آفتاب

تقدم معرفت­ شناسی بر هستی­ شناسی در جریا­ن­های فلسفه غرب

تقدم معرفت­ شناسی بر هستی­ شناسی در جریا­ن­های فلسفه غرب

در حال حاضر جریا­ن­های فلسفه غرب، عمدتاً تقدم معرفت­ شناسی بر هستی­ شناسی است، اما در فلسفه اسلامی این‌گونه نیست و مباحث معرفت­ شناسی، ذیل مباحث هستی­ شناسی می­ آید.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن پیش رو، بخشی از سخنرانی دکتر سپهری در باب معرفت­ شناسی است که به مناسبت به تفکیک سوژه و ابژه دکارت، اشاره می ­کند و سپس تبعات این تفکیک را بیان کرده و در پایان با فلسفه اسلامی مقایسه می­ کند. از نظر وی تفکیک سوژه و ابژه اساساً غلط است و انسان را در دامن شکاکیت می­ اندازد، از این‌رو در فلسفه اسلامی، هستی­ شناسی مقدم بر معرفت­ شناسی است. بدین ترتیب در هستی­ شناسی ابتدا مراتب عالم را تعیین می­ کنند و سپس به معرفت­ و شناخت می­ پردازند که این راه شکاکیت را می­ بندد.

تقدم معرفت­ شناسی بر هستی­ شناسی و ایجاد زمینه شکاکیت!

هستی­ شناسی ریشه تمام مباحث است و معرفت­ شناسی، انسان­ شناسی و ... بر آن مبتنی است. در دکارت وقتی سوژه را از کل ابژه جدا شد، سوژه دارد ابژه را می­ شناسد و یا در مورد آن شک می­ کند، زیرا سوژه امکان شناخت دارد که بگوید من به این نمی­ رسم و می­ تواند دچار شکاکیت شود یا اینکه بگوید این وجود دارد.

کسی که مثل دکارت قائل به تفکیک سوژه و ابژه هست، وقتی می­ آید داخل چگونگی شناخت، طبیعتاً اینجا یک ابژه دارد و این خودش یک سوژه است. از‌ این‌رو مراحل شناخت، چگونگی شناخت و سازوکار شناخت یک رفت و آمدی است بین سوژه و ابژه است البته این درست است که وقتی به عنوان مثال، من دارم یک صندلی را می ­شناسم، من بیرون از این صندلی هستم.

اگر کسی بگوید که من به عنوان یک فاعل شناسا می­ خواهم به شناسایی بپردازم، مشکلی ندارد، اما کسی به خود اجازه داده است که بگوید آیا کل هستی واقعیت دارد یا دروغی بیش نیست و این شخص در واقع خود را از تمام هستی منزه دانسته است. برای بررسی بیشتر این تفکیک دکارت می ­توان این سؤال را مطرح کرد که آیا می ­توان از کل هستی بیرون رفت؟

به محض اینکه بخواهید از کل هستی بیرون بروید، به هر حال از دو حالت خارج نیست؛ یا معدوم هستید یا موجودِ دیگر. اگر با خروج از کل هستی معدوم شویم، دیگر هیچ سوژه ­ای نداریم که بخواهد شناسایی کند یا اینکه بخواهد شک کند یا نکند. اگر هم موجود باشیم، پس با هستی ارتباط داریم، زیرا خودمان هستیم. با این بیان، بیرون از هستی ایستادن دکارت چه معنایی دارد؟

نکته اینجاست که شما وقتی می ­خواهید از بیرون هستی و در واقع از خود شروع کنید، دیگر مطمئن باشید به ابژه نمی ­رسید. این تفکیک سوژه از ابژه سبب شد که فلاسفه هم پس از دکارت به دو دسته تقسیم شوند؛ عده ای مانند خود دکارت عقل­گرا بودند و وزن بحث­هایشان بیشتر روی عقل بودۀ اما دسته دیگر، حس­گراها بودند که وزن بحث­هایشان بیشتر روی ابژه بود و می گفتند که هر چه را که حس ما از بیرون درک کرد، همان واقعیت است و حتی کسی چون هیوم واقعیتی چون «من» را نیز انکار می ­کرد.

در حقیقت چون این شکاف دائماً بین ذهن و عین وجود دارد، یک شکاکیت مزمنی همیشه در ذهن فلاسفه مدرن بوده است. در واقع آن‌هایی که از ذهن شروع می ­کردند، نمی ­توانستند به عین برسند و آن‌هایی که از عین شروع می کردند نمی ­توانستند به یک سری مفاهیم ذهنی قائل شوند. کانت سعی کرد این دو دسته را با هم جمع کند.

هستی ­شناسی در کانت کم کم رنگ می ­بازد. به تعبیر دیگر هستی و هستی­ شناسی تقریباً در فلاسفه مدرن غروب می­ کند و پس از کانت، هستی ­شناسی کاملاً منتفی می­ شود و آن چیزی که می­ ماند معرفت­ شناسی است. پس از کانت این مسئله به صورت جدی مطرح شد که آیا اصلاً امکان شناخت هستی وجود دارد و ما می­ توانیم به متافیزیک بپردازیم یا خیر؟ در واقع بحث­ها معرفت­ شناسانه شد.

 در حال حاضر جریا­ن­های فلسفه غرب، عمدتاً تقدم معرفت­ شناسی بر هستی­ شناسی است، اما در فلسفه اسلامی این‌گونه نیست و مباحث معرفت­ شناسی، ذیل مباحث هستی­ شناسی می­ آید. اگر به این شکل نباشد، مشکلاتی به وجود می­ آید و تفکیک سوژه و ابژه از همان اول در ذهن فرد جای می­ گیرد و در نتیجۀ آن، شکاکیت در ذهنش می­ ماند.

در فلسفه اسلامی شناخت در سه ساحت حس، خیال و عقل رخ می دهد، اما در مرحله شناخت که به وسیله این سه قوه در ما انجام می­ شود، ما با هر کدام از این ساحات شناخت خودمان، طبیعتاً با ساحتی از عالم ارتباط داریم. به عبارت دیگر، ساحت حس ما با عالم ماده و جسمانیات ارتباط دارد. عالم خیال ما با یک ساحت دیگری از عالم می ­تواند ارتباط برقرار کند که عالم مثال است. بالاتر از آن عالم عقول یا ارواح یا به تعبیر دینی عالم ملائکه است که عقل ما با این عالم ارتباط برقرار می­ کند. به همین جهت باید این بحث را در هستی­ شناسی برای خود حل کرده باشیم که عالَم دارای مراتب است و واقعیت دارد. در حالی که وقتی یک فیلسوف غربی از ابژه بحث می­ کند، این اُبژه مرتبه ندارد و مرتبه این‌جا معنی ندارد.

کد N853875

وبگردی