آفتاب
نشست فیلم «ارغوان» در مهر-3

خوشا شیراز و وصف بی مثالش/ دیدن «لیلا» و آرزویی که برآورده شد

خوشا شیراز و وصف بی مثالش/ دیدن «لیلا» و آرزویی که برآورده شد

امید بنکدار و کیوان علیمحمدی کارگردانان «ارغوان» می گویند وقتی برای اولین بار فیلم «لیلا» ساخته مهرجویی را دیدند آرزو کردند روزی کارگردان شده و آثارشان را روی پرده بزرگ ببینند.

خبرگزاری مهر - گروه هنر: همانطور که در بخش های اول و دوم میزگرد با دست اندرکاران ساخت فیلم «ارغوان» حاضر در بخش سودای سیمرغ سی و سومین جشنواره فیلم فجر اشاره شد، این فیلم درباره موسیقی و عشق است و با اقتباس از داستان کوتاهی با نام «ممکن است خیلی ها برای مردنش گریه کرده باشند» نوشته علی حیدری نوشته و ساخته شده است.

در بخش نخست گفتگویمان بیشتر درباره روند شکل گیری داستان و ارتباط آن با جهان موسیقی، انتخاب عنوان اثر صحبت کردیم و بحث در بخش دوم به بازی ها و نقد به بخش هایی از نوع بازی و دفاع کارگردانان و بازیگر نقش فرهاد رسید. همچنین درباره سابقه حضور مرتضی اسماعیل کاشی در تئاتر هم صحبت کردیم و نقبی هم به دنیای شخصیت های فیلم زدیم.

با ما در بخش سوم و پایانی این میزگرد با حضور کیوان علیمحمدی و امید بنکدار کارگردانان و نویسندگان فیلمنامه، علی حیدری نویسنده داستان اصلی و همکار فیلمنامه‌نویس و مرتضی اسماعیل کاشی بازیگر فیلم همراه می شوید:

* نکته ای که در فیلمتان نمی پسندم پرگویی بازیگران در برخی صحنه هاست. به اعتقاد من این فیلم نیاز ندارد که شخصیت هایش زیاد دیالوگ بگویند در حالیکه من گاهی این احساس را داشتم که انگار کتاب را دست بازیگران داده اید تا از روی آن بخوانند. مشخصا همان دیالوگ هایی که لی لی درباره جراحی قلب فرهاد و مصائبی که در این سال ها کشیده است، می گوید. ما در اتمسفر فیلم همه اینها را دیده ایم دیگر چه نیازی به بیان آنهاست. یا دیالوگ های بین مهتاب کرامتی و مهدی احمدی در آن صحنه ای که داخل ماشین نشسته اند و درباره طلاق چندباره آوا صحبت می کنند در حالی که جنس رابطه آنها به گونه ای است که هر قدر کم دیالوگ تر بود بهتر درمی آمد.

بنکدار: فکر می کنیم شکل روایت این قصه و مدل درام مبتنی بر دیالوگ بود. ما معمولا اتفاق ها را نمی بینیم و از واکنش و حرف های آدم ها متوجه اتفاق ها می شویم. یا اتفاق هایی را می بینیم و آدم ها در آنجا از مسائلی حرف می زنند که ما اطلاعات دیگری را بگیریم. اصلا استراتژی قصه بر این مبنا بود. مگر نه علی جان؟

حیدری: صد در صد. آنچه من فکر می کنم مهم است این است که قصه یک محوری دارد و آن هم غیاب است. ما در بیشتر زمان فیلم، ارغوان را نمی بینیم ولی ارغوان پیونددهنده همه آدم های فیلم است. اگر در دهه 50 ارغوانی نباشد، فرهاد هیچ گاه به آن آموزشگاه نمی رفت. اگر در دهه 80 ارغوان نبود آن برون ریزی در شخصیت فربد با بازی مهدی احمدی رخ نمی داد.

