آفتاب

اظهارات بادامچیان در باره ائتلاف موتلفه با پایداری/ اصلاح‌طلب‌ها یک شهید در جبهه ندارند

اظهارات بادامچیان در باره ائتلاف موتلفه با پایداری/ اصلاح‌طلب‌ها یک شهید در جبهه ندارند

قائم مقام دبیرکل حزب موتلفه می‌گوید: مگر می‌شود آمریکایی‌ها همین طوری با ما دشمن باشند. چرا آنها تعداد زیادی از موتلفه را شهید کردند؟ چون موتلفه کار می‌کرد. چرا لاجوردی؟ چرا بهشتی؟ چرا افراد دارای مواضع تند افراطی مثل آقای خوئینی‌ها، آقای غفاری یا افرادی مثل اینها را ترور نکردند؟

مریم محمدپور: سیاستمدار 74 ساله ای است که مبارزات سیاسی را از کودکی آغاز کرده است، در همان مدرسه گروه مبارزین اسلام راه انداخته و تبلیغ دینی می‌کرده است. بزرگ‌تر که می‌شود مبارزاتش را در قالب مزب موتلفه اسلامی و سازمان مجاهدین خلق ادامه می دهد و حتی به واسطه همکاری با مجاهدین چند سالی به زندان می رود. پس از انقلاب هم کار حزبی را ادامه داده. ابتدا با حزب جمهوری اسلامی و پس از انحلال آن، دوباره با موتلفه. نماینده دور دوم مجلس هم بود و ید طولایی هم در کمیسیون ماده 10 احزاب دارد.

گفت و گو با اسدالله بادامچیان به راحتی هماهنگ نشد و به گفته خودش دلیلش گرفتاری زیادش است. وضعیت دفتر او هم شاهدی بر این ماجراست. میز کارش بیش از آنچه که مرسوم است شلوغ است و در کنار اتاقش فرشی دارد و بالشی که معلوم است گاهی حتی برای استراحت هم فرصت ندارد دفتر حزب موتلفه را ترک کند. با او از مباحث گوناگونی سخن می گویم اما مطلع سوالات درباره همکاری موتلفه با پایداری است. موضوعی که او در پاسخ به برخی سوالات دیگر هم تلاش دارد به آن پردازد. از منظر قائم مقام دبیرکل حزب موتلفه اسلامی، نزدیک شدن به پایداری‌ها فرصتی است که احتمال وحدت شکنی در جریان اصولگرایی را پایین می‌آورد. او همچنین معتقد است که دیگر فضایی برای همراهی اصلاح طلبان و اصولگرایان وجود ندارد و البته در توضیح چرایی این ماجرا توپ را به زمین جناح رقیب می‌اندازد. دست آخر هم به خاطره گویی می گذرد، یعنی از زمانی که فعالیت مبارزی را آغاز کرده و از زمانی که با سازمان مجاهدین خلق همکاری می کرده است.

مشروح گفت و گوی خبرآنلاین به اسدالله بادامچیان در ادامه می‌آید:

 

نام موتلفه برای انتخابات مجلس دهم بیشتر به واسطه که جلساتی که با پایداری و ایثارگرایان تشکیل می‌دهد، شنیده می‌شود. یعنی گروه‌هایی که احتمال وحدت‌شکنی بین اصولگرایان در انتخابات پیش‌رو بیشتر ازسوی آنها پیش‌بینی می‌شود. شما چگونه به شائبه افزایش وحدت شکنی موتلفه با برگزاری اینگونه جلسات پاسخ می‌دهید؟

چرا؟ اینکه وحدت است. چرا باید وحدت‌شکنی باشد؟

بحث این است که شما در موتلفه به پایداری نزدیک شده‌اید و پایداری‌ها در دو دوره اخیر باعث ایجاد لیست‌های موازی در اصولگراها در انتخابات شده است. به عنوان مثال در دوره‌ای با حضور کسانی مانند آقای غفوری فرد یا آقای عباسپور  در لیست مخالفت کردند و باعث شدند لیستی دیگر شکل بگیرد و اصولگراها چندلیستی شدند. در آن دوره‌ها چون رقبای اصلاح‌طلب شما حضور جدی نداشتند، چندلیستی ضربه جدی به اصولگراها نمی‌زد اما در این دوره اصلاح‌طلب‌ها برگشتند و نیاز به وحدت اصولگراها بیشتر است، این وضعیت را چطور می‌بینید؟

برای بحثی که می‌فرمایید، همیشه چه قبل و چه بعد از انقلاب، در چارچوب فرمایشات امام، «با همه کار کردن» و «برای همه کار کردن» را در نظر داشتیم. این استراتژی کلان حرکت انقلاب اسلامی ایران است. امام اوایل 42 یا اواخر 41 بود که به ما فرمودند هر کاری که می‌خواهید استمرار داشته باشد و به نتیجه برسد، سه مبنا را برای ان رعایت کنید. اول اینکه ایمانی و خدایی باشد، دوم اینکه مردمی باشد و سوم اینکه برنامه داشته باشد. بنابراین وقتی می‌خواهیم با همه کار کنیم، چون یک وقت هست که حرکت یک حزب یا جناح است، یک وقت هست که حرکتی مردمی است. در حرکت مردمی باید با همه مردم حرکت کرد. یک حزب قوی سازمان یافته باید در عین حال در درون مردم باشد نه اینکه یک باند قدرت باشد و تبدیل به یک حزب محدود یا انحصارطلب شود. برای همین در آغاز نهضت امام با همه گروه‌ها همراهی کردیم. در طول 16سال و نیم روند انقلاب ما را «موضع‌گیر مقابل» نمی‌یابید. با حفظ همه ارزشها، با همه همراهی کردیم حتی با سازمان مجاهدین خلق هم با حفظ ارزشها همراهی کردیم. البته ما هیچ وقت ذهنیت آنها را نداشتیم و وقتی به نقل فتوا رسیدیم، همراه با روحانیت معظم جدا از آنها شدیم اما در همان متن فتوا این بود که درگیر نشویم که نشدیم. آنها با ما همه کارها ازجمله تهمت‌ها و دروغ‌ها و بایکوت و... را انجام دادند، اما نتیجه همه کارها به این دلیل که ما به وظیفه عمل می‌کردیم و براساس ارزشهای اسلامی و مردمی حرکت می‌کردیم، تاثیری نداشت و امروز موتلفه کجاست و سازمان مجاهدین خلق کجا؟ این درس عبرتی است که همه بیاموزند به ویژه نسلهای بعدی که می‌خواهند بعد از این حرکتهای سیاسی، انقلابی و اجتماعی داشته باشند.

