آفتاب

هدایت، کوروش بزرگ و فروغ؛ از حقیقت تا دروغ

هدایت، کوروش بزرگ و فروغ؛ از حقیقت تا دروغ

میثم همدمی

برخی از این جملات یا اشعار بشکلی واضح متعلق به نویسندهای که نامش را به همراه دارند نیستند، مثل نقل قول زیر، منسوب به شکسپیر:

«شکسپیر میگه اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتراز هر اسباب بازی دیگه ای براش بادکنک میخرم بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده. بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک بشه و مهم تر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده...»

در رد صحت انتساب این گفته به شکسپیر، جدای از اینکه عبارات مذکور از لحاظ ادبی دچار ضعفهای فاحشیاند که میتوان به فرض صحت، به ترجمه بد یا نقل به مضمون بودن عبارات نسبتشان داد، باید گفت شکسپیر در سال 1616 میلادی درگذشت و تا آن زمان اصلا بادکنک اختراع نشده بود! نخستین بادکنک لاستیکی در سال 1824 توسط مایکل فارادی فیزیکدان و شیمیدان انگلیسی برای آزمایش بر روی گازها ساخته شد و ساخت انبوه آن تا سال 1930 به تعویق اُفتاد.

حال به جمله ای منتسب به صادق هدایت می نگریم: «از رنج های امروز سرزمین ما این است که برخی کودکانش کارتون تماشا میکنند، درحالی که بسیاری از کودکان دیگرش در کارتون میخوابند.»

چنانچه باز هم برای رد صحت انتساب، جملهبندی ضعیف عبارت فوق را نادیده بگیریم. برای رد اصالت این جمله میتوان گفت، نخستین برنامه تلوزیون ایران در یازدهم مهر ماه سال ۱۳۳۷ پخش شد. حال آنکه صادق هدایت حدود هفت سال قبل تر از این تاریخ، در نوزدهم فروردین ماه 1330 جهان را بدرود گفت. بنابراین کودکان سرزمین ما زمانی که هدایت درقید حیات بود اساساً از تماشای تلوزیون محروم بودهاند، چه رسد به تماشای کارتون.

البته همه جملات را نمیتوان به این شکل رد کرد. مثل بیت زیر که مطلع غزلی است باز هم منتسب یه صادق هدایت:

«حال ما با دود و الکل جا نمیاید رفیق زندگی کردن به عاشق ها نمیاید رفیق»...

هرچند هدایت به همراه مسعود فرزاد مجموعهای شامل قطعات منظوم بنام «وغ وغ ساهاب» دارد، اساساً شاعر نیست. «وغ وغ ساهاب» مجموعهای طنز انتقادی است که در سال 1313 در تهران منتشر شده است و اثری از غزل فوق نه در این مجموعه و نه در هیچ یک از نوشتههای بجای مانده از هدایت به چشم نمیخورد.

نکته قابل توجه اینجاست که انتسابهای نادرست اغلب درمورد نویسندگان یا چهره هایی رخ میدهند که عامه مردم بیشتر نامشان را شنیدهاند، مثلا نام صادق هدایت، یا فروغ فرخزاد است که غالبا زیر چنین جملاتی می نشینند و نه احمد محمود یا غلامحسین ساعدی. درمورد چهرههای خارجی نیز این مسئله صادق است، بندرت جملهای به دروغ به سامرست موام یا نیکلا تسلا نسبت داده میشود و در عوض این ویلیام شکسپیر یا توماس ادیسون هستند که مورد اقبال قرار میگیرند.

البته همه این جملات یا اشعار ضعیف نیستند، در میانشان جملات و ابیات زیبا و تأمل برانگیز زیادی را هم میتوان یافت. ابیاتی که متعلق به شاعران یا نویسندگان گمنام اند اما به افراد سرشناس نسبت داده شدهاند.

بنظر میرسد مخاطبان مایلند تا به کمک نام این بزرگان پراکنش این جملات را در فضای مجازی تسهیل کنند. چه بسا افرادی که خود جمله یا ابیاتی عمیق مینویسند اما نام شریعتی یا کوروش کبیر را به آن پیوست میکنند. گاهی هم برخی کاربران دیگر نام شاعر یا نویسنده اصلی را با فردی سرشناستر تعویض میکنند.

بسیاری از ما مخالف این انتسابهای جعلی هستیم، اما چرا چنین انتسابهایی تا این اندازه در فرهنگ مجازی جامعه رواج یافتهاند؟ احتمالاً دلیل این پدیده صرفاً مطالعه محدود و عدم اطلاع نیست، دلیل انتسابهای دروغین این است که اساساً نامهای ناآشنا را باور نمیکنیم، آنها را نمیبینیم. مهم نیست چه نوشتهاند، مهم این است که گمناماند. ممکن است کلام نویسندهای ناآشنا، بسیار هم استوار باشد، اما احتمالاً نمیخوانیمش، قادر نخواهیم بود زیباییاش را ببینیم؛ یک شاعر یا نویسنده گمنام برای ما چه اهمیتی دارد وقتی نامش شریعتی یا کوروش کبیر نیست!؟

۴۷۴۷

کد N944584

وبگردی