کار تمام آتشها که تمام میشود، از آتش رفتن عبدالله ابن حسن و علی اصغر گرفته تا تن پارهپاره علی اکبر و دستان بریده عباس، حالا نوبت به رقص آتش عطش در پیش دیدگان حضرت مولاست. چشمانش، رو به تاری میرود.
پیش رو، یک لشکر است و اینسو، حسین و خواهر و کودکان. سوار بر اسب که میشود، سکینه از راه میرسد: بابا، دلم بغل میخواهد.
حسین، مثل همه پدرانی که وقتی دل دخترشان آغوش پدر را میخواهد، دلشان میلرزد، دلش میلرزد و از اسب فرود میآید. دستانش را باز میکند. سکینه کمی پیش میآید و بعد، عقب میرود.
- چه شد دخترم؟ مگر دلت نمیخواست بیایی به آغوشم؟
سکینه اشارهای با چشم و ابرو میکند. حسین، اینسو و آنسو را نگاه میکند و کمی آنطرفتر، سمت خیمهها، میبیند که دختر مسلم ابن عقیل از شکاف خیمه نظارهگر این وداع است. سکینه نمیخواست دل فرزند مسلم بشکند. او هرگز نتوانست در لحظات آخر به آغوش پدر بغلتد.
حسین، بلند میشود. خداحافظیهایش را کرده است. نه دیشب؛ که از همان لحظه ورود به کربلا، مشغول خداحافظی با اهل بیتش بود. همان روز گفته بود که خونهای ما همینجا ریخته میشود.
دیگر صدایی نمیشنود. نه صدای «بابا، بابا» و نه صدای «برادرم». یک جهان خاطره و عاطفه را پشت سر میگذارد و میتازد به سمت سپاهیان عمر ابن سعد. تیر و شمشیر است که میبارد. هیچ هراسی نیست. گفته بود: اگر دین جدم جز با کشتهشدن من پابرجا نمیماند، پس ای شمشیرها مرا دریابید. حجت را هم تمام کرده بود: اگر دین ندارید، در دنیایتان آزاده باشید. اما چاره چیست؟ لقمههای حرام، گوشهایشان را بسته است.
تن حسین، دیگر جوابگوی این حجم از زخم و تشنگی نیست. تیر سهشعبه دیگری در راه است؛ همان که از خون عبدالله و علی اصغر سیراب شد. این شاهبیت غزل شقاوت دشمن هم بر قلب حسین مینشیند و امام را در گودی قتلگاه متوقف میکند. دست میبرد تیرها را بیرون بکشد. خون، فواره میزند: بسمالله و بالله و فی سبیلالله و علی ملت رسولالله ...
رخ که بر خاک میگذارد، کرکسان میرسند. تنها سلاح حسین، دستان اوست. خلع سلاحش میکنند.
زینب، حسینگویان و آسیمهسر میرسد کنار گودی قتلگاه. حالا خورشید از شرم معاشقه خنجر و گلو، روی برمیتابد و آسمان، سیاه میشود. صدای سم اسبان بر پیکر فرزند زهرا، نوای دلخراش عاشوراست که سرهای قدسیان را به زانوی غم میخواند و از میان تمام قدسیان، امان از دل زینب.
غروب روز دهم، خوب که میریزند و میتازند و میزنند و میگیرند و میدزدند، بوی سوختگی بلند میشود. انگار بوی خیمههاست ...
ایسنا - حسامالدین قاموس مقدم
انتهای پیام
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است