پس از آن، در خرداد 57 حزب جمهوری اسلامی در خدمت شهید بهشتی و عزیزان دیگر تشکیل شد و 29 بهمن 57 علنی شد و البته به محض پیروزی انقلاب ما نیامدیم بگوییم انحصارا حزب ما، بلکه با گروه‌های دیگر شورای هماهنگی نیروهای انقلاب را تشکیل دادیم و دکتر حداد عادل که شدند وزیر ارشاد، ایشان دعوت می‌کردند و صورت جلسات آن را من در بایگانی خودم دارم. با همه صحبت کردیم. در انتخابات مجلس اول ائتلاف بزرگ را راه انداخیتم. با همه کار کردیم. در انتخابات‌های دیگر هم همین طور؛ حتی بعد از شهادت 72تن در هفتم تیر و شهادت رجایی و باهنر در هشتم شهریور، حزب جمهوری اسلامی در موقعیتی قرار گرفت که هر کسی را معرفی می‌کرد، مردم بدون بروبرگرد به او رای می‌دادند. اما در همان زمان ما تشکلهای گوناگون را جمع کردیم و باز جمعی فکر کردیم. این استراتژی کلان ماست و ما معتقدیم هر حزب اسلامی مردم سالار باید همین طور عمل کند. الان هم با همه گروه‌ها وحدت می‌کنیم اگر تشکل جمعیت ایثارگران یا جبهه پایداری جلسه داشتیم، در عین حال با بقیه هم صحبت داشتیم، با بقیه هم در حال ائتلاف هستیم و اعتقاد ما بر شورای هماهنگی اصولگرایان است. لکن مذاکرات ما با دوستان با این تشکلها بود. بعضی‌ها هم گفتند موتلفه می‌خواهد فقط با این دو تشکل همراه باشد که البته صحیح نبود بلکه از همان اول استراتژی ما اتحاد همه اصولگرایان با سلایق مختلف است. ما در انتخابات می‌خواهیم مجلس دهم چه مجلسی باشد؟ مجلس تیپ ما باشد؟ نه! مجلسی باشد که برای انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و ولی امر مسلمین و برای ملت ما راهگشا باشد. اگر هم قرار است سهم خواهی شود، سهم ارزشی خواسته شود نه سهم اینکه ما چند تا و اینها چند تا و آن یکی چندتا. اینها بازی‌های سیاسی است و به شرک خفی آلوده است. نباید انسان وارد این بحثها شود. با این دو تشکل هم یک عهدنامه پنج ماده‌ای امضا کردیم که هیچگونه سهم‌خواهی بین ما نباشد. بعد از این هم با بقیه تشکلها یکی می‌شویم که این امر، محوریت می‌خواهد لذا محوریت را روحانیت قرار دادیم که روحانیت یک نهاد است یک حزب نیست. یک نهاد انقلابی و اسلامی است که طبق موازین شرعی فقهای آنها بر ما حجتند؛ فرمود: «انهم حجتی علیکم». بنابراین ما در محضر روحانیت کارهای خودمان را انجام دادیم و امیدواریم بزودی شورای هماهنگی اصولگرایان شکل بگیرد. پس این کار موتلفه، گامی در جهت وحدت است. البته بعضی از تشکلها در همین جمع اصولگرایی هستند که با به شدت پایداری مخالفند. آنها معتقدند که موتلفه اسلامی، سوابق بالا و ظرفیت بزرگی در سراسر کشور دارد و پاکی و صداقت در مجموعه‌اش هست - کسی نمی‌تواند بگوید موتلفه بابک زنجانی و شهرام جزایری و از این تیپها در درون خود دارد یا یک خلاف سیاسی مالی یا اخلاقی الحمدالله از موتلفه سراغ ندارد اینها توفیق الهی است - حالا برخی دوستان می‌گویند شما چرا می‌روید سراغ پایداری؟ خب مگر نه این است که پایداری می‌گوید من جزئی از اصولگرایانم؟ یا می‌گویند چرا می‌روید سراغ ایثارگران؟ خوب مگر جز این است؟ اینها می‌گویند چرا سراغ گروه‌های دیگر و ظرفیتهای دیگر می‌روید؟ برخی از اینها معتقدند اصلا نباید با دکتر لاریجانی که بالاخره صاحب نفوذ است و در مجلس فراکسیون دارد، نباید همراهی کرد اما ما این را قبول نداریم. ما معتقدیم که باید هم با آقای دکتر لاریجانی، هم با دکتر قالیباف، هم با ایثارگران و هم با پایداری در انتخابات در یک ائتلاف قرار بگیریم. ما می‌گوییم «استکبار جهانی منهای مسائل داخلی». استکبار جهانی جنایات خود را توسط مزدورانش در مکه و منا و داعش و القاعده و طالبان نشان داده است. در این شرایط آیا باز هم می‌خواهیم اختلافات داخلی سیاسی را مبنا قرار دهیم یا اختلاف و ایجاد مجلس ارزشی که بتواند مشکلات ملت را براحتی حل بکند؟

شما اشاره کردید که با آقای لاریجای ائتلاف داشتند باشند. آیا با نمایندگانی از ایشان صحبت کردید؟

اصلا با خود آقای لاریجانی صحبت کردیم.

شما شخصا صحبت کردید؟

خیر، ما یک هیات از موتلفه فرستادیم، اما خبرش را بیرون ندادیم. با بقیه جاها هم صحبت کردیم مثلا با آیت‌الله یزدی دبیرکل جامعه مدرسین، آیت‌الله موحدی کرمانی دبیر کل جامعه روحانیت مبارز و آیت‌الله مصباح و علمای دیگر و در استانها با همه ظرفیت‌های گوناگون در حال گفتگو هستیم تا بتوانیم یک فهرست و یک صدا با محوریت روحانیت در خط ولایت به ملت معرفی کنیم. انتخاب اما انتخاب مردم است. حالا آنها یک بار به ماها رای می‌دهند، یک موقع هم مثل مجلس سوم به آن تیپ رای می‌دهند. یا مجلس ششم به تیپ دیگر رای می‌دهند. اینها دیگر انتخابهای مردم است. ما که نمی‌توانیم برای مردم قیم باشیم. ما خودمان را به مردم عرضه می‌داریم اما به مردم می‌گوییم که شما بگویید مشکلات کشور را امروز که حل کند.

شما اسم دکتر قالیباف را هم آوردید. با ایشان هم مذاکره شده است؟

مستقیم نه. اما این بحث را داریم. همین جا هم می‌گویم که ما می‌خواهیم همه اصولگرایان در شورای هماهنگی اصولگرایان به جای سهم خواهی، با یک لیست به میدان بیایند تا یک مجلس کارآمد و مجلسی در خط ولایت برای رفع مشکلات ملت راه بیفتد.

اما در خبرها نمود بیشتر رایزنی‌های شما با جبهه پایداری یا ایثارگرایان است. یعنی موتلفه با این سابقه بالای فعالیت درعمل با جوان‌ترین و کم‌تجربه‌ترین گروه‌های اصولگرا در حال اتحاد است و هم سطح قرار می‌گیرد. این ترس را ندارید که این نزدیک شدن به سابقه چند ده ساله موتلفه ضربه بزند؟

نه. مگر ما زمانی به سازمان مجاهدین خلق نزدیک شدیم و بنابر نظر روحانیت محترم حتی شهید مطهری گفتند همراهی کنید، سابقه نداشتیم؟ در سال 49 در خانه آقای لاجوردی در منزلی روبروی خانی‌آباد در کوچه شهاب الدوله جلسه گذاشتیم که آیا می‌توانیم کار کنیم اما مجموعه ای از دوستان گفتند جوانانی با آیت‌الله طالقانی همراهند و تشکیلات مخفی خوبی تشکیل داده‌اند، اگر لازم است، با آنها همراهی کنیم. در آن زمان هم ما نیامدیم بگوییم ما در انقلاب نقش ویژه داریم و کار کردیم. برای چه این حرفها را بزنیم؟ حالا هم اگر یک مجموعه جوان خوب دارند کار می‌کند و خوب کار می‌کنند، چرا یک مجموعه 50 ساله نرود با آنها کار کند؟ طبعا ممکن است سلیقه‌های متفاوتی داشته باشند، اما مگر انسانها قالبی هستند؟ خدا انسانها را قالبی نیافریده است. توجه کنید که می‌گوید «خلق انسان بالتفاوت». ما باید به همه انها که در مسیر اصلی هستند هرچند با اختلاف مواضع، احترام بگذاریم. به دشمنان خدا که نمی‌توانیم احترام بگذاریم. ما نمی‌توانیم به مستکبرین یا به نتانیاهو یا آل سعود همراه شویم که اینها دشمنان انسانیت و ارزشهای انسانیت هستند اما کسانی که در مسیر انسانی هستند حتی اهل کتاب هستند اما مسلمان هم نیستند. مگر قرآن نمی‌فرماید «یا اهل الکتاب». «تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه» بیایید همراهی کنید. بنابراین وظیفه یک حرکت اسلامی این است که تا آنجا که میسر است با همه آنهایی که در این مسیر هستند همراهی کند، حالا اگر کسی نیامد فردا فلان تشکل نیامد، فلان ظرفیت و فلان چهره نیامد، خب خودش نیامده است؛ با او دعوا نمی‌کنیم و دچار اختلاف نمی‌شویم. به جای اختلاف، به این اشخاص و تشکل‌ها می‌گوییم مگر شما به ارزشها اعتقاد ندارید؟ خب بیایید سر ارزشهایمان و با محوریت ارزشهایمان با حکمیت و داوری جامعه روحانیت که یک نهاد است همراهی کرده و جلو برویم.

