آفتاب
نشست «چند متر مکعب عشق» در مهر-1

داستان از خبری 10 خطی آغاز شد/ تلخی‌ها را با لایه‌ای از عشق پوشاندیم

داستان از خبری 10 خطی آغاز شد/ تلخی‌ها را با لایه‌ای از عشق پوشاندیم

نوید و جمشید محمودی تهیه‌کننده و کارگردان «چند مترمکعب عشق» از روند شکل‌گیری سوژه فیلم، تصویر کردن مساله مهاجرت غیرقانونی، عاشقانه‌ای در دل مهاجرت و ...سخن گفتند.

خبرگزاری مهر- گروه هنر: فیلم سینمایی «چند مترمکعب عشق» به کارگردانی جمشید محمودی و تهیه کنندگی نوید محمودی در سی و دومین جشنواره فیلم فجر با حضور در بخش «نگاه نو»، کاندیدای 8 سیمرغ بلورین از جشنواره فیلم فجر در سال 92 شد و 2 سیمرغ بهترین فیلم و بهترین کارگردانی اول را هم به خود اختصاص داد. همچنین در هشتمین جشن منتقدان سینمایی توانست تندیس خلاقیت را دریافت کند. این فیلم داستان یک دختر افغان بنام مرونا و یک پسر ایرانی با نام صابر و عشق میان این 2 نفر است.

این فیلم که از چهارشنبه 26 آذر ماه در سینماهای ایران اکران شده نماینده کشور افغانستان در اسکار 2015 نیز بود که البته به فهرست نهایی راه نیافت.

جمشید محمودی و نوید محمودی دو برادر با اصالت افغانستانی هستند که از 30 سال گذشته در ایران زندگی می کنند و به گفته خودشان سینما را در ایران آموختند. هرچند «چند مترمکعب عشق» جزو اولین فیلم هایی است که در سینمای ایران به مساله مهاجران کشور افغانستان پرداخته اما این دو برادر تمام تلاش خود را کرده اند تا در این فیلم همه چیز را از نگاه عشق به تصویر کشند؛ عشق میان یک دختر از کشور افغانستان که مهاجر است و یک پسر ایرانی.

آنها معتقدند که هرچند این فیلم از بازیگران چهره استفاده نکرده است، اما داستان عاشقانه آن این ظرفیت را دارد که مخاطب را جذب کند. برادران محمودی «چند متر مکعب عشق» را فیلمی درباره مهاجران افغانستانی می دانند، اما تاکید دارند که سعی نکردند یک فیلم تلخ بسازند بلکه تلاش کردند لایه‌ای از مفهوم عشق روی تمام این سختی ها بکشند...

به بهانه اکران «چند مترمکعب عشق» ساعاتی را میزبان این دو برادر فیلمساز بودیم تا درباره اثرشان صحبت کنند. با ما در بخش نخست این نشست همراه می‌شوید:

* برای تجربه نخست سینمای بلند داستانی، سراغ اثری بدون بازیگران مطرح رفتید. گرچه «چند مترمکعب عشق» بعد از اینکه دیده شود رضایت مخاطب را جلب می‌کند ولی در نگاه اول تماشاگری که نه شما را می‌شناسد و نه بازیگرانش را شاید چندان برای دیدن فیلم ترغیب نشود.

جمشید محمودی: من با این نظر مخالفم. «چند مترمکعب عشق» می تواند به خوبی برای مخاطب عام جذاب باشد. تنها مساله ای که در چارچوب سینمای گیشه در این فیلم قرار نگرفته حضور چهره های متعدد و شناخته شده است و از سوی دیگر شاید کسانی که تنها به دنبال فیلم خاص و جشنواره ای هستند، این قصه را انتخاب نکنند.

من اگر به دنبال یک فیلم جشنواره ای بودم با استفاده از چنین لوکیشن هایی و موضوع فیلم می توانستم یک فیلم جشنواره‌ای‌تر و سیاه‌تر را جلوی دوربین ببرم اما به نظرم این فیلم خیلی از مسایل را رعایت کرده تا یک فیلم عام باشد. البته از نظر من یک فیلم عاشقانه در هر کجای دنیا می تواند برای مخاطب جذاب باشد چون عشق برای همه آدم ها جذاب است.