این غیاب خیلی مهم است. آن جایی که شما دست گذاشتید و به دیالوگ لی لی در دهه 80 اشاره کردید ما این استراتژی را داشتیم که بار پنهان کردن 14 سال ماجرا را نشان دهیم و به فربد بگوییم چرا او را مواخذه می کند، و جای دیگر تصمیمی گرفته که باعث شده این پدر 14 سال خودش را نبخشد.

* من همین پیام اخلاقی را دوست ندارم. فیلم در درون خودش اینها را داشت نیازی نداشت آن را با کلام به رخ بیننده بکشید.

علیمحمدی: این پیام اخلاقی نیست. آدمی می آید و نامه ای را از دخترش می رساند و می گوید 14 سال این نامه پیش من بوده است و تصمیم گرفته بودم تا امروز آن را به شما نرسانم. به همین دلیل است که لی لی می گوید تو به چه حقی این را در این سال ها نیاوردی.

بنکدار: می خواهد بگوید اگر در این فاصله فرهاد مرده بود تو الان چه کار می کردی.

علیمحمدی: 14 سال این آدم عذاب کشیده و احساس گناه کرده است. او می توانست 14 سال پیش احساس کند دخترش او را بخشیده است.

* من با اصل موضوع مشکل ندارم با حجم دیالوگ مشکل دارم. همان طور که به زیبایی با یک فاصله گذاری از دهه 60 به 80 و سپس به 90 می روید می توانستید از توضیح واضحات هم بگذرید. مخاطب سینمای شما نیازی به این همه حرف زدن ندارد. با یک لرزش دست بازیگر همه رنج این سال ها را می گیرد.

علیمحمدی: الان در دل فیلم هستیم و نمی توانم قضاوت کنم. شاید حرف شما درست باشد.

این طور که شما می گویید یعنی ما این دیالوگ را در دهان آن شخصیت گذاشته ایم ولی من احساس می کنم در آن لحظه تصمیم خود شخصیت بوده که آن حرف ها را بزند. ممکن است یک سال دیگر که از فیلم فاصله گرفته باشیم با حرف شما موافق شویم ولی الان راستش را بخواهید نمی توانم قضاوت کنم.

* چرا چند جا از عشق بین لی لی و فرهاد به سوءتفاهم نام می برید.

بنکدار: سوءتفاهم اشاره به این است که فرهاد رفتنش به کنسرت با لی لی را پنهان می کند و شب کنسرت می گوید با رئیسم می روم. همین مساله است که بعدها فربد به او می گوید این سوء تفاهم نیست بلکه اشتباه است شما می توانستید بگویید. کما اینکه بازی خانم شقایق فراهانی هم کاملا دوپهلو است انگار که می داند شوهرش کجا رفته و با که رفته است ولی همین پنهان کردن ماجرا یک سوءتفاهم بزرگی را به وجود می آورد که زندگی هر دو نفر را تباه می کند.

علیمحمدی: اینکه من می گویم واقعیت فیلم های ما از دنیای سینما می آید، اینجاست. از دل همین دنیای سینما ممکن است شما چیزی را ببینی که بگویی چقدر شبیه دنیای واقعی ما است. ما وقتی خودمان را درون آن موقعیت و جای فرهاد می گذاریم بر سر همان دوراهی قرار می گیریم که آیا بگوییم یا پنهان کنیم!

بنکدار: اتفاقا همین نگفتن است که ایجاد سوء تفاهم می کند، چه بسا اگر فرهاد به ارغوان می گفت من معلمت را به کنسرت می برم، ارغوان خیلی هم خوشحال می شد ولی وقتی به دروغ می گوید با رئیسم بودم و ارغوان بعدا می فهمد برایش شائبه هایی به وجود می آید.

علیمحمدی: و بعد قضاوت می کند.

حیدری: اصلا نوع این شخصیت تودار است. هیچ گاه احساساتی بروز نمی دهد و هر قدر جلوتر می رویم که رابطه بین فرهاد و لی لی شروع می شود رابطه بین فرهاد و ارغوان کم رنگ می شود و بین آنها فاصله ای ایجاد می شود. به هر حال آن دختر آنقدر کوچک است که نمی تواند با او صحبت کند.