مگر می‌شود آمریکایی‌ها همین طوری با ما دشمن باشند؟ چرا آنها تعداد زیادی از موتلفه را شهید کردند؟ چون موتلفه کار می‌کرد. چرا لاجوردی؟ چرا بهشتی؟ چرا افراد دارای مواضع تند افراطی مثل آقای خوئینی‌ها، آقای غفاری یا افرادی مثل اینها را ترور نکردند؟

ما محدود به دو تشکل نیستیم. با آنها جلسات و دیدارهای بیشتری داشتیم اما با دوستان دیگر هم جلسه گذاشتیم و سیاست ما همین است. آنها نظرات دیگری داشتند که بحث شد و نظرها نزدیک شد و بالاخره به جایی رسید که مورد توجه همه است. در پنج بند توافق شده که ارزشهای انقلاب را حفظ کنیم دنبال ارزشها باشیم هیچ تشکلی سهم خواهی نکند، لذا هر سه تشکل صراحتا گفتند که ما اگر مجلس ارزش گرایی که مورد قبول همه باشد و اکثریت آن در اختیار ارزشگرایان باشد، ولو یک نفر از تشکل‌های رهپویان، ایثارگرایان یا پایداری و موتلفه نباشد، ما این مجلس را ترجیح می‌دهیم به مجلسی که اکثریت در دست نااهلان باشد و ما هم 50 یا 60 یا 100 نماینده داشته باشیم. رساندن به این تفاهم و امضای آن آیا وحدت شکن است یا وحدت آور است؟

به تعبیری شما می‌گویید که شما با این وحدت سه گانه از احتمال وحدت شکنی که سابقه قبلی داشته است، جلوگیری کردید؟

حتما همین طور است. ما به سابقه قبلی کار نداریم ما در هر زمانی در شرایط همان زمان صحبت می‌کنیم. بنابراین من بحث این را ندارم که قبلا چه کردند؟ مگر بناست آدم همیشه حساب تسویه کند؟ اگر قرار باشد وقتی کسی بدی کرد این بدی را در هر زمینه‌ای جبران کنیم که درست نیست. امروز وظیفه ما چیست؟ این است که برویم تسویه حساب قبلی کنیم یا با هم حرکت کنیم؟ عقل و علم و دین و شرع و مصلحت کدام را می‌پسندد؟ لذا ما به گذشته مراجعه نمی کنیم که چه کسی از ما بد گفت و چه کسی خوش گفت؟ ما می‌خواهیم خدا و ولی امرمان از ما راضی باشد. مشکلی دیگر نداریم.

به بحث محوریت وحدت هم اشاره کردید. خب در ادوار قبل معمولا آیت‌الله مهدوی کنی بودند و سیاست آنها جذب حداکثری بود و صحبت‌های آنها مورد توجه همه اصولگراها و حتی فراتر از آنها قرار می‌گرفت. حالا در محور اصولگراها در کنار نام بزرگان جامعه روحانیت، اسم آقای مصباح هم می‌آید که تجربه می‌گوید خیلی در رفتارشان به جذب حدکثری اعتقادی ندارند یا تلاشی برای آن نکردند. این امر برای شما ایجاد نگرانی نمی‌کند؟

ما به روحانیت اعتقاد داریم. هر روحانی یک سلیقه شخصی دارد و گاهی روحانیون در تشخیص وظایف خود با هم اختلاف پیدا می‌کنند، مثل نگاه‌های فقهی. مگر در مسائل شرعی اختلاف نظر فقهی نیست؟ هست. اما این نه دلیل این است که تخریب و طرد شوند یا موجب دعوا شود. خب یک نفر یک نظر دارد و نفر دیگر نظری دیگر. باید همه قائل به این باشیم که اختلاف نظر هست. حضرت آیت‌الله مصباح یک شخصیت فقیه دانشمند قوی هستند. یک ارزش برای جامعه هستند. جامعه مدرسین و جامعه روحانیت هم دو نهاد مقدس برای ما هستند. دو نهادی که از اجماعی از فقها و پاک و صادق و مورد اعتماد تشکیل شده‌اند. اجماع فقها برای ما مبنای یک حکم شرعی است. اینکه فقیه یا مجتهد و مرجعی نظر دیگری داشته باشد، نباید بگوییم نباید نظری داشته باشی. آنچه برایمان مهم است اینکه احترام را حفظ کنیم.

سوال من معطوف به اظهارنظر یا آزادی بیان فقها نبود، بحث من به کنش سیاسی برمی‌گشت.

کنش سیاسی هم برآمده از مواضع است دیگر. حالا اگر فقیهی یا مجتهدی تشخیص داد که راهش این است، خب ما هم همان راه را می‌رویم، ما باهم صحبت می‌کنیم و نظراتمان را هم صریح می‌گوییم. اگر ایشان عنایت کردند که بهتر. چون ایشان هم برای خدا حرف می‌زنند برای دنیای خودشان که نیست. اگر این است باید اجازه بدهیم که هر کس به وظیفه شرعی خود عمل بکند هرچند مخالف نظر من باشد. اما با احترام و نه با دعوا.

اما این نظر شرعی اگر مبنای اختلاف شد چه می‌شود؟

نظرش ممکن است یکسان نباشد عیبی ندارد.

و اگر این نظر اگر به انتشار لیستهای موازی انجامید؟

نباید نظر کسی بر کسی تحمیل شود. تلاش ما این است که به وحدت برسیم. اینها هم بزرگان و فقها هستند. اگر گفته شد اصل وحدت است، انها هم رعایت می‌کنند دیگر.

با آیت‌الله مصباح مذاکرات مشخصی دارید؟

بله، دیدار داریم، ما در خدمت فقها و مراجع هستیم و با همه ارتباط داریم. با این جمع (پایداری و ایثارگران)  هم دیدار کردیم و در گردهمایی که می‌خواستیم بگذاریم این دو تشکل خواستند که دبیران استانی‌مان را هم دعوت کنیم و جلسه بگذاریم گفتیم که بگذارید و صبح تا عصر سوال کنند و جواب بدهیم این نهایت آزاداندیشی است. آیا واقعا در همین اصلاح‌طلب‌ها که این همه صحبت از دموکراسی می‌کنند این سطح از آزاداندیشی را می‌بینید؟ این آزاداندیشی برآمده از اسلام است. همه آمدند و به اتفاق تصمیم گرفته شد که حضرت آیت‌الله یزدی صحبت کنند. به اتفاق هر سه تشکل. آیت‌الله یزدی گفتند مشکل جسمی دارم و کمتر می‌توانم حضور داشته باشم قرار شد نماینده‌ای مشخص شود که آیت‌الله تقوی آمد و از طرف آیت‌الله یزدی سخنرانی کرد. شما به شخصیت آیت‌الله مهدوی کنی کردید که البته شخصیت بزرگی بودند اما مگر شخصیت آیت‌الله موحدی کرمانی کم است؟ ایشان هم یک روحانی خداخواه، عالم، مخلص و فقیهی است که همه عمرش پر از برکت و خدمت و صداقت و سلامت همه جانبه است. شخصیت کمی که نیستند. خب ایشان هم گفتیم بیایید اما گفتند سفری به مشهد دارم و البته پیام 12دقیقه‌ای تصویری دادند. حضرت آیت‌الله مصباح هم آمدند و سخنرانی کردند و بحث کردند. این خوب است یا نه؟ ما احترام همه شخصیت‌هایمان را داریم. من متاثر هستم از این وضع بدی که شخصیت‌هایمان با هم دعوا می‌کنند. این شخصیت با آن شخصیت دیگر. بعضی از این نشریات هر روز به جای اینکه حرف درست بزنند، اهانت می‌کنند، جسارت می‌کنند نکات مثبت را ندیده می‌گیرند رهبر معظم انقلاب هم بارها تذکر داده‌اند که نکات مثبت را در نظر بگیرید.اما نشریات را که باز می‌کنید از اصلاح‌طلب گرفته تا اصولگرا، می‌بینید که هر روز صبح یک بار منفی به جامعه ما تزریق می‌کنند. چرا آخر؟

هنوز هم به اصلاح‌طلب‌ها نامه می‌دهیم اما خیلی علنی نیست چون جامعه مثل قبل نیست. به اضافه اینکه آن دوستان مایل نیستند و راهشان را جدا کرده‌اند.

