سعید جعفری - اقدامات تروریستی در فرانسه از ابعاد و زوایای مختلفی مورد بررسی قرار گرفته و هر تحلیلگر و کارشناسی از منظری به این رخداد و سیل روندها پرداخته است. برخی رفتارهای رادیکال اسلامی را نشأت گرفته از حمایتهایی میدانند که کشورهای اروپایی و آمریکایی طی سالهای قبل از گروههای تکفیری انجام دادهاند و برخی هم در نقطه مقابل بر این باورند مهاجرین در این مسیر مقصرند و نپذیرفتن اصول و ارزشهای جامعه جدید باعث شده آنها به نوعی ناهنجاری در اروپا بدل شدهاند. دکتر مهدی مطهرنیا معتقد است هیچیک از این دو تحلیل نمیتواند بهصورت کامل ابعاد موضوع را مورد کاوش قرار دهد. در ادامه مشروح گفتگوی خبرآنلاین با استاد دانشگاه و کارشناس مسائل بینالملل را میخوانید.
اتفاقات در فرانسه از منظرهای مختلفی مورد توجه قرار گرفته است. برخی آن را نوعی بازگشت آتش به دامان پدیدآورنده آن میدانند و حمایتهایی که غربیها از گروههای تکفیری انجام دادهاند، باعث شده حالا برخی از اعضای آنها دست به چنین اقدامی در اروپا بزنند. برخی دیگر هم ناشی از حل نشدن مهاجران در جامعه اروپایی میدانند. به نظر شما این رخداد را از چه زاویهای مورد بررسی قرارداد؟
من بر آن هستم تا از زاویه دیگری به این موضوع بنگرم. در مسائل مربوط به حوزه علوم انسانی و زیرمجموعههای آن هیچ پدیدهای نیست که تک علتی باشد. بلکه مجموعهای از علل در آن دخیل هستند. اما از منظر تحلیل متن باید بگویم که بافت متن موضوع ایدئولوژیزه شدن دنیای سیاست در فضای گفتمانی تکثرگرای فکری است. به معنای دیگر ما در دوران گذار جامعه از وضعیت مدرن به پسا مدرن به سر میبریم و در این مسیر به ناگاه از دهه 1970 به بعد که آستانه تغییر و تحولات گوناگون بینالمللی در آن رقم میخورد شاهد دو گرایش موازی هستیم. یک گرایشی که تلاش میکند جنبشهای مدنی نوین را شکل و محتوا ببخشد که نمونه بارز آن را در آستانه دهه 70 و در جنبش دانشجویی در سال 1968 فرانسه میبینیم که حتی حزب چپ فرانسه با آن همراه نیست. از سوی دیگر در دهه بعدازآن شکلگیری رویکردهای ایدئولوژیک در کلیسای رم توسط ژان پاپ پل دوم و همچنین وقوع انقلاب اسلامی را شاهد هستیم که ادبیات سیاسی را بازتعریف ایدئولوژیک میکند. لذا از بنمایه تعریف ایدئولوژیک از ادبیات سیاسی شاهد شکلگیری گفتمانهای متعددی هستیم که از غلظت متفاوت برخوردار و با ورود به قرن بیست و یکم میلادی و گذر از عصری که در آن فروپاشی شوروی رقم میخورد و ارتباطات بینالمللی گسترش پیدا میکند و عناصر زمان و مکان بیش از گذشته درهمتنیده میشوند رادیکالیسم سیاسی در آرایه ایدئولوژیک و در قالب تروریسم خود را نشان میدهد. این همان چیزی است که برحسب برنامهریزی استراتژیک آمریکا نیاز استراتژی این کشور نیز در معرفی کردن تروریسم بهعنوان دشمن اصلی آمریکا در دهه 1990 مطرح است.
یعنی شما معتقدید این مجموعه ریشه گرفته از ایدهها و اندیشههایی است که به نوعی برآورنده استراتژیهای ایالاتمتحده خواهد بود؟
به نوعی همینطور است. در دهه 1990 و در سال نخستین این دهه است که هانتینگتون مقاله فرسایش منافع ملی آمریکا را هدف میگیرد و در آنجا از نیاز به دگر استراتژیک سخن میگوید و هموست که در سال 1993 تئوری جنگ تمدنها را در یک نگارش شبه ایدئولوژیک ترسیم میکند و از سال 1995 این تروریسم است که بهعنوان دشمن اصلی آمریکا و دگر استراتژیک بهویژه در جغرافیا و تمدن اسلامی مطرح میشود. ازاینجهت ایدئولوژیزه کردن سیاست اگرچه در مرحله نخست برای کشورهای غربی یک تهدید بود اما تلاش شد از این تهدید بهصورت فرصت استفاده شود و گاه مدیریت این فرصت از دست خود کشورهای غربی نیز خارج میشود و ناشی از بهره بردن از فرصتهای آن در سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه خواهناخواه گریبان گیر خود فرصت سازان را نیز میگیرد. لذا بافت متن اصلی ایدئولوژیزه شدن ادبیات سیاسی و تلاش بر استفاده فرصت سازانه از آن در مقام بازتعریف دگر استراتژیک را باید مدنظر قرارداد.