«چند مترمکعب عشق» توانسته برای ما موفقیت های بسیاری به همراه آورد؛ حتی اگر در گیشه هم نتواند فروش خوبی به همراه داشته باشد. البته ما امید بسیاری به اکران موفق فیلم در ایران داریم و برنامه های متنوعی را برای نمایش در نظر گرفته ایم. همچنین بسیاری از کارشناسان سینما فروش «چند مترمکعب عشق» را در سطح یک میلیارد تومان پیش بینی کرده اند. این فیلم توانسته موفقیت هایی را در جشنواره فیلم فجر بدست آورد و نمی توان فکر کرد که مخاطب سینما موفقیت های یک فیلم در جشنواره های داخلی و خارجی و نقدهای مثبت را نادیده بگیرد و فیلم را تماشا نکند.

نوید محمودی: زمانی که مطمئن باشید چه کار می کنید دنبال بهترین ابزار برای فیلم از نوعی که خودتان می خواهید می گردید. ما هم زمانی که تصمیم گرفتیم «چند مترمکعب عشق» را بسازیم به آدم هایی برای فیلم فکر می کردیم که بیشتر به واقعیت فیلم نزدیک هستند تا به گیشه، به عنوان مثال  اگر از بازیگران شناخته شده در فیلم استفاده می کردیم این فیلم دیگر «چند متر مکعب عشق» نبود بلکه تبدیل به یک عاشقانه رایج در سینما و با حضور بازیگران همیشگی می شد.

کارگردان در این فیلم تلاش کرد تا حتی بازیگران نیز برای فیلم واقعی باشند. ساعد سهیلی بازیگر بسیار خوبی است و شاید بتوان گفت که یکی از بهترین بازی های خود را در این فیلم داشته است، اما نکته این جا است که هر آدم دیگری غیر از ساعد سهیلی «صابر» این فیلم می شد دیگر چنین داستانی را نداشتیم. یعنی اگر جمشید می خواست با یک بازیگر حرفه ای تر کار کند، باید تلاش بیشتری می کرد تا به آن بازیگر بفهماند که آن چیزی که هستی نباش و اینکه می گویم باش. در واقع «چند مترمکعب عشق» به یک بازیگری مانند ساعد سهیلی نیاز داشت نه چیز دیگر.

جمشید محمودی: نمی توان انکار کرد که فیلمنامه چنین بازیگرهایی را خواسته است. شاید در فیلم من بازیگر چهره نباشد اما تمام تلاش خود را می کنم تا یک فیلم بسیار خوب بسازم که دهن به دهن بین مردم تبلیغ شود و آنها را به سینما جذب کند. البته بسیاری از کارگردانان این جریان را در سینما شروع کرده اند و این خوب است که مردم به دیدن فیلم هایی بروند که بدون چهره باشد؛ بازیگرانی که در آینده چهره می شوند.

* این نکته که اشاره کردید نیاز سینمای حرفه ای است؛ سینمایی که به هر قیمتی نمی‌خواهد فروش گیشه را تضمین کند و هدف اصلی رساندن پیام فیلم است. بسیار خوب. برمی گردیم به فضای خود فیلم. «چند مترمکعب عشق» یک عاشقانه بسیار زیبا است با یک پایان تلخ. آیا شما مشابه عینی چنین داستانی را در زندگی خود دیده و یا شنیده بودید؟

نوید محمودی: عشق برای همه ما تجربه است و همه ما روزی عاشق شده‌ایم. یک بار یک نفر به من گفت که من هیچ گاه عاشق نشدم و من هم به او پیشنهاد دادم که حتما دکتر برود، آدم ها عاشق می شوند اما در این میان مهم است که تا چه اندازه عاشق می شوند. سال 1383 بعد از گذشت 20 سال به افغانستان رفتم و دلیل حضور من در افغانستان این بود که پاسپورت نداشتم و تنها کارت مهاجرت داشتم و می خواستم پاسپورت بگیرم. افغانستان برای من کشور غریبی بود که تازه جنگ را پشت سر گذاشته بود. در طول انجام کارهایم در افغانستان فهمیدند که من فعالیت تلویزیونی دارم، در همین میان کسی من را از یک ماجرایی با نام «عشق در کانتینر» آگاه کرد و پیشنهاد داد که برای ساخت فیلم روی این سوژه کار کنم. این داستان در یک ستون 10 خطی در یک روزنامه منتشر شده بود و داستان یک دختر و پسر افغان بود که عاشق هم می شوند و این عشق در کانتینر شکل می گیرد...

