جام جم نوشت:
راز جنایت مرد جوانی که دوست 22 ساله اش را با انگیزه سرقت به قتل رساند،با اعتراف قاتل فاش و صبح یکشنبه جسد مقتول در عمق شش متری چاهی کشف شد.
متهم با دستور سعید احمدبیگی، بازپرس ویژه قتل تهران برای تحقیقات در اختیار کارآگاه پلیس آگاهی قرار گرفت.
پسر جوان در عین خونسردی گهگاه زیر گریه می زند و از عذاب وجدانی می گوید که هشت ماه رهایش نمی کرد.
قاتل 30 ساله به بیان جزئیات تازه ای از قتل پسر 22 ساله و دفن جسدش در چاه مغازه اش پرداخت.
جواد 30 ساله هستم و شش سال قبل ازدواج کردم. فرزندم 40 روز دیگر به دنیا می آید و مغازه جگرکی دارم.
بچه محل بودیم و در کنار هم دو مغازه جگرکی داشتیم. رفاقت ما در حد سلام علیک بود و گاهی به مغازه هم سر می زدیم.
اوایل آبان سال گذشته او به مغازه ام آمد و گفت؛ اندکی پس انداز دارد که می خواهد سرمایه گذاری کند .
گفت می خواهم خانه بخرم. من هم گفتم بازار مسکن راکد است و چون وسوسه شدم پول هایش را سرقت کنم، گفتم دوستم طلا را به قیمت ارزان می فروشد، بخر و بعد بفروش. طلا نقد است و دو روز بعد هم بفروشی، سود کرده ای.
سه روز قبل از حادثه به مغازه ام آمد و گفت می خواهد طلا بخرد و خواست با دوستم قرار بگذارم. من هم چون زمان لازم داشتم تا نقشه را اجرا کنم، گفتم تماس گرفته ام و دوستم برای سه روز بعد قرار گذاشته است.
همان روز یکی از مشتریان ادعا کرد سلاحی دارد که اگر ببینم عاشقش می شوم. سلاح شاه کش را با 45 فشنگ آورد و من به قیمت یک میلیون و 800 هزار تومان خریدم.
آن را در نایلون مشکی پیچیدم و کنار موتور یخچال مخفی کردم تا کسی آن را نبیند.
دو کارگر گرفتم و 650 هزار تومان دادم تا چاه شش متری را حفر کنند.
چاه را دو روزه حفر کردم. کرکره مغازه را پایین کشیدم تا کسی متوجه نشود و به کارگرها گفتم برای این که شهرداری متوجه نشود، مخفیانه این کار را صبح تا ظهر که مغازه بسته است انجام دهند. خاک ها را هم با نایلون خارج می کردم.
صبح جمعه ساعت 6 و 30 دقیقه صبح که خیابان خلوت بود با یاشار تماس گرفتم و او به مغازه ام آمد. روزهای غیرتعطیل آنجا از 4 صبح شلوغ است و نمی توانستم نقشه ام را عملی کنم. وقتی او وارد مغازه شد کرکره را پایین کشیدم و سلاح را زیر کاپشنم مخفی کردم. یک ساعتی صحبت کردیم و من ادعا کردم دوستم در راه است. او به قضیه مشکوک نشد و همین طور آرام نشسته بود.
در فاصله 30 سانتی متری او ایستاده بودم که سلاح را از زیر کاپشن بیرون آوردم و دو گلوله به شقیقه سمت راستش شلیک کردم. او بی جان روی زمین افتاد و خون کمی از سرش جاری شد.
دستپاچه شده بودم. چند دقیقه ای هاج و واج او را نگاه کردم و پشیمان شدم. بعد دیدم نبض بالای چشمش می زند احساس کردم عذاب می کشد، به همین دلیل یک تیر دیگر به سمت چپ سرش شلیک کردم که خون کف مغازه را گرفت. پشیمان بودم، چند دقیقه بالای سر جسد نشستم و با او حرف زدم. گفتم چه غلطی بود من کردم. حس خیلی بدی بود و نمی دانستم چه کار باید بکنم.
لباسش را درآوردم که شناسایی نشود. جسد یاشار را کشیدم و داخل چاه انداختم. بعد هم چند کیسه خاک را که نگه داشته بودم روی جسد ریختم. ظهر همان روز کارگران را آوردم و با یک ماشین خاک آن را پر کردم.
گفتم دو چاه در مغازه است و مالک با کندن چاه جدید مخالفت کرده است، چند روز بعد هم سرامیک کار آوردم و کف مغازه را ترمیم کردم.
چهار میلیون تومان آن را بابت بدهی پدرم به پدر مقتول دادم. چند معتاد را هم که به کمپ فرستادم و به تعدادی پیرزن هم کمک مالی کردم. به دلیل این که مغازه ام پلمب بود، با 10 میلیون از پول ها مغازه ای در سه راه آذری اجاره کردم و 14 میلیون نیز برای همسرم طلا خریدم. فکر کنم 20 میلیون تومان از پول ها نیز باقی مانده است .
طلاها را در دو مرحله با چک باجناقم خریدم که کسی شک نکند.
خواستم ثوابش به روح مقتول برسد.
او همیشه گریه می کرد که نمی دانم یاشار کجاست. می گفتند آخرین بار با 206 سفیدی دیده شده من هم برای رد گم کنی می گفتم دوربین ها را چک کنند تا خودرو شناسایی و او پیدا شود.
قبل از قتل می گفتم مو لای درز نقشه ام نمی رود و کسی نمی فهمد اما بعد از قتل گفتم بالاخره دستم رو می شود اما فکر می کردم زودتر از پنج سال دستگیر نشوم.
من 20 روز در بازداشت طاقت آوردم اما وقتی پدر یاشار را دیدم حس کردم او 40 سال پیرتر شده است. یک لحظه با دیدن اشک های او احساس سبکی کردم و به همه چیز اعتراف کردم.
هر روز صحنه قتل جلوی چشمانم است. وقتی خدا را گم کنید دچار وسوسه شیطان می شوید. هر روز عذاب وجدان دارم و در این 25 روز با گریه آرام می شوم.
اشتباه بزرگی کردم که باید تاوانش را بدهم. من با این کار، یاشار، خودم، پدر او و خانواده ام را کشتم. خانواده ام در محل آبرودار هستند و با این کار زندگی آنها تباه شد.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است