همین یکشنبه مجلس مواضع برخی متین و محترمانه بود اما مواضع برخی دیگر تند و اهانت‌آمیز و برخوردهای داد و بیداد و هیاهو بود. آقا، همه شما نماینده ملت هستید، به این مجلس آمده‌اید، ملت از شما بداخلاقی نمی‌خواهد. هیچکس حتی آدمهای بداخلاق هم بداخلاقی را دوست ندارند. شما چرا اینطور حرف می‌زنید؟ اگر نظری دارید، خب نظرتان را بگویید. اینکه من خودم را سفید مطلق بدانم و دیگری را سیاه مطلق که نمی‌شود. رهبر انقلاب درباره تیم مذاکره‌کننده می‌فرمایند مذاکرات به جایی هم نرسد، اجرتان نزد خدا باقی می‌ماند، نباید او را تبدیل کنند به یک پدیده سیاه. حالا از آن طرف هم اگر کسی این مذاکرات را یک فتح الفتوح بخواند، این هم درست نیست اما حرف من این است که می‌شود همه اینها را محترمانه به هم گفت.

می‌بینید که موتلفه اصلا مواضع تند ندارد و  مواضعش احترام آمیز است و البته مواضعش را هم صریح می‌گوید. در انتخابات هم همین است. ما به همه تشکلها احترام می‌گذاریم، مشی ما همین است و لذا می‌بینید در کمیسیون ماده 10 احزاب که من بالای 24 سال در آنجا انجام وظیفه کردم، دبیر بودم و رئیس بودم، مجوز احزاب همه سلیقه‌های گوناگون را تایید کردم. آیا کسی هست که بگوید من مثلا جایی در این کمیسیون مخالفت کرده‌ و گفته‌ام که چرا فلان گروهی که دقیقا با موتلفه مخالف است و ارگانش هم مخالف است، مجوز بگیرد؟ احساسات حزبی را دخیل نمی‌کنم، چون بهتر این است که همه قانونی کار کنند. به قول شهید بهشتی حزبی که قانونی شود مجبور است به قانون وفادار بماند اما اگر قانونی نشود، باند می‌شود و باند که شد به شخصیتها صدمه می‌زند. این سیاست ماست. الان هم می‌خواهیم با همه کار کنیم. ما هیچ وقت نخواسته‌ایم در این مملکت یک گروه یا جریانی را حذف کنیم. مثلا وقتی مجاهدین، منافقین شدند ما آمدیم و موضوع را برای بقیه شرح دادیم. دعوا و حذف نبود اما خودشان کاری کردند که حذف شدند. الان هم خیلی از جریانها کاری کرده‌اند که مردم آنها را قبول ندارند. ظاهرا یک عده متعصب به خود دارند اما مردم آنها را قبول ندارند.

درباره مدل وحدت اصولگراها برای انتخابات هم سازوکاری تبیین شده؟ راهکارهایی هست؟

بله، هم سازوکارش را داریم و هم بحثش را داریم و هم صحبت می‌کنیم.

مثل همان مدلهای قبلی است؟ مثلا 8+7 و...                                              

خیر. هر زمانی مدل خاص خودش را می‌پسندد. فرض کنید ما قبلا اضلاع داشتیم. سه ضلع داشتیم که پنج روحانی را انتخاب کردند و با فرمول 6+5 در انتخابات مجلس هشتم لیست دادیم و مثبت هم بود. در انتخابات مجلس نهم 8+7 شد. در این انتخابات اضلاع چه دو یا چه سه ضلع کارآمد نیست و شورای هماهنگی اصولگرایان محور است.

چند روز پیش آقای حبیبی گفتند که اگر اصولگراها زودتر متحد نشوند، اصلاح‌طلبها مجلس آینده را می‌گیرند. این پیش بینی بود یا هشدار؟ آیا این احتمال برای شما هم مطرح است؟

یک تذکر بود. خب هر چه زودتر کار خیر انجام شود بهتر است.

اشاره‌ای هم به عملکرد مرحوم عسکراولادی داشته باشیم. خب برای حل اختلافات سیاسی ایشان ابداعات زیادی داشتند مثلا نامه‌هایی که به آقای رضا خاتمی نوشتند و در تاریخ سیاسی ایران ماندگار شد ولی الان دیده نمی شود کسی بخواهد اختلافات دو جریان اصلی سیاسی کشور را کنار بگذارد و به نزدیک شدن دو جریان کمک کند. آیا ضرورتی در این نمی‌بینید یا در دستورکار آینده است؟

این دستور کار همیشگی ماست که همه گروه‌ها با هم کار کنند.

اما الان نمود کمتری دارد.

آن زمانها آن آقایان در راس کار بودند. 7 نامه ما نوشتیم، فقط 3 نامه پاسخ دادند. به صورت یک طرفه هم نامه‌نگاری را قطع کردند. بعد از آن نامه‌ها کتاب کردیم و کتابش را هم چاپ کردیم. در رابطه با مسائل بعدی هم هنوز نامه می‌دهیم. این صحبتها را با همه داریم اما خیلی علنی نیست چون جامعه مثل قبل نیست. به اضافه اینکه آن دوستان مایل نیستند و راهشان را جدا کردند. مگر آقای عسکراولادی که در سال پایانی عمر مبارکشان آمدند این بحث را مطرح کرد که بیایید از این فرصت استفاده کنید و نامه بنویسید و از این ملت عذرخواهی کنید چراکه شیرینی انتخابات را به کام مردم تلخ کردید. چرا این کار را کردید؟ شما راه‌های قانونی داشتید از همه هم استفاده کردید اما باز فتنه کردید. بیایید حالا از مردم عذرخواهی کنید. بیایید از این فرصت که رهبری بزرگوار ما گسترده‌نگر هستند و خیلی با مدارا و محبتند، استفاده کنید. آیا کردند؟ نکردند.

از این طرف هم عده‌ای خیلی به آقای عسکراولادی تندی کردند. آنها هم کار خوبی نکردند هرچند ممکن است با نیت خالص این کار را انجام داده باشند. من بحثی ندارم. مهم این است که عسکراولادی می‌خواست اینها را با هم یکی کند اما نشدند؛ نیامدند. الان هم حاضر نیستند بیایند. اینها تشکیلات مختلفی در خودشان را راه انداختند و برخلاف اینکه می‌گویند می‌خواهند وحدت کنند در درون شان اختلاف نظر با هم خیلی زیاد است و راه‌های اشتباهی هم می‌روند. مثلا می‌کوشند که بگویند جناب آقای ناطق عضو ماست و می‌خواهند وحدتی بین نوه امام، آقای روحانی و آقای ناطق راه بیندازند. چقدر این آدمها بدون پختگی سیاسی هستند. مگر می‌شود که آقای ناطق که الان رئیس بازرسی دفتر رهبری هستند، این طرف و آن طرف بنشیند؟ ایشان می‌گوید من اصلا نمی‌خواهم در انتخابات باشم، می‌گویند نخیر باید باشی. این دلیل ضعف اصلاح‌طلبهاست. آنها نه چهره ای دارند که قابل قبول برای مردم باشد و نه سابقه‌ای دارند که قابل قبول باشد. اینها در مجالس دوم، سوم و ششم، سابقه درخشانی ندارد. نشان دادند نتوانستند برای مردم کاری کنند و مواضعشان هم طوری است که هرکسی دانش سیاسی داشته باشد متوجه می‌شود اینها با مواضع امام، رهبری و انقلاب فاصله دارند. نوشته‌های نشریات اینها هم با رسانه‌های بیگانه انطباق دارد و ملت اینها را فهمیده. یا مثلا در دولت اصلاحات چه کاری برای مردم کردند؟ تازه آخرش با آقای خاتمی دعوایشان شد. گفتند ما تو را سوار قطار کردیم ما تو را پیاده می‌کنیم و عبور از خاتمی را مطرح کردند (می‌خندد). مجموعه‌ای که حتی با آقای خاتمی که با او بالا آمده بودند اینطور رفتار غیرصحیح داشت، چقدر بین مردم موقعیت دارد؟ همین الان یکی از آسیب‌های دولت آقای روحانی این است که این تیپ را سرکار آورد. اینها به دولت آسیب زدند. چون اینها نمی‌توانند به خاطر عدم تفاهم کامل با آن خطوط اصلی انقلاب پیش بروند.