*فرهاد آدم اخلاقی است که خودش را در یک موقعیت غیراخلاقی می بیند و به همین دلیل این کنش و واکنش ها را دارد.

علیمحمدی: در طراحی شخصیت ها و تحلیل آنها شخصیت فرهاد را یک مرد با ریشه های قوی تر سنتی دیدیم. حتی می بینیم که به همسرش افروز می گوید کاش تو جای من می رفتی کنسرت، تو از این موسیقی ها سر در می آوری. جنس موسیقی هایی که فرهاد گوش می دهد چیز دیگری است. او در موقعیتی قرار می گیرد که احساس گناه می کند. این احساس گناه در طول سال ها خیلی موقعیت تراژیکی برای آدم می سازد.

*و او هرگز فرصت توضیح دادن نداشته است. از این بخش ماجرا هم بگذریم. راستی چرا لهجه شیرازی؟

جمع می خندد

بنکدار: راستش ما به دنبال یک رنگ آمیزی بودیم که فضای این دو دهه را هم به لحاظ میزانس، استفاده از لنز، جنس بازی و مدل دیالوگ از هم جدا کنیم و به این نتیجه هم رسیدیم که از گویش هم کمک بگیریم. ضمن اینکه ما به اهالی شیراز سمپاتی داریم که سعی کردیم در این فیلم ادای دینی کنیم.

حیدری: خاستگاه فرهنگی خانواده فرهاد و همسرش افروز، شبیه هم نیست. فروغ (خواهر زن فرهاد) بعد از مرگ خواهرش وقتی می گوید بچه را با خودم می برم این فاصله بیشتر خودش را نشان می دهد. او می گوید من ارغوان را می برم چون او تنها یادگار افروز است. ما با انتخاب دو شهر مختلف که نماد آن لهجه بود، تفاوت دو خانواده فرهاد و افروز را هم می خواستیم نشان دهیم.

علیمحمدی: حتی ما به نوعی نشان دادیم که فروغ تا وقتی خواهرش زنده است با فرهاد خوب است. گویا خانواده اش از ابتدا راضی نبوده با فرهاد ازدواج کند.

بنکدار: ضرورت درام ایجاد می کرد اینها از هم جدا و از دو اقلیم متفاوت باشند. انگار افروز از جایی کنده و به فرهاد ملحق شده و حالا که افروز نیست، فروغ یادگار افروز را با خودش می برد. ضرورت جدایی ایجاب می کرد که شکل جغرافیایی هم به خودش بگیرد و کجا بهتر از شیراز. خوشا شیراز و وصف بی مثالش.

وسوسه نشدید از تصاویر آرشیوی از تالار رودکی (وحدت) که دائما درباره آن حرف می زنید، استفاده کنید؟ مثلا تصویری از کنسرت واقعی هربرت فون کارایان در سال 1356 در همان تالار را نشان دهید. فکر کنم فیلم شما اشاره ای به همان 2 شب اجرای وی با ارکستر فیلارمونیک برلین دارد.

علیمحمدی: از ابتدا در فیلمنامه می دانستیم آن صحنه را می خواهیم چگونه بگیریم.

الان در فیلم به صورت یک پلان سکانس است. این دقیقا واژه به واژه در فیلمنامه بود. این اتفاق سینمایی برایمان جالب بود که پدر خداحافظی می کند می رود و مادر شروع می کند به حرف زدن و ما با او می رویم یک مسیر چند ساعته را به صورت یک چرخش 360 درجه می بینیم و برمی گردیم به همان نقطه اول. این خیلی به زبان سینما نزدیک بود.

بنکدار: ما محدودیت را تبدیل به خلاقیت کردیم. ما حتی لی لی را با لباس کنسرت هم نمی توانستیم نشان دهیم.

