آفتاب

وقتی نفاق، فساد و کم خردی هم ایجاد می کند/ دعای خام چگونه باید پخته شود؟/ پرونده روز چهارم میهمانی

وقتی نفاق، فساد و کم خردی هم ایجاد می کند/ دعای خام چگونه باید پخته شود؟/ پرونده روز چهارم میهمانی

خدایا من تو را می خوانم، چنانچه به من دستور دادی پس به اجابت رسان دعایم را چنانچه وعده ام فرمودی ...


شرحی کوتاه بر دعاى روز چهارم ماه مبارک رمضان

اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین

رياضت بر دو بال نظر و عمل استوار است. در دعاي روز قبل سالك خواهان قوت نظر بود و در اين دعا سالك از حق متعال تقاضاي قوت و قدرت در عمل را دارد تا بتواند در مسير صعب سلوك با پايمردي به حركت مداوم خويش ادامه دهد. نكته ي ديگر اين است كه سالك در اين دعا از حق متعال مي خواهد تا شيريني و حلاوت ذكر را نصيب او گرداند زيرا درك حلاوت ذكر به نوعي قوّت قلب براي سالك است و او را در پيمودن مسير، قدرت و قوّت مي دهد.

 دعای خام باید پخته شود تا به اجابت برسد/ درس های ماه رمضان آیت الله آقا مجتبی تهرانی

ماه مبارک رمضان، ماه سیر معنوی و به تعبیر اهل معرفت، ماه سیر إلی‌الله‌تعالی و دار ضیافت‌الله است و لذا در این ماه به دو چیز سفارش شده است؛ یکی سفارش به قرآن نازل، یعنی تلاوت قرآن است که از مصدر وحی و از ناحیه ربّ به سوی بندگان صادر شده است و دیگری دعا یا قرآن صاعد است که عبارت از این است که عبد به اذن ربّ، از پروردگارش تقاضا می ‏کند. لذا در این ماه به کثرت دعا سفارش شده است.

دعا پشت‌سر برادر مؤمن، به اخلاص نزدیک‌تر است

در روایتی که از امام پنجم (علیه‏السلام) در باب تسریع در اجابت آمده، اینطور داشت: «أَسْرَعُ الدُّعَاءِ نُجْحاً لِلْإِجَابَةِ دُعَاءُ الْأَخِ لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ». آن دعایی که سریع‌تر به اجابت می‏ رسد، دعای برادر مؤمن برای برادر مؤمنش است؛ اما در روایت یک قید دارد که آن قید «بِظَهْرِ الْغَيْب» است؛ یعنی این دعا باید «پشتِ‌سر او» باشد، نه «پیشِ‌روی او»؛ برادر مؤمنتان را «پشتِ‌سر او» دعا کنید. این قید چه خصوصیتی دارد؟

این قید به این جهت است که اگر انسان بخواهد دیگری را پیشِ‌رو دعا کند، اینجا شبهه ریا به وجود می‌آید. اگر تو را جلوی روی خودت دعایت کنند، شبهه عدم اخلاص هست؛ ولی اگر تو نیستی و من به یاد می‌آورم که فلانی فلان گرفتاری را دارد، آن‌وقت پشتِ‌سر تو دعایت کنم، اینجا به خلوص خیلی نزدیک است. لذا این دعا زودتر به اجابت می‌رسد. این قیدی که در روایت داشت «بِظَهْرِ الْغَيْب» که پشتِ‌سر او برای او دعا کن، به این جهت است که این دعا از آفت ریا به دور خواهد بود. 

صبر و نماز چگونه در استجابت دعا تاثیر می گذارند؟

در روایات هست که قبل از دعا دو رکعت نماز بخوانید و بعد دعا کنید، یا همین تعبیر در قرآن و روایات که «إستَعینوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاة» می‌گوید از این‌ها برای دعا کمک بگیر؛ سؤال این است که این‌ها چگونه به دعا کمک می‌کند؟ مقتضی اجابت در دعا هست و دعا خودش مسلّماً کارآیی دارد. اما گاهی کارآیی آن ناقص است و ما می‏ خواهیم با این اعمال، کارآیی دعا را تمام کنیم.