اصلاح‌طلبان می‌کوشند که بگویند جناب آقای ناطق عضو ماست و می‌خواهند وحدتی بین نوه امام، آقای روحانی و آقای ناطق راه بیندازند. چقدر این آدمها بدون پختگی سیاسی هستند.  

بگوییم اینها فعالیت نکنند؟ بکنند، دیگران هم فعالیت کنند اما ملت مراقب باشد. ببیند چه نمایندگانی را مجلس دهم بفرستد که پاکی، سلامت، صداقت، سابقه طولانی در انقلاب داشته باشند و دشمنان خدا با آنها دشمنند. دشمنی که بیخودی نیست. مگر می‌شود آمریکایی‌ها همین طوری با ما دشمنند و این همه از موتلفه را شهید کردند. اینها دلیل دارد. چون موتلفه کار می‌کرد. چرا لاجوردی؟ چرا بهشتی؟ چرا افراد دارای مواضع تند افراطی مثل آقای خوئینی‌ها، آقای غفاری یا افرادی مثل اینها را ترور نکردند؟ چون مواضع آنها به نفع آمریکایی‌هاست. گاهی این نوع مواضع تند را جامعه و احساسات جوان می‌پسندد اما آن مواضع اصولی و صحیح بهشتی و مطهری و دیگران را نه. اینها همان‌هایی هستند که به بهشتی سرمایه‌دار و طرفدار سرمایه‌داری و به مطهری طرفدار ارتجاع می‌گفتند. اینها سوابق است. این سوابق روشن است و حرفی برای گفتن نمی‌گذارد. افرادی با این سوابق می‌بینند که اگر آقای عارف در انتخابات بماند، 5/1میلیون بیشتر رأی ندارد. بعد می‌آید می‌چسبد به آقای روحانی و بعد می‌گوید ما آقای روحانی را سر کار آوردیم! شما اگر رأی داشتید که خودتان سر کار می‌آمدید(خنده).

حالا هم دنبال این هستند که جمعی را به مجموعه‌شن اضافه کنند. چرا رفتید سراغ استفاده از ظرفیت نوه امام که زیرک‌تر از این است که به دام شما بیفتد. یا آقای ناطق که سوابقش کاملا روشن است. چرا دنبال اینها می‌روید؟ چرا راه خودتان را نمی‌روید و نمی‌گویید من این هستم؟!

گفتید نامه‌هایی بعد از نامه‌های پیشین نوشته شده که رسانه‌ای نشده است. می‌توانید توضیح دهید که به چه کسانی نوشته شده؟

خب اگر رسانه‌ای نشده شما چرا می‌خواهید رسانه‌ای کنید؟

شما در سال 91 در همایش جبهه پیروان، گفتید آقای خاتمی نامه‌ای به رهبری نوشتند و از طریق آقای‌ هاشمی به دست ایشان رساندند تا فرصتی مهیا شود که اصلاح‌طلبان به عرصه سیاست بازگردند. الان هم خبری دارید که آیا رایزنی‌هایی از این دست شده یا نه و وضعیتشان از نظر تایید صلاحیت نامزدهای انتخابات چطور است؟

نه. من دخالتی ندارم در این امر. یادم هم نیست این را گفته باشم. اما اینکه می‌گویید اینها می‌خواهند برگردند، که اینها هستند در عرصه سیاست. نیستند؟

نسبت به قبل کمرنگ‌تر هستند...

علت این است که پذیرش مردمی ندارند نه اینکه فعالیتی ندارند. نشریات هم دارند و تعداد نشریات اصلاح‌طلب در کشور بیشتر از اصولگرایی است و هیاهو و تبلیغات و شبکه مجازی هم دارند. در بخشی از دولت آقای روحانی هم به آنها مسئولیت داده شده، پس نه تنها حذف نیستند بلکه در صحنه هم هستند اما اینها همیشه مظلوم نمایی می‌کنند. با نهایت آزادی می‌گویند آزادی در کشور نیست و با نهایت آزادی بدترین حرفها که صدای آمریکا و بی‌بی‌سی نمی گوید، اینها می‌گویند. نمی‌گویند؟ می‌گویند. اما مردم استقبالی ندارند. چرا؟ روشن است مگر اصلاحات چه کرده است؟ یک تعریف ساده از اصلاحات نتوانستند ارائه دهند. وضعیت دولت و مجالسی که در دست داشتند روشن است.

آقای رضا خاتمی گفته‌اند که بزرگان اصلاح‌طلب در حال رایزنی با اعضای شورای نگهبان هستند که تایید صلاحیت‌ها را در انتخابات بالا ببرند. حالا این رایزنی‌ها بعد از ثبت نام عرف است اما این رایزنی‌های زودتر از موعد، این وجهه‌ای در عرصه سیاسی دارد؟

ببینید شورای محترم نگهبان طبق مبانی و اصول کسی را رد صلاحیت یا عدم احراز صلاحیت می‌کند. اینها متفاوت است. رد صلاحیت استدلال قانونی می‌خواهد. کسی سن مناسب ندارد یا محکومیت دارد که صلاحیت او رد می‌شود. اما احراز صلاحیت یعنی کسی می‌تواند برود این امانت ملت که مجلس را در دست بگیرد؟ مثلا شما می‌خواهید یک خلبان انتخاب کنید. وقتی او محکومیت قضایی داشته باشد رد صلاحیت می شود اما اگر در اقوام این فرد داعشی وجود داشته باشد، چه؟ هیچ انسان عاقلی سرنوشت هواپیما را در دست خلبانی ولو ماهر نمی‌سپارد که دارای اعتماد نیست و ممکن است به هواپیما آسیب بزند. بنابراین عدم احراز صلاحیت بحثی دیگر است. شورای نگهبان شرایط خودش را دارد. شش فقیه عادل منصف هستند و کسی به اینها ایراد بگیرد معلوم است مشکل دارد شش حقوقدان هم هستند که مجلس تعیین می‌کند. بنابراین این تشکیلات اصلاح‌طلب که اینقدر ناراحت است به این دلیل است که می‌داند بسیاری از این عناصرش احراز صلاحیت نمی‌شوند و حتی اگر خودشان هم حقوقدان بودند نمی‌توانستند اینها را احراز صلاحیت کنند. مثلا آقایی از اینها آمد در مجلس ششم سخنرانی کرده به گونه‌ای که آقای کروبی که آن زمان رئیس مجلس بود، به او گفت تو از اسراییل بدتر حرف زدی(خنده). خب این آدم با تایید آقای کروبی هم نمی‌تواند تایید صلاحیت شود چون بلندگوی اسراییل که نمی‌تواند در مجلس باشد. در آن موقع  حق با آقای کروبی بود. بنابراین آدم نگران این دست افراد است.

به نظر من اصلاح‌طلبان باید مشکل را از درون حل کنند. مدام به شورای نگهبان نروند و خیال کنند با فشار سیاسی و تهاجم می‌توانند مشکل را حل کنند. یا بعضی‌هایشان این نظر را دارند که یک گروه که واجد صلاحیت نیستند و یقین دارند تایید صلاحیت نمی شوند را بگذاریم که شورای نگهبان رد کند بعد هیاهو کنیم تا نفرات بعدی ما رای بیاورند. خب این درست است؟ کسی که می‌خواهد در میدان سیاست دقیق و صحیح عمل کند، آیا این دقیق است؟ این صحیح است؟ دوم اینکه بعضی‌هایشان می‌گویند آنها نیایند و همان نفرات بعدی بیایند. اما مشکلشان این است که اینها اصلا رای ندارند و در حوزه انتخابیه‌شان، چهره شناخته شده نیستند. بنابراین بین این راه‌ها مانده‌اند. بنابراین باید اینها به جای این حرفها کاری کنند که عناصرشان صلاحیت‌شان را از دست ندهند و عناصری معرفی کنند که مردم بپسندند و به آنها رای بدهند. مشکل تنها شورای نگهبان نیست. مثلا در شورای شهر با همه اینکه این نظارتها نیست، مردم به اینها رای نمی‌دهند.

