نوه گرامی امام ضمن تأیید گفتههای آقای هاشمی گفت: آن شب من و دختر خردسالم و مادرم در خدمت خانم امام بودیم. خانم، میهمان داشتند. غروب که میهمانان رفتند و هوا تاریک شد جناب آقای هاشمی و خانمشان به منزل امام آمدند. وقتی آقای هاشمی و خانواده تشریف آوردند، پس از احوالپرسی متعارف، خانم به ایشان گفت شما نمیخواهید برای ریاستجمهوری اسمنویسی کنید؟ آقای هاشمی گفتند: نه، من چنین قصدی ندارم. افرادی هستند و من هم کمکشان میکنم. خانم خیلی محکم به آقای هاشمی گفتند: آقا- امام- به امید شماها بودند. شما میخواهید این مملکت و این انقلاب را به دست کیها بسپارید؟ شما اینها را میشناسید؟ بعد از این جملات آقای هاشمی گویی یکهای خوردند و برای لحظاتی سکوت سنگینی بر اتاق و جمع حاکم شد. چون اساسا خانم کم حرف میزد. بعد از دقایقی که آقای هاشمی و خانمشان رفتند، به خانم گفتم: خانم، شما چرا اینقدر قرص و محکم با آقای هاشمی حرف زدید؟ گفتند: برای این انقلاب دلم میسوزد. آخر من میدانم آقا - امام- چقدر برای این انقلاب خون دل خورد.
خانم بروجردی درباره ملاقات احمدینژاد با همسر امام در سال ٨٤(که پروین احمدی نژاد نقل کرده است ) گفت: پس از اینکه او رئیسجمهور شد با همسرش غروب به ملاقات خانم آمد. خانم خیلی صریح به ایشان گفت من به شما رای ندادم؛ البته من به آقای هاشمی رأی دادهام و شما را نمیشناختم. شما هم جوان هستید و انشاءالله بتوانید به کشور خدمت کنید. این هم ماجرای دیدار ایشان با خانم بود.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است