در اینجا سه تقسیم وجود دارد: یکی شدّت بخشیدن به مقتضی، دیگری به فعلیت رساندن مقتضی و سوم مسأله تسریع در اجابت است.

برای تفهیم بهتر این تقسیمات مثال می ‏زنم تا مطلب روشن شود. شما فرض کنید بهترین غذا را می‏ خواهید؛ مثلاً برنج می‌خواهید. این برنج باید کاشته شود و بعد هم سیری دارد تا برسد به آنجایی که تبدیل به غذا شود تا ما بتوانیم آن را بخوریم. اما در دو مرحله از این سیر دقت کنید! مرحله اوّل تبدیل برنجِ «کال» به برنجِ «رسیده» است. هر میوه ‏ای هم کال دارد و هم رسیده دارد. برنج هم باید رسیده شود که برنج شود. یعنی عواملی باید به کار گرفته شود تا این برنج کال، برسد. این یک مرحله است. اما مرحله دوم تبدیل برنجِ «خام» به برنجِ «پخته» است؛ آیا وقتی برنج رسیده شد، شکم کسی را سیر می‏کند؟ اصلاً و ابداً! اینجا نیاز به یک مرحله دیگر دارد که طبخ آن است. این مرحله را هم باید بگذراند تا قابل خوردن شود.

بنابر این مرحله اوّل، بحث کال و رسیده است و مرحله دوم، بحث خام و پخته است. مرحله اوّل، همان «مرحله تشدید اقتضا» است. مثلاً در نشای برنج این اقتضا هست که تبدیل به پلو و قابل خوردن شود؛ اما باید اقتضایش به کمال برسد. باید سیری کند تا برنج شود و سفید شود. بعد هم وقتی برنج شد، باز هم قابل خوردن نیست و کارآیی تامّ و نهایی خودش را ندارد. لذا باید به فعلیت برسد؛ یعنی باید تبدیل به غذا شود. چون من غذا می‏ خواستم. پس این خام باید پخته شود و این یک مرحله را هم باید بگذارند. این مرحله دوم، همان «مرحله به فعلیت رسیدن» است.

دعا مثل کاشتن نِشای برنج است. بسیار خوب! دعا که کردم، مثل این است که برنج را کاشته‌ام. حالا این باید سیری کند و مراحلی را بگذراند تا درست شود و کارآیی‌اش تمام شود. نشای دعا را کاشته‌ای، اما کال است؛ باید برسد. آن نماز گاهی این نقش را دارد که موجب می ‏شود دعای کال تو رسیده شود. گاهی هم دعایت بر اثر توجهاتی که در دعا داشتی، رسیده است؛ اما باید پخته شود و به فعلیت برسد. اینجا نقش آن نماز و روزه این است که دعای خام تو را پخته می‏ کند. گاهی هم دعایت کاملاً پخته و در ظرف آماده است، ولی باید در صف بایستی تا نوبت تو شود؛ این صورت سوم، همان بحث تسریع در اجابت به معنای تسریع در اعطا و بروز و ظهور اجابت دعا است. 


نفاق چه خطرهایی را در جامعه ایجاد می کند؟/ تفسیرهای ماه رمضان امام موسی صدر

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ ﴿۸﴾ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُونَ ﴿۹﴾

و برخى از مردم مى ‏گويند ما به خدا و روز بازپسين ايمان آورده ‏ايم ولى گروندگان [راستين] نيستند (۸) با خدا و مؤمنان نيرنگ مى ‏بازند ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمى ‏زنند و نمى‏ فهمند (9)

حقیقت این است که «نفاق» شامل «کفر» و «دروغ» نیز هست، زیرا منافق، در درون کافر است و در سخنانش دروغ گو. در نتیجه عمل نفاق او شامل همه ضررهای دروغ و تمام بدی های کفر است. منافق از آن جهت که دروغ گوست، ملاک های اجتماعی را در ارتباطات درست مردم و یک امت، تغییر می دهد و دگرگون می کند و از جهتی دیگر او در ذات خود کافر است، یعنی در جهت گیری اصلی خود و از کاروان بزرگ هستی که به سوی هدف برجسته ای از کمال در زندگی امت می تازد، منحرف شده است.