آقای دکتر، شما دست کم سابقه شش دهه فعالیت سیاسی دارید و در هر یک از این ادوار تجربه ای کسب کردید. در دهه شصت مجمعی به نام عقلا تشکیل شده بود که از هر دو طیف سیاسی آن زمان دور هم نشستند تا بتوانند به کمک هم مشکلات کشور در شرایط جنگ را حل کنند. الان میزان بداخلاقی‌های سیاسی بالارفته و اتفاقات اخیر در مجلس نمود آن بود. فکر می‌کنید تشکیل دوباره مجمع عقلا می‌تواند به کاهش دوباره تنشهای سیاسی کمک کند؟

جلسه عقلا بود و نه مجمع عقلا. این جلسه در مجلس دوم مطرح بود و بعضی دوستان می‌گفتند جلسه‌ای می‌رویم به نام جلسه عقلا (خنده) اما این جلسه هیچ کاری نتوانست در مجلس دوم انجام دهد. اینکه گروهی خود را عقلا بنامد و لابد گروه دیگر را جزو عقلا نمی‌داند دیگر، یا فکر می‌کند این عقلا باید برای بقیه تصمیم بگیرند بالاخره اینها عاقلان هستند دیگر؛ درست است؟ خدا رحمت کند شهید بهشتی را، او می‌گفت ایران سرزمین عاشقان است، نه عاقلانِ چرتکه بنداز. اینکه کسی جمع شود و بحثی بکند منعی نیست، خب جمع بشوند اما اینها چقدر اثر دارد؟ اگر بحثهای تفاهم دو جناح مدنظر شماست، خب من به شما گفتم، مگر از هفت نامه ما به تفاهم رسیدند؟ از نامه آقای عسکراولادی برای آقای ابراهیم یزدی و از نامه آقای ابراهیم یزدی برای آقای عسکرداولادی مگر به تفاهم رسیدند؟ اصلا مگر می‌شود به قول شهید بهشتی(ره) دو جریان در کشور است، یکی می‌گوید دین خالص اسلام و فقه مترقی اسلام و قانون اساسی مترقی و خط امامت و ولایت می‌تواند همه مشکلات کشور را حل کند. منتها باید بنشیند، و تدبیر، برنامه‌ریزی و سیاستگذاری و کار تشکیلاتی داشته باشد. برای همین هم  حزب راه می‌افتد تا کار جمعی جلو برود. اما جریان دیگری هم هست که این جریان مقابل خود را قبول ندارد و معتقد است که باید در کشور ملی گرایی و جمهوری باشد. جمهوری ایران و جمهوری ملی. جریانی که می‌گفت «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران». البته اینها دروغ می‌گفتند اگر می‌خواستند جانشان را در راه ایران فدا کنند می‌رفتند و کار دیگری می‌کردند، مثلا در جبهه حضور پیدا می‌کردند؛ نه اینکه یک شهید در جبهه از این جریان نمی‌بینید. این جریان می‌گوید ایران فقط خودش باشد. یا مثلا جریانی به سازش با آمریکا معتقد است. لیبرال است. از زمان آقای بازرگان بوده و حالا هم هست. جریانی هم هست که چپ است. افکار تند چپی دارد حالا یا چپ سوسیالیستی و کمونیستی یا چپ غربی که در ایران برای خودش عالمی دارد و خیلی ماجرا دارد اما زندگی‌های اینها  نه با زحمت‌کشان می‌خواند و نه کارگران. اما حرفهای چپ می‌زنند و در خانه‌های مجلل زندگی می‌کنند و صبح‌ها شیرموزشان را هم نوش جان می‌کنند و بعد می‌آیند غم کارگران و زحمت کشان را می‌خورند (خنده) روشن است، اینها چپ غربی هستند یعنی زندگی و افکار غربی دارند. ما در زندان هم به همین کمونیست‌ها می‌گفتیم اگر رژیم شاه شما را مخیر کرد که از ایران بروید، شما بعد از رفتن از ایران، مسکو را انتخاب می‌کنید، پکن را انتخاب می‌کنید یا واشنگتن یا نیویورک یا پاریس  یا لندن را؟ تقریبا همه به اتفاق می‌گفتند پاریس و لندن را. ما می‌گفتیم پس چرا دارید نظامی را برای ایران پیشنهاد می‌کنید که خودتان حاضر نیستید ذیل آن زندگی کنید؟ بعد هم که دیدید چپی‌ها فرار کردند و هیچ کدام مسکو و پکن و حتی آلمان شرقی هم نرفتند و کجا هستند؟

عمدتا در پاریس...

بله هر کدام از اینها بعد از انقلاب به بن‌بست رسیدند به غرب فرار کردند. کمونیست است اما در غرب زندگی می‌کند. علاوه بر اینها جریان دیگری هست که دلش می‌خواهد انقلاب اسلامی باشد، نظام جمهوری اسلامی هم باشد اما اینها آزاد باشند. اگر خواستند لخت بروند استخر، بروند اگر خواستند قمار کنند، بکنند اگر خواستند شراب بخورند، بخورند. هر کس به دین خود؛ کسی را هم که در قبر دیگری نمی‌گذارند. بسیار خب. حکومت این است اما هر کسی خواست کار خود را بکند...

یعنی آزادی اجتماعی باشد...

آزادی اجتماعی نه، آنکه هست؛ آزادی ولنگاری باشد. یعنی هر که هر کاری خواست بکند.

 یک مجموعه هم دینی و مذهبی هستند اما سلایقی دارند که به نظر امام نمی‌خورد، اعم از تحجر و اعم از روشنفکری. اینها با فقه اسلام نمی‌خورند. پس شما می‌بینید که یک جریان این تیپی است و یک جریان هم آن هست که گفتم. حالا در طول این انقلاب مملکت و جبهه را کی اداره کرد؟ همین سردار همدانی رحمت الله علیه در خط جریان اول است یا دوم. جریان اول است. آدمی که باید بازنشسته شود می‌رود سوریه از حرم حضرت زینب(س) دفاع می‌کند. می‌رود نقشه اسرائیل و صهیونیست‌ها را بهم می‌زند. چرا به همسرش می‌گوید می‌روم اما بعید است که برگردم. او هم جواب می‌دهد برو به شرط اینکه من را از شفاعت خودت بی‌بهره نگذاری. این زن و مرد در جریان خط اول هستند. آن بچه ای که به جبهه می‌رود و می‌گوید به کربلا می‌رویم، به عنوان نیست که سلطه‌گری کند، برای خداست. آن مادری که پنج بچه‌اش شهید شده‌اند و قابی خالی گذاشته برای بچه ششم اش. مگر شوخی است؟ اینها که ساده نیست. این خط اول است. اینکه در موتلفه اسلامی افرادی هستند که باید بازنشسته شوند اما رها نمی‌کنند و در خدمت نظام هستند و پول هم نمی‌گیرند. زندگی‌هایشان را هم فروخته‌اند؛ همین دبیرکل ما آقای حبیبی وقتی می‌خواست فرزندانش ازدواج کنند منزل قبل از انقلابش را فروخت حالا آپارتمان می‌نشیند. برای چه این کار را کرد؟ آدمی که استاندار سه استان بزرگ ما از تهران و خراسان و فارس بوده، آدمی که قائم مقام بنیاد مستضعفان بوده آدمی که همه جا کار کرده چرا اینقدر پاک است؟ چرا همسرش اینقدر پاک است که از او یک زینت اضافه نمی‌خواهد؟ کم نیستند. ملت همین آقای کوثری نماینده تهران در مجلس است. این در کدام خط است؟ من نمی خواهم بگویم در جریان مقابل ما همه آدمها بد هستند. نه، آنجا هم آدم خوب پیدا می‌شود سالم هم هستند اما جریان فکری که می‌تواند کشور را از مشکلات نجات دهد، مقابل استکبار بایستد، استقلال خود را حفظ کند، به ارزشها پایبند باشد و اما آزادی‌ها را هم حفظ کند، این جریان است. من به اصلاح‌طلبان هم گفته‌ام که اگر ماها نباشیم شما نمی‌توانید با این آزادی صحبت کنید. با این آزادی رفتار کنید. چون ما معتقدیم که شما باید حرفهایتان را بزنید.

