آفتاب

عصبانیت، زندگی دو جوان را نابود کرد

عصبانیت، زندگی دو جوان را نابود کرد

«صحنه قتل هنوز هم مثل یک فیلم جلوی چشمانم است.» پسر جوان این را می‌گوید و سرش را پایین می‌اندازد.

به گزارش جام جم، او بشدت ناراحت است و عذاب وجدان دارد؛ زیرا ناخواسته دست به جنایتی هولناک زده است و حالا به اتهام قتل تحت بازجویی است؛ جنایتی که باعث شد او در هجده سالگی به اتهام قتل عمد بازداشت شود و در راهی قرار بگیرد که اگر خانواده مقتول رضایت ندهند، پایانی جز مرگ ندارد.
ساکنان یکی از محله های پایتخت اواسط شهریور امسال با شنیدن صدای داد و فریاد خود را سراسیمه به کوچه رساندند و با بدن نیمه جان پسری جوان به نام پدرام مواجه شدند که غرق در خون روی زمین افتاده بود. چند متر آن طرف تر پسر دیگری هراسان ایستاده و بهت زده به پدرام چشم دوخته بود. چهره پسر جوان برای همسایه ها آشنا بود.او سهیل یکی از اهالی محل بود که با پدرام نیز نسبت فامیلی داشت. رسیدگی به پدرام از هر چیزی مهم تر بود، زیرا خون زیادی از او می رفت و احتمال داشت جانش به خطر بیفتد. به همین دلیل یکی از همسایه ها با اورژانس تماس گرفت. در این هنگام سهیل وقتی دید اهالی محل دور پدرام جمع شده اند و کسی به او توجه ندارد، از فرصت استفاده و فرار کرد.
پسر مصدوم دقایقی بعد به بیمارستان انتقال یافت، اما تلاش کادر درمان برای نجات جان او بی نتیجه ماند و پدرام تسلیم مرگ شد. کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت پس از مرگ پسر جوان، تحقیقات خود را در رابطه با این جنایت آغاز کردند. بررسی های مقدماتی مشخص کرد پسر جوان در درگیری با پسردایی خود به قتل رسیده است. به همین دلیل با دستور بازپرس ویژه قتل تجسس، بازداشت سهیل در دستور کار قرار گرفت تا این که ساعاتی بعد از یکی از کلانتری های پایتخت با اداره دهم تماس گرفته شد؛ تماسی که حکایت از آن داشت که سهیل خود را به پلیس معرفی کرده است. به این ترتیب سهیل برای تحقیق به اداره آگاهی انتقال داده شد و به ارتکاب جنایت اعتراف کرد.
این پسر دو هفته قبل در بازجویی های تکمیلی درباره شرایط زندگی و قتل پسرعمه اش گفت: تا سوم دبیرستان بیشتر درس نخواندم و بعد از آن سر کار رفتم. هم وضع مالی پدر و مادرم خوب نبود و هم اهل درس و مدرسه نبودم، برای همین کار را به تحصیل ترجیح دادم که این بزرگ ترین اشتباهم بود. به کمک پدرم و پسر عمه ام شغلی پیدا کردم. من با پسر عمه ام رابطه خوبی داشتم. من و پدرام خیلی باهم صمیمی بودیم. با این که او سه سالی از من بزرگ تر بود، اما رابطه ما خیلی خوب بود و هر کاری می کردیم و هر جایی می رفتیم باهم بودیم. وقتی هم ترک تحصیل کردم، او مرا به صاحبکارم معرفی کرد و من مشغول کار شدم.
متهم به قتل ادامه داد: بعد از آن شغل چند کار دیگر پیدا کردم و بعد به نقاشی ساختمان مشغول شدم. آخرین ساختمانی که برای نقاشی رفتم، همان جایی بود که قبلا پدرام مرا معرفی کرده بود. ای کاش نمی رفتم. با پدرام مشغول کار شدیم اما نمی دانم چه اتفاقی افتاد که صاحبکار عذر او را خواست و همین موضوع باعث شد پدرام از من کینه به دل بگیرد. او می گفت تو باعث شدی من از کار بیکار شوم. در صورتی که من اصلا هیچ نقشی در این ماجرا نداشتم و دلیل اخراج پدرام را نمی دانستم. سعی کردم با پدرام صحبت کنم و به او بگویم در این ماجرا بی گناه هستم، اما هر چه توضیح می دادم او قبول نمی کرد. مدام دعوا راه می انداخت و مرا تهدید می کرد. من نمی خواستم دوستی ما به هم بخورد اما در نهایت این اتفاق افتاد.
