‌دهند و خواننده تا می‌خواهد وارد شود می‌بیند عمقی ندارد. اما موج ناب این‌طور است که شما از درز کوچک یک دیوار یک باغ وسیع می‌بینید. موج ناب استفاده از کمترین واژگان برای نشان دادن یک منطقه وسیع است و من از این قاعده استفاده کردم اما نه آن‌طوری.

او ادامه داد: من تعمداً اگر به موج ناب نزدیک نشدم برای این است که هر چیزی که به زمان و مکان محدود شد از بین می‌رود. من می‌دانستم که این موج‌ها در جایی بسته و تمام می‌شوند. من همیشه در شعرم یک جریان دارم؛ جریانی که نباید در یک نقطه خاص تمام و منقطع شود. نباید بگویند که این شعر موج نابی، حجمی یا فلان جریانی است.

شاعر «اونیفورم» گفت: من در «چیستا» شعرهایی داشتم که به موج ناب نزدیک بودند و بیژن الهی در گوشه آن نوشته بود Golden dialogue: "بگذار بی‌هجوم بمانم/ با دو مهره پنهان بر شقیقه‌ها/ آرامش خوابم را دوره کنم/ برگ ُرده ‌گردونه می‌گشتم با سایه گوزن/ و آسمانی از چشم / که بی‌جانم می‌کرد و پراکنده/ بگذار بی‌هجوم بخوابم/ ...". یا مثلاً: "سه سوسن در دست می‌نشانم/ و ابری در چشم/ که بهار و باغچه‌ام باشند و خموشی/ و رازدانی ما/ آن جا که می‌شکند بند بند سبز کلام مرا بخوان/ که نفس‌های مکرر را پریده‌ام/ با پاره‌های پِرم/ در بارشم هنوز".

وی در ادامه گفت: به قول هومر که می‌گوید: «بیت اول از خدایان است» تا شعر نیاید شروع به کار نمی‌کنم. کار باید عمق داشته باشد. من معتقدم هنر در اعماق اتفاق می‌افتد. البته در اعماق هر چیزی، حال می‌تواند شیء باشد، جاندار باشد یا بی‌جان.

مستقل‌ام اما عاشق سوررئال

او خاطرنشان کرد: من مستقل کار می‌کنم. احمد شاملو هم مستقل کار می‌کرد. مستقل یعنی مثل هیچ‌ کس ننویسی و آن فضایی که ایجاد می‌کنی دیگران ایجاد نکرده باشند و دنباله‌رو نباشی. مثل این که یک دسته نقاش بیایند و همه پرتره کار کنند. مستقل کار کردن خیلی بهتر است که البته باید پیش بیاید چراکه به نظر من هیچ چیز هنر ارادی نیست. اما بستگی به میزان مطالعات و اندیشه هم دارد. این که شما از هنر چه می‌خواهید و چه چیزی از آن درک می‌کنید مهم است. حتی وقتی فیلمی را انتخاب می‌کنید این که چه چیزی انتخاب می‌کنید اهمیت دارد. از بین این همه فیلم یا کتابی که می‌خواهید بخوانید و ببینید چه انتخاب می‌کنید و چه چیزی از آن‌ها می‌خواهید بیرون بکشید نیز موثر است تا یک نفر مستقل کار کند. هنر محصول نوع زندگی هم هست. این که چگونه زندگی را از کودکی تاکنون گذرانده‌اید نیز در هنر نقش دارد.

شاعر «زندگی بسته پستی است که می‌رسد» تصریح کرد: شعرهای من متأثر از زندگی خودم و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم و همچنین متأثر از تفکر و رویاهای سوررئالی است که دارم. من عاشق سبک سوررئال هستم.

او همچنین درباره تأثیر شعر جهان بر شعرهایش گفت: تاثیرشان بسیار زیاد است چراکه من بیشتر شاعران جهان را می‌خوانم و به نظر من آن چه به هنر و شعر ما نزدیک‌تر است ادبیات آمریکای جنوبی است. حتی نوع زندگی ما از نظر اقتصادی، فرهنگی و سیاسی با آن‌ها اشتراکاتی دارد تا این که مثلاً شبیه به ادبیات فرانسه باشد؛ اگرچه فرانسه ادبیات خیلی غنی در اروپا دارد. ادبیات فرانسه ادبیات بورژوا مسلک است؛ ادبیاتی که آدم‌های خیلی مدرن، راحت و آسوده به آن فکر می‌کنند، اگرچه هوگو داستان "بینوایان"ش آن گونه نیست اما در این رمان هم بخش‌هایی برای آدم‌های بخصوصی نوشته شده است. مثلا وقتی مارکز می‌خوانید می‌بینید چیزهایی در داستان‌هایش دارد که همان‌ها را ما نیز داریم.

با پست‌مدرن هم موافق‌ام

حامی‌پور درباره شعر پست‌مدرن گفت: من با شعر پست‌مدرن هم موافق هستم. ولی هر نوع هنری می‌تواند جنبه‌های مثبت داشته باشد. هر آن چه در جهان هست نسبی است؛ یعنی هیچ چیزی نمی‌تواند سراسر منفی یا سراسر مثبت باشد. آن جا هم کسانی هستند که می‌توانند کار خوب ارائه دهند. البته کسانی هم هستند که با واژه‌ها بازی می‌کنند.