ما قبلا برای وحدت اصولگرایان وارائه لیست انتخاباتی اضلاع داشتیم. سه ضلع داشتیم که پنج روحانی را انتخاب کردند و با فرمول 6+5 در انتخابات مجلس هشتم لیست دادیم و مثبت هم بود. در انتخابات مجلس نهم 8+7 شد. در این انتخابات اضلاع چه دو یا چه سه ضلع کارآمد نیست و شورای هماهنگی اصولگرایان محور است.

این را هم تعریف کنم که رفته بودیم در یک دانشگاهی، یک جوانی هر چه خواست گفت. گفت که آزادی نیست، خفقان هست، همه دزد هستند همه خلافکارند و خلاصه هرچه از دهانش بیرون آمد، گفت. تمام که شد گفتم خب چیز دیگری نیست؟ گفت نه، گفتم همین که تو آمده‌ای اینجا و با نهایت آزادی هر چه خواسته‌ای گفته‌ای، بدتر از بی.بی.سی و رادیو آمریکا و رادیو اسرائیل؛ تو دانشجوی این دانشگاه هستی و بعد همین جلسه می‌روی می‌نشینی در کلاست. کسی با تو کاری ندارد. خب این آزادی هست یا نیست؟  در جایی دیگر گفتم می‌دانید با این تیپ آدمها چه کار می‌کنند؟ دو روش در دنیا هست. یک دسته که مثل رژیم شاه استبدادی است و اینها طرف را می‌گیرند و هزینه حرف زدن را بالا می‌برند. ما وقتی می‌خواستیم برای امام صلوات بفرستیم، باید هزینه زندان و شکنجه را می‌پذیرفتیم که می‌پذیرفتیم. این روش استبدادی است. روش دیگر غربی است که مخالفان را در حد مجاز آزاد می‌گذارند اما نمی‌گذارند کسی ضدحکومت آنها کاری بکند. تا حدی آزاد می‌گذارند اما وقتی به حدی می‌رسد مثل ماجرای آن دکتر در بی.بی.سی، او را می‌کشند. حتی کندی را می‌کشند وقتی بخواهد خارج از حاکمیت کاری بکند، برای کلینتون مونیکاگیت و برای نیکسون واترگیت می‌سازند. یا چه می‌کنند؟ یک نفر می‌آید از شما شکایت می‌کند، قانونی پدر شما را درآورده و بعد آن هرکجا بخواهید شغلی پیدا کنید به شما کار نمی‌دهند. ما در جمهوری اسلامی به راه سوم می‌رویم. نه این نه آن. نه شرقی و نه غربی. ما میدان می‌دهیم که فرد حرفش را کاملا بزند همه حرفها را بزند. صاحب انقلاب مردم هستند. همه دانشجویان هم عقل و فهم دارند. می‌فهمند داری خلاف می‌گویی. بنابراین بی‌ارزش می‌شوی و کسی جوابت را نمی‌دهد. این شیوه‌ای است که ماها قبول داریم. ما مدافع این شیوه هستیم. آقاست که می‌فرماید کرسی‌های آزاداندیشی بگذارید. اینکه می‌گذارند یا نمی‌گذارند و کم و زیادش چیست، بحث دیگری است. بنابراین معتقدیم که آنکه می‌تواند مشکلات مملکت را کم کند آنکه انقلاب کرد، در انقلاب حضور جدی داشت البته همه مردم بودند، انکه در انقلاب جنگید بچه داد شهید داد، همسر داد، پدر و مادر داد، جریاناول است. جریان دوم همراهی می‌کند؛ گاهی اوقات به منفعت، گاهی به سلیقه و گاهی به وجدان؛ اما آنکه می‌تواند مملکت را نجات بدهد، این خط است. این جریان است که هم خون داده است مثل بهشتی و مطهری و لاجوردی و عراقی و محلاتی و رجایی و باهنر؛ بنابراین مجلس پر از رجایی و باهنر جواب می‌دهد. دولت رجایی و باهنر جواب می‌دهد. برویم دنبال آنها.

آقای بادامچیان سخن به درازا کشید. می خواهم در آخرین سوال بحث را کمی شخصی کنم. شما از کودکی یا نوجوانی سابقه فعالیت سیاسی را آغاز کرده بودید، آنجا که در کلاس پنجم دبستان به خاطر اینکه معلمتان توده ای بود کلاس را بهم می‌ریزید، اما بعد از مدتی مبارزاتتان را ادامه می‌دهید با سازمان مجاهدین همکاری می‌کنید، این روند چگونه رخ می‌دهد؟

اینکه شما فرمودید من در نوجوانی کلاس را به هم ریختم، من به هم نریختم. زمان مصدق بود، توده‌ای‌ها خیلی بین معلم‌ها نفوذ پیدا کرده بودند و ما هم یک معلم توده‌ای به نام  علی‌اکبر متین‌دژ داشتیم که ورزشکار و قوی هم بود. او با تبلیغات، دانش‌آموزان را جذب سازمان دانش‌آموزی حزب توده می‌کرد. من هم به الگوگیری از فدائیان اسلام، بچه‌ها را جمع کرده و گروه مبارزین اسلام راه انداخته و تبلیغ دینی می‌کردم. با اعضا هم عهد برادری اسلامی بسته بودیم. ما 18 عضو موثر بودیم. او به تدریج متوجه شد که هر کسی را می‌خواهد به سمت حزب توده ببرد با فعالیت ما موفق نمی‌شود. عصبانی شد و با من برخورد کرد. یادم است یک بار سر کلاس کتاب‌های «از حجله عروسی تا بستر شهادت» که داستان حنظله غسیل الملائکه و «سقوط آفتاب در اندلوس» که هر دو داستانی را به یکی از بچه‌ها داده بودم، معلممان دید. از او پرسید این کتاب‌ها را چه کسی  به تو داده، جواب داد بادامچیان داده است. معلم به من گفت که «داری تبلیغ می‌کنی». جواب دادم «شما هم تبلیغ حزب توده را می‌کنی، چیزی نیست؟». با همین جسارت گفتم. ناراحت شد و به من گفت: «خفه شو»، گفتم «چرا توهین می‌کنی؟» لجش گرفت و کتابی را که اسم خدا و پیغمبر در آن بود، پاره کرد. خیلی عصبانی شد چون پیش بچه‌ها به هم ریخته بود. اوضاع هم برایش به هم ریخته بود چون پس از آن کسانی که پیش‌تر با او همراهی می‌کردند با او مخالف شدند. یکی دو جلسه بعد از آن وقتی رفته بودم از زیر میز پاک‌کنم را بردارم، چون بدون اجازه او رفته بودم، پرسید: «چرا اجازه نگرفتی؟» گفتم: «مزاحم شما نشدم» پرسید: «چرا دهنت می‌جنبد؟» گفتم: «دارم نخودچی کشمش می‌خورم که دهنم شیرین شود». گفت «بیا بیرون» گفت: «فرزند رشید اسلام، اگر بزنمت گریه نمی‌کنی؟» کنایه‌اش به فداییان اسلام بود. گفتم: «نه» او هم ورزشکار بود و با همه قدرتش و همه حرصش محکم به گوشم زد. خیلی درد گرفت ولی مقاومت کردم و محکم ایستادم. یکی دیگر زد، مقاومت کردم، سومی را زد من باز هم مقاوم کردم. بعد از چهارمی بچه‌ها اعتراض کردند. در همان حال زنگ هم خورد و او رفت و من هم اشک را رها کردم.