به ایران که آمدم به جمشید گفتم چنین داستانی را شنیدم و خواندم. از آن سال جمشید شروع به نوشتن یک قصه و بعد یک فیلمنامه کرد تا اینکه این قصه تبدیل به یک فیلمنامه قابل ساخت در سینما شد. با توجه به اینکه داستان اصلی در افغانستان رخ داده ما تصمیم گرفتیم یکی از شخصیت های اصلی قصه افغان باشد. هرچند فیلمنامه این فیلم سال 85 نوشته شد اما به دلیل اینکه می خواستیم بهترین فیلم بلند سینمایی ما باشد، به دنبال ایجاد بهترین شرایط برای ساخت فیلم بودیم تا اینکه فیلم در سال 92 «چند مترمکعب عشق» ساخته شد. در واقع آن داستان که من در افغانستان خواندم یک کلید واژه برای ساخت این فیلم شد.

*چرا تصمیم گرفتید برای اولین فیلم خود یک داستان عاشقانه را انتخاب کنید؛ آنهم عاشقانه‌ای از این دست؟

جمشید محمودی: من فکر می کنم داستان ها و فیلم‌های عاشقانه شناخته‌شده پایان های تراژیک دارند یعنی همیشه نرسیدنی در این داستان ها وجود دارد و چنین پایان هایی باعث ماندگاری داستان‌های عاشقانه می شود. در اکثر این داستان ها همیشه نوعی نرسیدن وجود دارد ولی ما سعی کردیم پایانی را انتخاب کنیم که فیلم دچار کلیشه نشود. عاشقانه چیزی است که همه ما آن را تجربه کردیم و می تواند مهمترین بخش زندگی ما باشد. من فکر می کنم اگر به بیست سالگی برگردم و اگر چنین عشقی برای من رخ دهد و بمیرم روحم قطعا روح خوشحالی است چرا که عشق را یک بار تجربه کرده است. من فکر می کنم آدم ها در زندگی آمده اند تا عاشق شوند.

نوید محمودی: ما فکر نمی کنیم فیلم پایان تلخی دارد، البته این پایان از نظر ما رسیدن است، شاید اگر به نوع دیگری پایان را می ساختیم، هدفی که راجع به فیلم داشتیم به دست نمی آمد.

ما به دنبال آن بودیم که به مردم بگوییم که آی آدم هایی که همیشه با عشق مقابله می کنید، شما این بلا را سر عشق می آورید، آی آدم هایی که برای عشق خط کش می گذارید و می گویید تو ایرانی و تو افغانی هستی شما این بلا را سر عشق می آورید، شما که دختر یا پسرتان عاشق می شود اولین چیزی که می پرسید این است که خانه اش کجاست، شما این بلا را سر عشق آورده اید.

عشق هیچ کدام از این کارکردها را که برخی با خط کش‌هایشان آن را اندازه گیری می‌کنند، ندارد. عشق یعنی یوسف و زلیخا. زلیخا بدون آن که بداند یوسف چه کسی است عاشق او شد. خدا این تصویر را در قرآن گذاشته است تا به بنده های خود بگوید که عاشق شوید.

*در این فیلم شما زندگی سخت مهاجرانی از کشور افغانستان را هم به تصویر کشیده اید. آیا این را می‌توان نوعی نگاه اعتراضی به وضعیت مهاجران افغانستان در ایران دانست؟

جمشید محمودی: من می گویم انسان زمانی که در سخت ترین شرایط قرار می گیرد، ممکن است ناگهان بخندد و نتواند جلوی خنده خود را بگیرد، این یعنی در دل همه غم ها یک شادی است و در دل همه شادی ها یک غصه وجود دارد. شاید با توجه به اینکه من اصالت افغانستانی دارم اگر از وضعیت مردم کشورم صحبت کنم این مساله تبدیل به نوعی اعتراض شود، اما با تمام این شرایط فکر می کنم که فیلم ما یک فیلم کاملا بی طرف است و به سمت تلخی که شما اشاره می کنید نرفته است.