علیمحمدی: و تو با یک حرکت دوربین هم زمان را بُر می زنی هم تبدلیش می کنی به یک تجربه ذهنی. چون پایان پلان مادر دراز کشیده و دختر خوابیده و کات بعدی دختر حضور ندارد. اینکه با زبان سینما حرف بزنی نقطه ای بود که ما با آن می خواستیم قدرت سینما را به تماشاگر نشان دهیم.

* رفتاری که فرهاد با همسر مریضش می کند و او را تنها در خانه می گذارد و با زن دیگری به کنسرت می رود، موقعیتی است که فربد (مهدی احمدی) هم سال های بعد در آن قرار می گیرد ولی او ارغوان (دختر فرهاد) را تنها نمی گذارد و همسر مریضش را با خود به کنسرت می برد. این همان چیزی است که باعث شده فربد سال ها آن نامه را به فرهاد نرساند چون از نظر او فرهاد مقصر بوده است. اینجا به نوعی ارزش گذاری روی تصمیم فرهاد را می بینیم. نگاه و قضاوت خودتتان نسبت به فرهاد چیست؟

بنکدار: ولی اگر خاطرتان باشد فربد آخر سر می پذیرد که اشتباه کرده و نباید این همه مدت جای ارغوان تصمیم می گرفت!

*آن مساله دیگری است.

بنکدار: اصل قضیه یکی است. فربد با خودش می گوید او اشتباه کرده و به زنش بی توجهی کرده و باید تنبیه شود و دخترش نباید او را ببخشد به همین دلیل نباید نامه را به دستش برسانم، در صورتی که من کار اشتباهی نکردم و زنم را به کنسرت بردم. اما جایی لی لی می گوید چرا الان نامه را آوردی، که فربد می گوید اتفاقی شب گذشته در زندگی ام افتاد که فهمیدم یک چیزهایی به این سادگی عوض نمی شود. پس موضع ما این است که فرهاد را قضاوت نمی کنیم و وقتی فرید قضاوت می کند به این نتیجه می رسد که اشتباه کرده است.

علیمحمدی: خودش هم اشتباه کرد که 14 سال صبر کرده و نامه ای که متعلق به فرهاد بوده و ارغوان خواسته به دستش برسد به او نرسانده است. همان طور که فرهاد می تواند اشتباه کند فربد هم در رفتار دیگری اشتباه می کند. همه اینها آدم هستند. ما درباره فرهاد قضاوت نمی کنیم. گاهی به او حق می دهیم که زنش در حال مرگ است و او تصمیم می گیرد با زن دیگری به کنسرت برود ولی به هر حال دروغ گفته است.

البته یادتان باشد فربد و ارغوان هر دو آرتیست و به هم نزدیک بودند ولی بین فرهاد و افروز همشه یک شکافی وجود داشته است.

حیدری: این از آن مواردی است که تا برای آدم اتفاق نیفتد نمی توان درباره آن حرف زد. ما وقتی فیلمنامه را می نوشتیم درباره یکی از مسایلی که درباره آن صحبت کردیم این بود که آیا ارغوان به مادرش می گوید فهمیده پدرش به مادرش دروغ گفته و با زن دیگری به کنسرت رفته است. آنوقت صحبت کردیم که اگر افروز این نکته را بداند یا نداند چه فرقی دارد.

اگر ارغوان آن موقع گفته بود شاید این سوء تفاهم پیش نمی آمد. اگر یک پیچ کوچک از این اتفاق را جابه جا می کردیم کل اتفاق عوض می شد. یک جمله اگر جابه جا می شد یک قضاوت دیگر می شد کرد.

*آقای اسماعیل کاشی شما چطور فرهاد را قضاوت می کنید؟

اسماعیل کاشی: من نمی توانم او را قضاوت کنم. از ابتدا هم برنامه مان این بود که نقش را طوری ایفا کنم که نشود فرهاد را قضاوت کرد. من هم نمی تو انم قضاوتش کنم فقط می توانم بگویم این آدم در جریانی قرار گرفته که خیلی ناخواسته بوده است. جلوی یک تابلو نقاشی ایستاده، زنی به او اطلاعاتی داده، دوباره آن تابلو را دیده، صدای سازی را شنیده، همه اینها کنار هم جریانی را ایجاد کرده که این آدم را با خودش برده که احتمالا خودش هم آگاه نبوده که اگر آگاه بود مسیر قصه این نمی شد.