ما زمانی به سازمان مجاهدین خلق نزدیک شدیم حالا چرا می گویند موتلفه با این سابقه به پایداری‌های جوان نزدیک شده است؟

به جز این معلم، با معلم موسیقی هم درگیر شده بودم. اسمش آقای شهیر بود. ابزار موسیقی می‌آورد، آکاردئون و  ویولون می‌آورد سر کلاس. در آن زمان علما با موسیقی مخالف بودند و ما هم با او مخالف بودیم. سرکلاس «شاهنشه ما زنده بادا» را می‌زد. ما هم شلوغ می‌کردیم. یکی از کارهایمان این بود که میزها را با پاهایمان بالا می‌بردیم و همان به زمین می‌کوبیدیم. او با این صداها نمی‌توانست آهنگ بزند. یک روز فهمید که ماجرا زیر سر من است. آن روز حسابی مرا زد، انداختم وسط دو ردیف نیمکت‌ها و با مشت و لگد می‌زد. من هم مقاوم بودم. تا اینکه زنگ خورد و رفت. آمدم بیرون و با بچه‌ها دعوا کردم که چرا به برادری اسلامی پایبند نبودید و گذاشتید به خاطر موسیقی مرا بزند. قرار شد از جلسه بعدی من کاری نکنم اما بچه‌ها اذیتش کنند. می‌گفت «شاهنشه ما زنده بادا» بچه‌ها باید می‌گفتند «پاید کشور به فرّش جاودان» اما بچه‌ها جواب می‌دادند «شاهنشه ما» و میز را بر زمین می‌کوبیدند. بیچاره‌اش کردند. تا اینکه دومین جلسه بعد از اینکه مرا زده بود، گفت: «شما قدر زحمات مرا نمی‌دانید و حتی یک ساعت دیگر حاضر نیستم برای شما کار کنم» و راهش را کشید و از مدرسه ما رفت و اینگونه ما به پیروزی رسیدیم. پایان سال هم برای درس سرود به هر کدام از ما نمره 17 یا 18 دادند و ماجرا تمام شد.

نگفتید چه شد که به سازمان مجاهدین رسیدید؟

در سال 49، بعد از جریان اعدام انقلابی منصور، کار زیرسازی و فرهنگی در جامعه را شروع کردیم و مشخص بود که رژیم دیگر با اعلامیه و بیانیه تکان نمی‌خورد و ایجاد درگیری می‌کند، به این نتیجه رسیدیم که ما هم باید در برابرش مسلح باشیم و جهادمان مسلحانه باشد. به همین دلیل در سال 49 در منزل مرحوم شهید لاجوردی در کوچه شهاب الدوله، روبروی خانی آباد تهران دور هم جمع شدیم، اول آبگوشت مشهور آقای لاجوردی را برای ناهار خوردیم و بعد از آن به طبقه دوم رفتیم و صحبت کردیم که تکلیف شرعی چیست؟ وقتی که خودمان باید هم جهاد مسلحانه کنیم و هم بخش سیاسی را داشته باشیم. در آن جلسه افرادی مثل شهید اسلامی این موضوع را پیش کشیدند که مجاهدین گروه مخفی هستند، دانشجو هستند و با آیت‌الله طالقانی کار می‌کنند و آدم‌هایی مورد تایید هستند. به همین علت ما به جای اینکه خودمان کار کنیم به اینها بپیوندیم و با اینها همکاری کنیم. خب، بعد رفتیم محضر آیت‌الله مطهری ایشان تایید فرمودند، آیت‌الله بهشتی اروپا بودند و نبودند که تایید کنند و بقیه آقایان و علما مثل آقای منتظری تایید کردند و در نتیجه ما به جای اینکه خودمان فعال شویم با اینها همکاری کردیم. منتها سه بخش شدیم. بخشی گفتند باید از امام اجازه بگیریم و تا امام اجازه نداده ما همراهی نمی کنیم. بخشی هم مثل من و شهید اسلامی و مرحوم آقای پوراستاد با آنها همکاری کردیم، چون به این نتیجه رسیده بودیم که علمای مورد تایید امام نظر مساعد دارند. بخشی هم مثل بینابین عمل کردند یعنی نه موافقت کردند و نه مخالفت. بر این اساس ما با آنها همراهی می‌کردیم. اما در سال 53 به تدریج انحرافات را دیدیم تا اینکه به نقل فتوا منجر شد و از این گروه جدا شدیم.

کدام عملیات‌ها را با مجاهدین همکاری کردید؟

من شخصا عملیات نداشتم و به عنوان چریک تقریبا نوعی کار مدیریتی داشتم هم از نظر تهیه عناصر برای تشکیلات در کلاس‌هایمان کار فرهنگی و آموزشی می‌کردم یعنی نیرو در اختیارشان می‌گذاشتم و هم از نظر مالی، برایشان پول جمع می‌کردیم. به نظر خودشان چریک همه جانبه بودیم، چریک مالی، چریک تشکیلاتی، چریک سیاسی، چریک فرهنگی، چریک مسلحانه که تامین اسلحانه و مواد را از طریق شهید اندرزگو و سایر دوستان پیگیری می‌کردیم. چریک اطلاعاتی بودیم که اطلاعات را از شبکه گسترده جامعه جمع می‌کردیم. منتها وقتی من دستگیر شدم، رابط من با سازمان مصطفی جوان خوشدل بود. او اعتراف نکرد و بعضی از بچه‌هایی که از طریق من به سازمان رفته بودند مثل مجید معینی لو ندادند و در نتیجه رژیم نتوانست بفهمد که من چه نقشی در سازمان دارم و من هم با وجود شکنجه‌های مهیب اعتراف نکردم، من پنج ماه و نیم در کمیته مشترک ضدخرابکاری در انفرادی بودم، نتوانستند از من چیزی دربیاورم. یادم هم نمی‌رود در آخرین روز انفرادی، محمدی علیخانی که بعدها فرار کرد و رفت، شکنجه‌گر جلاد و بیرحمی بود. گفت من دارم گردش کار آقای لاجوردی را می‌نویسم. برای تو هم همین را می‌نویسم که فردی به شدت سرسخت و متعصب است که از گذاشتن هرگونه اطلاعی در اختیار بازجو خودداری کرده و در صورت آزادی احتمال اقدامات وسیع تر و حادتری از نامبرده می‌رود. گفت می‌دانی یعنی چی؟ یعنی هر چند سال حکم به تو بدهند، وقتی حکمت را بگذرانی باز هم آزادت نمی‌کنند و آنقدر نگهت می‌دارند که استخوان‌هایت بپوسد و وای به روزگارت اگر کسی پیدا شود و کوچکترین اطلاعی از تو بدهد.

من هم کلی خندیدم، با نشاط کامل و از ته دل. خدا را شکر کردم که او نتوانسته هیچ اطلاعاتی از من دربیاورد. حتی یک نفر به واسطه من دستگیر نشد. دوم اینکه عجزش را نشان می‌دهد. دیدن عجز دشمنی که این همه تو را شکنجه داده، بسیار زیباست. سوم کینه‌اش را نشان می‌دهد، هر قدر کینه دشمنان خدا نسبت به انسان بیشتر باشد، توفیق الهی است. او خودش در برابر من اعتراف کرد که هیچ کس درباره من اعتراف نکرده است. این برای من پیروزی بود.

در زندان قصر کمک کردیم و بچه‌ها را آگاه کردیم. وقتی علما نقل فتوا را مطرح کردند و ما اجرا کردیم و شدیم اپورتونیست راست منحرف پیچیده. اپورتونیست یعنی تجدیدنظر طلب، راست بودیم یعنی دیگر چپ نیستیم، یعنی از حرکت مترقی به حرکت غربی. منحرف چون از جنگ مسلحانه منحرف شده است. ولی با همه اینها علیه رژیم شاه که رژیم راست و نوکراستکبار است بجنگند و جهاد مسلحانه را هم قبول دارند لذا پیچیده‌اند و ما نمی‌دانیم آنها را چگونه تفسیر کنیم.

213

 

کد N1003493

وبگردی