او اظهار کرد: دنیای هنر این گونه نیست که یک‌دفعه هنرمند بشوی و خودت را نشان بدهی و دیگران تو را بشناسند و به نام هنرمند معرفی شوی. این مساله اصلاً جالب نیست. اما جای دیگری هست که هنر تو را مجبور می‌کند که باشی و اگر رها هم کنی باز به سراغ تو می‌آید. در این حالت کار درست از آب درمی‌آید و دیگر برایت اهمیت ندارد که دیگران برای تو هورا بکشند، تو را بشناسند یا خیر. اصلاً دنبال این جور چیزها نیستی. هنر برای عده‌ای مثل سنگ کلیه است. وقتی به سراغت آمد باید آن را داشته باشی اما برای بعضی خیر چراکه می‌خواهند با هنر افتخار کنند. هنر ویژگی‌های خاصی دارد و کسانی که زیاد دنبالش هستند سراغ‌شان نمی‌رود. ولی آن‌هایی که دنبالش نیستند به سراغ آن‌ها می‌رود.

خوانندگان را فراری دادند

این شاعر درباره وضعیت مخاطبان شعر امروز گفت: به نظر من آن‌هایی که از طریق رفاقت و دوستی و شرکت در مجامع برای خودشان یار و هم‌پیمان دیدند موجب شدند مسیر عوض شود. دقیقا همان‌ افراد توانستند برای خودشان در نشریات رفقایی پیدا کنند اما کارهای سطح پایین به چاپ برسانند و خواننده ما را فراری دادند. هنرمند واقعی اصلا دنبال این که با چه کسی بنشیند، خانه کی کجا هست، با کسی مهمانی بدهد و دودی راه بیندازد نیست. متأسفانه بیشتر آن‌هایی که در ایران اسم‌شان سر زبان‌ها است این‌گونه‌اند. یعنی در مجامع رفیق دست و پا کرده‌اند به جای آن که هنر واقعی ارائه کنند و دوستان آن‌ها را به نشریات می‌برند و راه را برای آنها باز کرده‌اند. برای همین وقتی کار بیرون می‌آید خواننده می‌خواند و می‌فهمد که چیزی در آن نیست. ولی اگر یک زمانی خود ناشران مانند گذشته‌ها دنبال هنرمند بگردنند خود به خود خواننده تمایل پیدا می‌کند و سراغ خواندن شعر می‌رود.

او در ادامه گفت: علی عبدی در نقدی درباره شعر من نوشته بود که شعرهای من طرفدار دارند و راحت فهمیده می‌شوند چون هم سهل و ممتنع هستند و هم این که عمق دارند. کتاب دوم من وقتی آن را برای ناشر فرستادم مدتی گم شد. بعد از مدتی متوجه شدیم که یکی از کارکنان چاپخانه آن را به خانه برده بود تا بخواند!

وی اضافه کرد: همیشه احساس فراتر از واژه است و واژگان همیشه بیان‌کننده همه احساسات نمی‌توانند باشند. آن جا است که باید کاری کنیم تا خواننده آن احساساتی را که نمی‌توان واژه‌ای برای آن پیدا کرد بفهمد. فرض کنیم احساسات عمق داشته باشند اما واژه‌ها به عمق نرسند؛ باید در جایی خودت را پرتاب کنی. واژه‌ها محدودتر از این هستند که بیان‌کننده همه احساسات باشند. برای همین است که می‌گویند هیچ شاعری آخرین شعرش را نگفته است. هنر شکل معنوی دارد اما ما می‌خواهیم شکل مادی به آن‌ بدهیم تا ملموس باشد و آن را بفهمیم.

باید به سهل و ممتنع بودن برسیم

حامی‌پور تصریح کرد: کلام مثل جعبه‌ای می‌ماند که باید احساسات را در آن بریزی و آن را تقدیم کنی. گاهی وقت‌ها آن جعبه‌ای که در آن بشود احساس را تقدیم کرد وجود ندارد. من معتقدم واژگان فقط انتقال‌دهنده شکلی از مادیات هستند. شعرها مادی هستند. ما باید معنویات را در ماده بریزیم. بنابراین واژگان نمی‌توانند همه احساس را منتقل کنند. برای همین است که در سینما برای بروز احساسات فقط از حرکات استفاده می‌شود و واژه به کار نمی‌رود ولی در شعر یا داستان نمی‌توان با حرکت چیزی را نشان داد. برای همین باید به سهل و ممتنع بودن برسیم. وقتی به آن رسیدیم دیگر خیلی راحت کار جلو می‌رود و مخاطب هم کاملا متوجه می‌شود اما واژه‌بازی کار را مشکل می‌کند چون واژه اصلاً در هنر کاره‌ای نیست. واژه فقط وسیله است. هنرمند نباید به دنبال این باشد که واژه‌ قشنگ باشد. واژه نمی‌تواند چیزی به تو بدهد. گاهی وقت‌ها ساده‌ترین و پیش پاافتاده‌ترین واژه‌ها می‌توانند عظمتی بیافریند. پس واژه، کلام و جمله بیان‌کننده همه چیز نیستند. مثلاً در یکی از شعرهایم می‌گویم: "چهار صندلی خالی/ بی‌آنکه کسی نشسته باشد/ عظمتی در هم شکسته‌اند". در این شعر هیچ واژه پرطمطراقی به کار نمی‌برم ولی آن فضایی که باید ارائه داده شود بیان می‌شود. من اول فضا را به شکل تصویری در ذهنم آماده می‌کنم و بعد با واژه کار می‌کنم چون برای این که آن را منتقل کنم به واژه نیاز دارم.