بر این اساس نقش حمایتهایی که این کشورها از این گروههای تکفیری انجام دادهاند چگونه قابلتحلیل است؟ آیا این آتش به دامان خودشان بازنگشته است؟
این نظریه هم درست است و تا حدودی تأثیر بسزایی دارد که هماکنون حمایتهای آشکار و پنهان از این گروهها گریبان گیر این کشورها را گرفته اما آیا این حملات به فرانسه توسط بازتعریف انحرافی از سیاست در قالب ایدئولوژی رادیکالیستی منحرف نمیتواند بهعنوان یک فرصت در جهت اجماع بینالمللی در آینده در جوامع غربی مورداستفاده قرار گیرد؟ و فرصتهای موجود را در دیگر کشورهای اروپایی چند فرهنگی را از مسلمانان بگیرد؟ و اسلام متعادل و چهره متعادل از اسلام در غرب را ناگزیر به انزوا کند؟ ازاینرو باید گفت تمام این وجوه را در شکلگیری و محتوا بخشی به این موضوع مورد توجه قرارداد.
اما این روند باعث میشود حکمرانان امروز به خانهنشینهای فردا تبدیل شوند، چرا که با شدت گرفتن این روند، گروهها و جریانهای دست راستی در اروپا طرفداران بیشتری پیدا میکنند و در نتیجه میتوانند به قدرت برسند.
این نکته ظریفی است اما باید توجه کرد در کشورهای غربی و پیشرفته ساختار قدرت و بافت قدرتی حکومت به افراد و احزاب به شکل انفرادی وابسته نیست. آنچه مهم است حفظ حکومت است نه حفظ دولتها. مدیریت ساختار قدرت در چارچوبهای تعریفشده و پذیرفتهشده سیاسی صورت میپذیرد. بله احزاب دست چپی مانند میترانیست ها کنار میروند و لوپنیست ها میآیند ولی حکومت در فرانسه میماند. جمهوریهای متعددی آمده و رفتهاند، ولی جمهوری فرانسه همچنان سر کار است. لذا بازیهای قدرت ایجاب میکند هر حزبی در دایره پذیرش قواعد بازی موضوعات را به نفع خود برای گرفتن کرسی قدرت تفسیر و آرای ملت را بهطرف خود جذب کنند ولی درنهایت ساختار قدرت لیبرالیستی با غلظت متفاوت سر جای خود خواهد بود. در کشوری مانند آمریکا تمام مسائل استراتژیک فرا حزبی است و حتی پژوهشهای امنیتی سیاسی دارای دو سرگروه دموکرات و جمهوریخواه است. مانند گزارش رد براون و گری هاس در خصوص نگارش امنیت ملی آمریکا در قرن 21 یا قدرت هوشمند آمریکایی جوزف نای و آرمینتاژ. آیا باید گفت مسئله حزب است؟ خیر، حتماً مسائل کلان است و طراحی نقشههایی برای این منافع مورد توجه قرار میگیرد. برخی مواقع نقشهها و استراتژیها دقیق نیستند و باعث هزینه آوری میشوند و هزینههایی برای طراحان و بازیگران به همراه دارد. این مقوله هم از این مسئله جدا نیست. در یک کشور دموکراتیک هر کس باید هزینه اشتباهات استراتژیک خود را بدهد چه دولت دست چپی و چه دست راستی. آنچه ملاک است خواست مردم خواهد بود. اگر استراتژیکهای طراحیشده بر اساس خواست مردم شکل و محتوا نگیرد درنهایت این مردماند که در رأی آزاد خود دولتمردان حکومتی را تغییر خواهند داد اما حکومت سر جای خود خواهد بود.
با این تفاسیر آینده این تضادها میان مهاجرین و اروپاییها را چگونه میبینید؟ آیا این روند شدت خواهد یافت؟
گرایشهای دست راستی در اروپا تقویت میشود ولی نه بهاندازهای که توازن قدرت را برهم زند. بلکه به حدی که ساختارهای قدرت از آن در جهت اعمال فشار بیشتر بر کشورهای هدف استفاده کنند. همه اینها به بازی جهانی و بینالمللی بستگی دارد. اینکه فردا در خاورمیانه چه اتفاق خواهد افتاد. آیا پرونده هستهای دوستانه حل میشود. آیا سوریه بهسوی بازی برد برد رهنمون خواهد شد؟ آیا کشور مستقل فلسطینی شکل میگیرد و درنهایت نظم آینده جهانی بر اساس حل دیپلماتیک این مسائل شکل میگیرد یا جراحی نظامی راهحل خواهد بود؟ اگر گزینه نخست عملیاتی شود دست راستیها در اروپا نیز بهتدریج از متن به حاشیه خواهند رفت ولی اگر گزینه دوم صورت پذیرد، تأثیر سیاست خارجی بر داخلی نیز دیده میشود تا دست راستیهای آماده منازعه سر کار بیایند.
49 308
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است