*نوع موسیقی که در فیلم شنیده می شود ارکسترال است و چه کسی بهتر از بردیا کیارس!

بنکدار: این اولین تجربه همکاری ما با آقای کیارس بود. فضای موسیقی کارهای قبلی‌مان یا افکتیو بود یا کم ملودیک. موسیقی ملودیک به این میزان کلاسیک هیچ وقت نداشتیم ولی فیلم «ارغوان» درباره موسیقی بود به همین دلیل خیلی وسواس داشتیم. با آدم‌های مختلفی مشورت کردیم، به گزینه‌های متفاوتی رسیدیم و بین این گزینه‌ها موسیقی آقای کیارس را بارها و بارها گوش کردیم و به این نتیجه رسیدیم که حال و هوای کارهای آقای کیارس خیلی خیلی به فضای این فیلم نزدیک است به ویژه اینکه ساز تخصصی ایشان هم ویولن است. با او صحبت کرده و فیلمنامه را فرستادیم که در نهایت همکاری خیلی خوشایندی بود.

موسیقی از آن چیزهایی است که قابل توصیف نیست و کارگردان خیلی الکن است که بگوید چه ذهنیتی از موسیقی برای فیلمش دارد. بعضی به اشتباه می‌گویند موسیقی مثل این یا آن فیلم را می‌خواهیم. آقای کیارس خیلی خیلی خوب احساسات و تصورات ما را از فضای موسیقیایی کار درک کرد و خودش گفت با لحظات حسی فیلم ارتباط خوبی برقرار کرده و ما هم 100 درصد راضی هستیم.

علیمحمدی: واقعا تجربه لذت‌بخشی بود.

*در نگاه سطحی «ارغوان» فیلم کم هزینه‌ای به نظر می‌رسد ولی واقعیتش این است که می‌تواند پر هزینه باشد. آقای تهیه‌کننده اینگونه نبود؟

علیمحمدی: من فکر می‌کنم آن چیزی که در گام اول به فیلمسازان بخش خصوصی و فیلمسازانی که رانتی نیستند و با بودجه شخصی و خصوصی فیلم می‌سازند کمک می کند، بحث سرمایه نیست بلکه بحث تیمی است که حاضر باشند پای آن فیلم بایستند.

بین ساخت «شبانه‌روز» و «ارغوان» یک فاصله‌ای افتاد و ما اصلا تصوری از رقم دستمزدها نداشتیم. لیست پشت دوربین را که نوشتیم و من به افرادی زنگ زدم به امید گفتم نمی‌توانیم فیلم بسازیم. چون تصوری که ما داشتیم خیلی فرق کرده ولی نکته جالب این بود که از همان نفر اول، همه گفتند مگر قرار است جواب منفی دهیم! می‌رویم که فیلم را بسازیم. به خانم خسروی به عنوان طراح گریم زنگ زدم گفت مگر من از شما پول خواستم. این کمک کرد که به یک بودجه منطقی برای فیلم برسیم. این فیلم با این رقم‌های مرسوم ساخته نشد. همه بچه‌ها آمدند که فیلم ساخته شود. اگر قرار بود با شرایط معمول ساخته شود، اصلا نمی‌توانستیم آن را بسازیم ولی با لطفی که بچه ها داشتند توانستیم با بودجه کمتری آن را بسازیم.

بنکدار: نسبت به فیلمی که فضای تاریخی دارد، فضاسازی دارد، خانه‌ها ساخته شده، آکساسوار برایش تهیه شده، لباس‌ها دوخته شد، همه اینها خیلی پایین‌تر از آن برآورد مرسوم برای ما تمام شد.