قرآن کریم بیماری نفاق را در معرض رشد و پیشروی در زندگی و نفس انسان می داند. زیرا ممارست بر هر خصیصه نفسانی، باعث می شود آثار و نتایج آن در نفس انسان گسترش یابد، چه خوب باشد و چه بد. به همین علت قرآن در آیه دهم سوره بقره می گوید: « فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ» در دلهايشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت.

منشا این بیماری که جامع کفر و دروغ، هر دو است - در زبان، دروغ است و در قلب، کفر- ضعف و فریب کاری است. ضعف نفس که در پس دروغ و در پس کفر نهفته است، ریشه تمام مصیبت ها و بدی هاست. آنچه سبب می شود انسان به دروغ احساس نیاز کند، یا خود را به طمع یا به نفاق محتاج بداند، همان ضعف نفس است.

قرآن تصویر روشنی از انسان منافق و غربتی که با آن در زندگی اجتماعی اش در میان امتش و حتی با خودش و درونش می زید ترسیم می کند. و غربت او را در عبارتی تشبیهی چنین بیان می کند:

« مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ ﴿۱۷﴾ صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ﴿۱۸﴾ أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ ﴿۱۹﴾ يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۰﴾

مثل آنان همچون مثل كسانى است كه آتشى افروختند و چون پيرامون آنان را روشنايى داد خدا نورشان را برد و در ميان تاريكي هايى كه نمى ‏بينند رهايشان كرد (۱۷) كرند لالند كورند بنابراين به راه نمى ‏آيند (۱۸) يا چون [كسانى كه در معرض] رگبارى از آسمان كه در آن تاريكي ها و رعد و برقى است [قرار گرفته‏ اند] از [نهيب] آذرخش [و] بيم مرگ سر انگشتان خود را در گوش هايشان نهند ولى خدا بر كافران احاطه دارد (19) نزديك است كه برق چشمانشان را بربايد هر گاه كه بر آنان روشنى بخشد در آن گام زنند و چون راهشان را تاريك كند [بر جاى خود] بايستند و اگر خدا مى‏ خواست‏ شنوايى و بينايى‏شان را برمى ‏گرفت كه خدا بر همه چيز تواناست (۲۰)

خطرهایی که در پی شیوع نفاق متوجه جامعه است، بسیار است. قرآن کریم در این آیات از آنها به خطرهایی سه گانه تعبیر می کند: افساد و سفاهت و استهزا.

فساد: قرآن درباره فساد می گوید: « وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ﴿۱۱﴾ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِن لاَّ يَشْعُرُونَ ﴿۱۲﴾
و چون به آنان گفته شود در زمين فساد مكنيد مى‏ گويند ما خود اصلاح گريم (11) بهوش باشيد كه آنان فسادگرانند ليكن نمى‏ فهمند(12)

حقیقت واقعا روشن است. جامعه هنگامی که در معرض نفاق باشد، در معرض فساد نیز هست. منافق جامعه را ضعیف و توانایی های آن را کم می کند و علاوه بر آن، عناصر خطرناکی را تشکیل می دهد که در روزگار ما به آن «ستون پنجم» می گویند. پس آنان جامعه را در معرض تناقض و ناپایداری از داخل قرار می دهند و دیگر افراد ضعیف جامعه را نیز ممکن است به فساد بکشانند، چون بیماری نفاق مانند دیگر بیماری ها واگیر است.

سفاهت: قرآن کریم درباره سفاهت می گوید: « وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَكِن لاَّ يَعْلَمُونَ(13) و چون به آنان گفته شود همان گونه كه مردم ايمان آوردند شما هم ايمان بياوريد مى‏ گويند آيا همان گونه كه كم خردان ايمان آورده ‏اند ايمان بياوريم هشدار كه آنان همان كم‏ خردانند ولى نمى‏ دانند.