ما سعی کردیم در کنار همه دردها و غصه ها، شادی را هم به نمایش گذاریم. ما در دل آهن پاره ها عشق را روایت کردیم. اگر می خواستیم به دنبال تلخی برویم مستقیم سراغ آن می رفتیم و دیگر به دنبال عشق نبودیم.

نوید محمودی: در واقع این فیلم ابزارهای بسیاری برای تلخ بودن داشت، اما ما نیازی به آن نداشتیم.

جمشید محمودی: من و نوید می توانیم نماینده ای از مردم افغانستان باشیم که در جامعه ایرانی با موفقیت زندگی می کنند و فیلمشان در معتبرترین جشنواره فیلم این کشور دیده می شود و این نشان می دهد که مردم ایران مردم افغانستان را دوست دارند و به آنها احترام می گذارند، اما همه جا خوب و بد دارد.

در مورد این فیلم هم باید گفت که یک عاشقانه در دل مهاجرت است و عشق یک لایه مهربان روی همه دیگر اجزای داستانی کشیده است. اگر در فیلم می‌بینیم که مهاجران در شرایطی از محل سکونت خود فرار می کنند اما در مقابل هیچ پلیسی وجود ندارد که بخواهد با آنها برخورد بدی داشته باشد در حالیکه در واقعیت برخوردهای تندتری وجود دارد ولی همان لایه مهربان عشق روی همه این ماجراها را گرفته است. حتی می توانم بگویم که هیچ نگاه تلخ و یا اعتراضی در ساخت این فیلم نداشتیم ولی «چند مترمکعب عشق» دغدغه مهاجرت را هم به تصویر کشیده است. حتی من هم به عنوان یک مهاجر این دغدغه ها را با دوز پایین تر تجربه کرده ام و با دوز بیشتر در مورد برخی آدم های اطرافم دیده ام.

«چند مترمکعب عشق» درباره مهاجران غیر قانونی است، اگر من یک فیلم درباره مهاجران قانونی بسازم یک داستان دیگر می‌شود. این فیلم درباره مهاجرانی است که مدارک ندارند و این مساله باز هم به این دلیل است که بافت قصه می طلبد.

* ولی مهاجرت غیرقانونی بستر مناسبت‌تری برای این جنس عاشقانه‌‌ای است که روایت کردید.

نوید محمودی: شما می خواهید یک عاشقانه بسازید و برای این عاشقانه باید یک محیطی را تعریف کنید. به عنوان مثال 2 کارمندی که در محیط یک اداره عاشق هم می شوند، این افراد جایی که عاشق می شوند یک اداره است، فیلمساز باید در یک اداره این فیلم را بسازد. این مساله حتی ممکن است برای 2 دانشجو نیز در محیط دانشگاه تعریف شود. اما زمانی که 2 آدم را نشان می دهیم که یکی از آنها مهاجر است و دیگری به طبع شرایطی که دارد در کنار فرد دیگری به غیر از پدر و مادرش زندگی کرده، نیازمند محیطی این چنین هستیم.

دختر داستان ما یک مهاجر است و چنین دختری با چنین شرایطی بی شک در منطقه ولنجک زندگی نمی کند. ما نیاز به اجتماعی داشتیم تا این فیلم در آن به درستی روایت شود و به واقع اجتماع مهاجران غیرقانونی می توانست بهترین فضا برای روایت این عشق باشد.

*از تلخ بودن داستان و دردسرهای مهاجران در فیلم گفتیم ولی همانطور که اشاره کردید شما به دنبال ایجاد یک توازن میان تلخ و شیرین های داستان بودید تا فیلمی را به مخاطب ارائه دهید که به ذائقه او خوش آید و این کار را خوب انجام داده اید.