علیمحمدی: و صبوری آدم‌ها. آدم‌ها همه صبوری کردند و چشم بستند تا این کار به سرانجام برسد. اینها ما را شرمنده کردند و لطفشان بود. روزی به یک مسوول دولتی گفتم کاری نکنید که آدم‌ها بگویند رفتیم سر فیلمفارسی پولمان را خوردند، رفتیم سر فیلمی که عواملش ادعا می‌کنند که کار فرهنگی می‌کنند اینها هم پول ما را می‌خورند و آن مسوولان فقط به ما لبخند زدند و کوچکترین کمکی هم نکردند.

*همین بخش موسیقی فیلم هزینه‌اش می‌توانست اندازه یک فیلم باشد.

علیمحمدی: علی بوستان که فیلم را دید گفت الان همه اکثرا در سینمای ایران با سمپل کار می‌کنند ولی شما ضبط آکوستیک و آن همه نوازنده داشتید. البته من اعتقاد دارم بلندپروازی‌های من و امید به دلیل تیمی است که ما را همراهی می‌کنند. اگر در قدم اول بگویند رقم‌ها بالاست ما هم ناگزیر می‌شویم دیگر بلندپروازی نکنیم. ما وقتی به آقای اسماعیل کاشی درباره رقم دستمزد گفتیم او به ما نگاه کرد و چون او آدمی است که نمی‌شود سردرآورد که در سرش چه می‌گذرد، من فکر کردم به او برخورده، گفتم اگر برخورده خب بگو! من فقط شرایطم را گفتم. گفت تعجب می‌کنم که چرا همچنین سوالی می‌کنی.

همکاران ما رزومه‌شان از من و امید پربارتر است ولی همه همکاری کردند. آنها آمده بودند مُهری از خودشان در دنیا بزنند و بروند. علی حیدری به عنوان نویسنده گفت چرا درباره دستمزد سوال می‌کنی.

مسوولان سینمایی لازم است برای آدم‌هایی که در این فیلم حضور دارند احترام قائل باشند چون همه می‌دانیم شرایط زندگی سخت است و خیلی‌ها در این سینما اولویت اولشان پول است. چرا نباید فضایی بسازیم تا این مدل افراد بتوانند کار خوب انجام بدهند؟

* راستی چقدر خوب کردید از خانم کردا استفاده کردید.

بنکدار: من بازی خانم کردا را در تئاتر آقای حمیدرضا کوهستانی دیده بودم. در سریال هم همکاری خوبی داشتیم و این تجربه دوممان بود.

* آقای بنکدار شما خودتان دو تا گربه داشتید. «شوپن» که گربه خودتان نبود؟

بنکدار: نخیر، قرض گرفته بودیم.

*آقای اسماعیل کاشی دوست داشتنی‌ترین لحظه، اتفاق یا سکانس «ارغوان» برای شما چه بود؟

اسماعیل کاشی: همان پلانی که شما در پیری فرهاد دوست نداشتید و با آن رابطه برقرار نکردید. آن تنها پلانی بود که وقتی تمام شد من واکنش مثبتی از آقای پورصمدی (فیلمبردار) دیدم و آن لحظه برایم ثبت شد. من همه چیز را با امید و کیوان چک می‌کردم ولی بعد آن پلان کسی مانند آقای پورصمدی به من اوکی داد. آن روز برایم خیلی خوب بود چون او کمتر واکنش نشان می‌داد و برایم خیلی مهم بود که نظر او چیست.

علیمحمدی: با شناختی که من و امید از آقای پورصمدی داریم، می‌دانیم که اگر از صحنه‌ای راضی نباشد چه واکنشی دارد.

پلانی داریم که مهتاب کرامتی سوار ماشین مهدی احمدی می‌شود. مهدی احمدی شیشه ماشین را پاک می‌کند و ... من پلان را توضیح دادم ولی دیدم آقای صمدی بی‌قرار است و از چیزی ناراضی است و ناگهان گفت من پیشنهادی دارم: وقتی مهتاب کرامتی سوار ماشین می‌شود یک آیینه را درآورد و ما چشم او را در آیینه ببینیم.