سفیه بودن منافقان نیز روشن است، زیرا این ایمان است که انسان را، چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ اجتماعی، قوی می کند. ایمان است که توانایی های انسان را بسیج می کند و تلاش هایش را یکسو می کند و توانایی های جامعه را نظم می بخشد و فرد و امتی را قهرمان می کند.

اما اگر انسان ایمانی نداشت و نفاق ورزید هم به خودش و هم به جامعه اش ضرر زده است و منطق او منطق عقل نیست و سفیه محسوب می شود. این تعبیر، بسیاری از مسائل اجتماعی معاصر را به یاد ما می آورد. کسانی که نفاق می ورزند، سخنان زیبا می گویند، ولی به مقتضای سخن خود عمل نمی کنند و خودشان را فوق بشر می پندارند و سطح آگاهی خود را بالاتر از دیگران می دانند. اینان با این که خود سفیه اند دیگر مردم را به سخره می گیرند، در حالی که خودشان به سخره مستحق ترند.

استهزا: قرآن کریم می گوید: « وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ ﴿۱۴﴾ اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴿۱۵﴾

و چون با كسانى كه ايمان آورده ‏اند برخورد كنند مى‏ گويند ايمان آورديم و چون با شيطان هاى خود خلوت كنند مى‏ گويند در حقيقت ما با شماييم ما فقط [آنان را] ريشخند مى‏ كنيم (۱۴) خدا [است كه] ريشخندشان مى‏ كند و آنان را در طغيانشان فرو مى‏ گذارد تا سرگردان شوند.

قرآن این اوصاف را در این عبارت زیبا و دلنشین خلاصه کرده است: « أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ ﴿۱۶﴾ همين كسانند كه گمراهى را به [بهاى] هدايت‏ خريدند در نتيجه داد و ستدشان سود[ى به بار] نياورد و هدايت‏ يافته نبودند.

می توانستند هدایت شوند و با هدایت شدنشان خود و جامعه شان را سود بخشند، اما نفاق ورزیدند و هدایتشان را فروختند و گمراهی را خریدند. در این مهامله زیان کار هستند و آماج مشکلات قرار می گیرند، فقر، نادانی، تناقض اجتماعی و عقب ماندگی اجتماعی که انسان منافق علت این مشکلات است و در نتیجه خود اولین قربانی سوء نفاق است.

حقیقت این است که مبارزه سختی که قرآن کریم با نفاق دارد، خطر این بیماری را در جامعه به ما یادآور می شود. حتی کفر نیز از نفاق بهتر است. نفاق در جامعه بیماری ای است که جز با برخورد شدید درمان نمی شود. اولین قدمی که انسان در راه اصلاح اوضاع جامعه برمی دارد، باید مبارزه با نفاق خودش و افراد جامعه اش باشد.

نفاق درجاتی دارد. همین که کسی به دیگری می گوید مشتاق دیدار شما بودم و در درونش هیچ شوقی نداشته است، بلکه حتی میلی خلاف آن داشته، نقطه آغاز نفاق است. می گویند این ها تعارف است، همان طور که می گفته اند: «اِنما نَحن مُصلِحونَ»، اما هنگامی که سخن نفاق آمیز آغاز شود، با کلام، با لبخند، با ملاقات، با تعارف و مدح گویی در منبر یا شعر، بیماری نفاق وخیم می شود و رشد می کند.
به این سبب هر کدام از ما باید مبارزه با نفاق را در درون خودمان شروع کنیم و از گفتن چیزی جز آنچه به آن ایمان داریم و بیان چیزی جز آنچه احساسمان است، اجتناب کنیم. این چنین فردی می تواند خودش را درمان کند و آن گاه از انتقال آن به دیگران جلوگیری کند یا دیگران را نصیحت کند.

/6262

کد N864179

وبگردی