جمشید محمودی: بله همینطور است در واقع ما هرچقدر شادی داریم به همان اندازه هم غم داریم. مهاجرت حتما چیز دردناکی است، حتی گاهی افغان هایی را می بینم که با دیدن فیلم به من اعتراض می کنند که بخش هایی از فیلم واقعی نیست. من می گویم باید در کنار مشکلات افغان ها، مهربانی ایرانی ها را هم ببینیم. ما از کشوری که سال ها امنیت نداشته است به ایران مهاجرت کرده ایم و حداقل بدون خطر مرگ در ایران زندگی می کنیم. در این میان برخی از مهاجران مانند ما رشد و پیشرفت کرده اند و یک سری همچنان در محیط کارگری مانده اند.

* اما اگر شما هم روزگار سختی در ایام مهاجرتتان داشتید بخش به تصویر کشیدن مشکلات مهاجرات در فیلم پررنگ تر می‌شد. آنچه در یک نگاه کلی می توان از جامعه مهاجران کشور افغانستان به ایران دید این است که اکثر آنها نتوانسته‌اند خود را از طبقات پایین جامعه ارتقا دهند.

نوید محمودی: در قصه ما شخصیت هایی وجود دارند که در افغانستان برای خود کسی هستند. مگر می شود ما با یک کشوری مانند افغانستان مواجه باشیم و فکر کنیم که در این کشور سر دخترها را می برند. اگر هم سر می برند فقط یک آدم عقب افتاده این کار را انجام می دهد. مگر می شود ما درباره افغانستان حرف بزنیم درباره جراحی مغز حرف نزنیم، آیا کسانی که در افغانستان نیاز به جراحی مغز دارند، به کشور دیگری می روند؟ نخیر در همان افغانستان جراحی می شوند. یا فکر کنیم افغانستان مخابرات و تکنسین ندارد؟

ببینید! ایران و پاکستان نزدیک ترین مکان برای پناه جویان افغان بود. کسانی که وضعیت مالی بهتری داشتند به اروپا و امریکا رفتند و آنهایی که تنگ دست تر بودند و یا آنهایی که تا آخرین لحظه به امید آبادی صبر کرده بودند دقیقه 90 به ایران و پاکستان پناه آورده بودند.

جمشید محمودی: البته بخشی از این مهاجرت ها به ایران دلایل مذهبی و هم زبانی هم دارد. بسیاری از مردم افغانستان حاضر نیستند دخترانشان در کشور غیرمسلمان رشد کنند. آنها می‌خواهند در کشوری مسلمان که در آن حجاب رعایت می‌شود زندگی کنند.

نوید محمودی: افرادی که در دقیقه نود از کشوری به کشور دیگر پناه می برند، افراد متوسط رو به پایین جامعه هستند و زمانی که به این کشورها پناه می برند مجبورند به سمت مشاغل درجه سوم و چهارم جامعه بروند. به همین دلیل جامعه میزبان با این گروه از مهاجران مواجه می شوند و به این نتیجه می رسند که مردم کشور مهمان همه بی سواد هستند، اما در واقع این طور نیست و آنهایی که آمده‌اند در کشور خودشان هم شرایط سختی داشته اند.

اما در این میان افغان های موفق هم داریم که در جامعه ایران رشد کرده و موفق هستند. به عنوان مثال در ماه مبارک رمضان 50 نفر از شعرا خدمت مقام معظم رهبری می روند که یکی از این شاعران کاظم کاظمی از کشور افغانستان است و حضرت آقا او را با اسم صدا می کنند و می گویند که شعر او را دوست داشته اند و حتی بعضی از بیت ها را با این شاعر همراهی می کنند.

می خواهم بگویم شاید اگر فضای مناسب‌تری برای رشد بود 50 افغان شاعر هم می توانست باشد. البته به نظر من گاهی در شرایطی با یک گل هم بهار می شود.

به نظر من شاید بعضی وقت ها به دلیل مهاجرت افراد امکان عرضه نداشته اند و اگر داشتند هم به دنبال آن نمی رفتند. البته من خود از این دست نیستم، من اگر غیر از ایران در امریکا بودم هم این کار را دنبال می کردم. هیچگاه به این فکر نمی کنم که شرایط سخت باعث بسته شدن دست و پای ما می شود. من فکر می کنم اگر شرایط سخت است خدا دارد به ما لطف می کند که در شرایط سخت رشد کنیم.

ادامه دارد...

کد N643192

وبگردی