آفتاب

از شرکت در همایش های گوناگون تا خودکشی!

از شرکت در همایش های گوناگون تا خودکشی!

خودم هم باور نمي کردم چگونه درگير عشقي خياباني شدم وقتي به خود آمدم که مدير مدرسه مادرم را براي غيبت هاي غيرموجه من به مدرسه دعوت کرد.

به گزارش خراسان، نمي دانم سرنوشت من چگونه رقم خورد که فقط طي سه سال همه زندگي ام به هم ريخت و آمال و آرزوهايم درهم پيچيد.
چه شد آن آرزوها و خيالاتي که به خاطر آن ها زندگي مي کردم و بارها در تصورات ذهني، خودم را در کلاس هاي دانشگاه مي ديدم و در همايش هاي مختلف به خاطر تلاش هايم در کسب مدارج علمي بالاتر مورد تقدير قرار مي گرفتم اما همه اين ها خيالاتي بيش نبود و من در حالي از اوج عزت به دره ذلت افتادم که تا چشم باز مي کنم خود را روي تخت بيمارستان مي بينم که به خاطر مصرف قرص هاي توهم زا جان خود را به خطر انداخته ام...
دختر 20 ساله که پس از اقدام به سومين خودکشي، با کمک اهالي محل از مرگ حتمي نجات يافته بود به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري سناباد مشهد گفت: 10 ساله بودم که پدرم را از دست دادم و مادرم سرپرستي من و خواهر و برادرم را به عهده گرفت او زني مقاوم بود و براي سر و سامان دادن من تمام تلاشش را به کار مي برد.
به رشته رايانه علاقه زيادي داشتم به همين خاطر از وقتي که وارد مقطع راهنمايي شدم اوقات بيکاري ام را به کلاس هاي مختلف مي رفتم و مدارک زيادي را در رشته رايانه به دست آوردم.
نمرات درسي بالاي من و خواهرم موجب شده بود تا مادرم احساس رضايت کند و او تنها به خاطر برادرم نگران بود که با دوستان نابابي رفاقت داشت.
چند سال بعد در سال دوم رشته رياضي تحصيل مي کردم که يک روز به خاطر نداشتن کلاس درس با دوستم قرار گذاشتيم گشتي در بازار بزنيم آن روز سردي هوا ما را داخل يک خواربارفروشي (سوپر مارکت) کشاند و بدين ترتيب اولين رابطه دوستي خياباني من و «صابر» شکل گرفت.
خودم هم باور نمي کردم چگونه درگير عشقي خياباني شدم وقتي به خود آمدم که مدير مدرسه مادرم را براي غيبت هاي غيرموجه من به مدرسه دعوت کرد.
مدير مدرسه معتقد بود مشکلي در زندگي من به وجود آمده که چنين با افت تحصيلي روبه رو شدم آن روز ترسيدم مادرم متوجه دوستي خياباني من و صابر شود به همين دليل تلفني به صابر گفتم: مي خواهم به منزل يکي از بستگانم در شهرستان بروم اما او مرا به مغازه اش برد و سه روز در آن جا مخفي کرد تا اين که روز بعد با شکايت مادرم دستگير شديم و با وساطت بزرگ ترها با يکديگر ازدواج کرديم.
بعد از اين ماجرا بود که فهميدم صابر اعتياد شديدي به مواد مخدر صنعتي دارد و با دختران ديگري نيز در ارتباط است طولي نکشيد که من هم معتاد شدم و به شرکت در پارتي هاي شبانه روي آوردم. در همين پارتي ها بود که با جوان ديگري آشنا شدم و با گذشتن از همه حق و حقوقم از صابر طلاق گرفتم. ديگر مصرف قرص هاي روانگردان در پارتي ها برايم عادت شده بود به طوري که بارها در حالت توهم دست به خودکشي زدم و اين بار نيز با کمک اهالي از مرگ نجات يافتم، اما...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
کد N937024

وبگردی