*چقدر هم به فضای فیلم می‌خورد.

علیمحمدی: این همان پروسه خلاقه فیلمسازی است. این دیگر فیلم من و امید نیست بلکه همه‌مان هر چه در توان داشتیم و بلد بودیم رو کردیم.

* آقای حیدری شما چه چیزی را بیشتر در فیلم دوست دارید؟

حیدری: از همه سخت‌تر پاسخ من است!

صحنه‌ای در فیلم هست که در کتاب من نیست و آن صحنه‌ شاید به نظر خیلی‌ها مهم نباشد ولی برای من خیلی مهم است؛ آن صحنه‌ پیدا شدن دوباره آوا است که فربد دنبال او می‌دود و با نفس‌نفس‌ زدن او را صدا می‌کند. من اگر بخواهم انتخاب کنم آن رسیدن برایم خیلی مهم است. فیلم ما درباره انتظار است؛ فرهاد این همه سال منتظر است تا خبری از دخترش برسد. فربد مدت‌ها منتظر است تا آوا را دوباره ببیند و آن لحظه که او را پیدا می‌کند لحظه خیلی مهمی است.

*آقایان بنکدار و علیمحمدی!

علیمحمدی: فیلمسازی ای که من و امید انجام می‌دهیم همیشه همراه با سختی است و در این مسیر یک چیزهایی باید در فیلمنامه باشد که بگویی باید این را بسازم و اگر این را نسازم احساس خوبی در این دنیا ندارم. در هر فیلمی باید چند تا از این لحظه‌ها باشد تا آن را بسازیم که در «ارغوان» هم واقعا از این صحنه ها خیلی زیاد است. یکی از آنها وقتی است که فرهاد دم آینه پاپیونش را درست می‌کند که تا پایان آن صحنه را دوست دارم که در دل همان پلان - سکانس 3 دقیقه و 40 ثانیه‌ای است. و بعد وقتی فرهاد کنار همسرش می‌نشیند که او می‌پرسد کجا رفتی می‌گوید کازبا. می‌گوید تو هم میگو سفارش دادی؟ آنها درباره تجربه مشترکی صحبت می‌کنند که من این را خیلی دوست دارم.

یکی دیگر از صحنه‌هایی که دوست دارم آنجایی است که مهتاب کرامتی و مهدی احمدی درباره صف‌های جشنواره فیلم فجر حرف می‌زنند و یا جایی که مهتاب کرامتی می‌گوید می‌دانم شوهرم پای تلویزیون نشسته و گریه می‌کند و بعدش می‌گوید من دیگر خسته شدم و در باند صوتی هم صدای بوق ماشین عروسی می‌آید.

خیلی صحنه‌های زیادی را دوست دارم. سکانسی که فرهاد برای مهدی احمدی حرف می‌زند ... دوربین در خانه می‌گردد و سیاهی پشت سیاهی و ...

در پایان آن سکانس - پلان ما از موسیقی فرانتز لیست استفاده کردیم که وقتی بردیا کیارس آن را شنید گفت چرا از این قطعه استفاده کردید. او گفت این قطعه به خاطره‌ای از زندگی‌اش اشاره داشته که به عنوان نوازنده مقابل رهبر ارکستر نشسته و همان قطعه را می‌زند. این خیلی اتفاقی سینک شده بود و بامداد و کاوه ستاری از بچه‌های صدا این موسیقی را پیشنهاد داده بودند.

بنکدار: اولین پلان مواجهه‌ لی‌لی و فرهاد را دوست دارم و آنجا برای اولین بار موسیقی فیلم شنیده می‌شود. آن دو پلان را خیلی دوست دارم که این دو نفر در نمای اسلوموشن به هم نزدیک می‌شوند و پلان آخر فیلم که ما به ازای پلان اول فیلم است که فرهاد در آموزشگاه نشسته و در پلان آخر مهدی احمدی در آموزشگاه تنها نشسته و بعد مهتاب کرامتی می‌آید و کنار او می‌نشیند و صدای لی‌لی که حالا پیر شده و درباره موسیقی با دختر آوا حرف می زند.