پسر جوان در ادامه اعترافاتش گفت: پدرام دست بردار نبود. مدام به من زنگ می زد و فحاشی می کرد. در این مدت دو بار با هم درگیر شدیم اما دعوایمان خیلی زود تمام شد. رابطه ما سرد شده بود و فحاشی و داد و بیدادهای او برایم ناراحت کننده بود. تا این که روز حادثه آن اتفاق رخ داد. غروب پدرام را دیدم، ما و عمه ام همسایه بودیم.آن روز دوباره با پدرام جر و بحث کردم. درگیری لفظی ده دقیقه ای طول کشید. خیلی از دستش عصبانی بودم. هر چه برایش توضیح می دادم بی گناه هستم و در اخراجت نقشی ندارم، بی فایده بود. بعد از آن درگیری به خانه برگشتم اما دوباره پیامک های توهین آمیز او شروع شد. به همین دلیل آماده شدم تا به خانه شان بروم و با پدرام صحبت کنم اما خانواده ام جلویم را گرفتند و گفتند دعوا می شود و سعی کن آرام باشی. با اصرار خانواده ام، از تصمیمی که گرفته بودم منصرف شدم اما پدرام دست بردار نبود، به همین دلیل مخفیانه از آشپزخانه چاقویی برداشتم و در آستین لباسم مخفی کردم و برای این که خانواده ام مانع رفتنم نشوند، به دروغ گفتم می خواهم بروم با پدرام آشتی و از او عذرخواهی کنم. از خانه خارج شدم و به طرف منزل عمه ام رفتم و زنگ درشان را زدم. خود پدرام در را باز کرد. شروع به حرف زدن کردم و از او پرسیدم چرا فحش می دهی ، من در اخراج تو نقشی نداشتم. اما پدرام قبول نمی کرد و صدایش را بالا برد.
متهم جوان ادامه داد: می خواستم از او زهره چشم بگیرم و به خاطر فحاشی، حالش را جا بیارم. درگیری بالا گرفت و من هم چاقو را بیرون آوردم. می خواستم چاقو را به بازویش بزنم اما او با دیدن چاقو ترسید و خودش را عقب کشید و چاقو به جای آن که به بازویش بخورد، به قفسه سینه اش خورد و روی زمین افتاد.با صدای داد و فریاد ما افراد زیادی جمع شده بودند. من که از این اتفاق وحشت کرده بودم به طرف خانه مان رفتم ، لباس هایم را عوض کردم و فورا از آنجا فرار کردم.به پارک محل مان رفتم و منتظر ماندم. از ترس تلفنم را خاموش کرده بودم. بعد از ساعتی تلفن را روشن کردم. پدرم به من زنگ زد و گفت پدرام مرده است. پدرم از من خواست خودم را معرفی کنم، البته فقط خواست او نبود بلکه خودم هم نمی توانستم فرار کنم و چنین تصمیمی نداشتم. آن زمان هم که فرار کردم، فکر می کردم پدرام زنده است.
پسر جوان ادامه داد: کار من از پشیمانی گذشته است. در تمام این مدت یک لحظه خواب به چشمانم نیامده است. صحنه درگیری مثل یک فیلم از جلوی چشمانم رژه می رود. کاش هرگز با خودم چاقو نبرده بودم، چاقویی که در دستم بود خانه خرابم کرد و باعث شد بهترین دوستم را بکشم. من هرگز فکر نمی کردم روزی قاتل شوم، تصور قاتل بودن سخت ترین چیز دنیاست.
بنابر این گزارش متهم با قرار قانونی در بازداشت به سر می برد و بعد از اتمام بازپرسی و صدور قرار مجرمیت و کیفرخواست در دادگاه کیفری استان تهران محاکمه خواهد شد.
کد N560792

وبگردی