شعر مادر هنرها است

او با اشاره به کارکردشناسی شعر در جامعه گفت: انسان و جامعه‌ای که بی‌هنر باشد امکانش وجود ندارد. اگر شعر را از جامعه بیرون بکشیم انسان به ربات تبدیل می‌شود. آن گاه انسان با ربات هیچ تفاوتی نمی‌کند و به انسانی بدون احساسات و بدون رویا تبدیل می‌شود. شما اگر فضایی را زیبا می‌بینید به خاطر هنر درون وجودتان است که آن را زیبا می‌بینید و لذت می‌برید. اگر نباشد چه فرقی می‌کند فضا زشت باشد یا زیبا. برای ربات فرقی نمی‌کند. شعر به انسان فضایی می‌دهد تا لذت ببرد و از آن حالت روزمره رباتی خارج شود.

این شاعر ادامه داد: شعر از قدیمی‌ترین هنرها است. وقتی که هنوز سینما و کتاب نبود شعر به وجود آمده بود. به طور کلی همه هنرها از ادبیات و شعر تغذیه می‌کنند. شعر هنر مادر است که نقاش از آن استفاده می‌کند و نمایش‌نامه‌نویس و هنرپیشه‌ها از آن استفاده می‌کنند. یک نمایش‌نامه‌نویس اگر از ادبیات برخوردار باشد می‌تواند به کارش مسلط باشد. آن‌هایی که ادبیات را خوب می‌فهمند هنرپیشه‌های خوبی می‌شوند. آن کسی که شعر را خوب می‌شناسد موسیقی بهتری کار می‌کند. بنابراین شعر مادر هنرها است. ادبیات بر جامعه تأثیر دارد.

او گفت: کار هنر نفوذ در عمق جامعه است. فردوسی وقتی صحنه جنگ را در ذهن می‌آراید و به شعر درمی‌آورد وقتی شعرش را می‌خوانید همه چیز را می‌بینید. این کار هنر است. جامعه بدون هنر چیزی ندارد جز چند ربات. حتی عاطفه هم از بین می‌رود. اگر هنر نباشد مساله دوست داشتن و به همنوع کمک کردن که برخاسته از هنر درون آدم است دیگر وجود نخواهد داشت.

سعی می‌کنم شعرهایم عمومیت داشته باشند

حامی‌پور همچنین بیان کرد: پدرم کم‌حرف بود ولی فردوسی می‌خواند. برای همین با شعر آشنا شدم ولی در دوران دبیرستان بیشتر به شعر علاقه پیدا کردم. در ابتدا حمید مصدق می‌خواندم و کم‌کم به سمت کارهای اخوان‌ثالث، شاملو، آتشی و غیره کشیده شدم و بعد خودم راهی را پیدا کردم. خیلی دیر سراغ چاپ آثارم رفتم اما کارهایم در همه نشریات معتبر چاپ می‌شدند. قبل از این که خودم کاری انجام بدهم سپانلو کارهایم را در کتاب "هزار و یک شعر" آورده بود. در این کتاب از عارف قزوینی شروع شده و جلو آمده و از کارهای من هم استفاده کرده است. همچنین فیروزه میزانی در مجموعه شعر "شعر به دقیقه اکنون"، سیدعلی صالحی در کتاب "شاعران معاصر" و علی باباچاهی در "گزاره‌های منفرد" از شعرهای من آورده‌اند. بعد از آن من اول کتاب "زندگی بسته پستی است که می‌رسد" سپس "بیدارم کن برای زندگی بدویم" و بعد "اونیفورم" را به چاپ رساندم و الان هم "میان 24 و 30" را در دست انتشار دارم.

او گفت: شعرهای من در مجموعه‌ای از شعرهای شاعران ایرانی به عربی ترجمه شده‌اند. همچنین بسیاری از کارهای من قبلا در سایت "ماه مگ" منتشر می‌شد و در اروپا دیده می‌شد. ترجمه شعرهایم را خیلی دوست دارم. علی عبدی هم در پایان نقدی بر شعر من می‌گوید شعر من قابل ترجمه است چراکه من در شعرم چیزهایی نمی‌آورم که متعلق به مکان خاصی باشد یا واژه‌ای که مخصوص فرهنگ خاصی باشد. همیشه سعی می‌کنم شعرهایم عمومیت داشته باشند.

گفت‌وگو از: گروه فرهنگی و هنری ایسنای خوزستان

انتهای پیام

کد N1142790

وبگردی