[span dir='LTR'] راستی *جریان آن صحنه ایست بازرسی و اسلحه چیست؟

بنکدار: فضاسازی دهه 80.

*فکر کنم بیشتر شبیه دهه 60 است چون این فضا دیگر وجود ندارد.

علیمحمدی: اگر شما پنجشنبه ها سوار خودروهای خطی تجریش به سمت لواسان شوید، می بینید که به همین شکل است. البته این فیلم نسبت به آن فضا خیلی نرم تر فضاسازی کرده است.

*به هرحال من امیدوارم مخاطب پس از دیدن فیلم شما مشتاق شود درباره موسیقی مطالعه کند و حتی فرزندش را به کلاس موسیقی ببرد.

علیمحمدی: من و امید بنکدار در لحظاتی از این فیلم به شدت حضور داریم و زمانیکه با علی حیدری حرف زدیم او هم از تجربه مشترکی صحبت می کرد.

من و امید بیست و چند سال است که با هم دوست هستیم و کار می کنیم. زمانی ما هنرجو بودیم و در سالن سینما فلسطین «لیلا»ی آقای مهرجویی را نگاه می کردیم. این فیلم ساعت 10 شب شروع شد و 2 بامداد به پایان رسید چون پرده به پرده اکران می شد. زمانیکه من و امید از سالن سینما بیرون آمدیم با هم فکر کردیم که آیا می شود روزی ما هم فیلمی بسازیم که روی پرده بزرگ اکران شود و مردم آن را ببینند.

من و امید هنوز عاشق سینما هستیم. باید برای آنها که عاشق سینما نیستند دلسوزی کرد، شما ممکن است با پول بتوانید به چیزهای زیادی دست پیدا کنید اما ته دلتان دیگر نمی توانید بعضی مسایل را تجربه کنید. ما و کسانیکه که در «ارغوان» دور هم جمع شدیم دلمان لک می زد تا در سرما بایستیم و به سالن سینما برویم و فیلم خوب ببینیم و به همین دلیل هم آنها که عاشق فیلم و سینما و هنر باشند با «ارغوان» ارتباط برقرار می کنند. و من و امید و باقی بچه های تیم به این فیلم خوش بین هستیم چون فکر می کنیم آن افراد هنوز هستند فقط ممکن است هنوز فرصت نیافته اند که بیایند و تجربه های خود را با دیگران قسمت کنند.

* اگر در پایان سخن دیگری دارید بفرمایید.

اسماعیل کاشی: یک چیز برای من جالب است و آن اینکه درباره کیوان و امید هرچه گفته می شود درباره هر دو است و هیچ گاه نمی توان این دو را تقسیم کرد و من واقعا به آنها حسودی ام می شود. هر کسی در زندگی اش چنین دوستی داشته باشد خیلی مسیرها را می تواند طی کند و این لطف خداست.

علیمحمدی: علی حیدری زمانی رسید که من و امید تصمیم قطعی داشتیم سینما را کنار بگذاریم و ما احساس می کردیم که جای ما اینجا نیست، نه کسی ما را می فهمد و نه کسی حاضر است به ما کمک کند. بنابراین زنگ زدم و اعلام کردم که من و امید بنکدار دیگر حاضر نیستیم فیلم بسازیم مگر اینکه اجازه دهید خودمان تهیه کننده شویم. چون آنقدر آزار دیده بودیم که دیگر نمی خواستیم کار کنیم و بعد یکباره دیدیم افرادی آمدند تا به من و امید کمک کنند و می گفتند که شما باید کار کنید. این مقطعی بود که علی به جمع ما آمد و قصه ای قشنگ و جذاب داشت. او دایم می پرسید که کار چه زمانی شروع می شود و ما تاریخی را اعلام می کردیم چون می خواستیم فیلم را بسازیم. انرژی های ما همسو بود و می خواستیم فیلم خوب بسازیم.

گفتگو از نغمه دانش آشتیانی

کد N715861

وبگردی