استیضاح رضا فرجیدانا و اتهاماتی که به وی نسبت داده شد، بهانهای شد تا به یادآوری برخی اتهامزنیهای عجیب در تاریخ؛ از صفویه تا امروز پرداخته شود.
به گزارش ایسنا، عصر ایران نوشت: چند وقت پیش درباره اتهامزنی به وزیر علوم (که استیضاح شد) مطالبی قلمی شد و در آن وعده دادیم مقاله مستقلی پیرامون اینگونه اتهامات و سیر تاریخی آن تقدیم حضور خوانندگان شود.
به راستی هر محقق و پژوهشگری که از این زاویه صفحات تاریخ را تورق و مورد دقت قرار میدهد، از شدت شگفتی بیاختیار انگشت حیرت به دهان میگیرد. اتهامزنیها به قدری در این وادی عجیب، غیر اخلاقی و در بعضی موارد مستهجن است که انسان از تصور آنها عرق شرم بر پیشانیاش جاری میشود تا چه رسد به این که آن را نقل کند.
جالب است که اکثر انسانهای مصلح و شخصیتهای بزرگ و پاک در طول تاریخ قربانی این پدیده شوم شدند. از جمله وقتی امیر مؤمنان علی علیهالسلام در محراب عبادت به شهادت میرسند و مردم از این خبر تعجب کرده و از هم میپرسند مگر علی هم نماز میخواند که در محراب کشته شده باشد؟! در سایه همین اتهامزنیهاست که قبلا آن حضرت از سوی خوارج به «خروج از دین» متهم شده بودند، چنانکه وقتی میخواستند فرزندش امام حسین علیهالسلام را از سر راه خود بردارند، اول حکم خروج از دین او را صادر کردند و گفتند که بر ضد امیر مؤمنین وقت (یزید) قیام کرده و مرتد است، بعد به قتل او در روز عاشورا اقدام کردند. هنگامی که اسرای نینوا را از کربلا به شام میبردند در میان راه به هر شهری میرسیدند، اهل بیت پیامبر را به عنوان «خارجی» و کسانی که مردانشان بر خلیفه مسلمین شورش کردهاند معرفی میکردند!
نسبت دادنهای ناروا در هر دورهای به حسب شرایط زمانی و مکانی مختلف بوده و تغییر میکرده است. در عصر حکومت صفویها چون مدتی با دولت عثمانیها در جنگ بودند، هر کسی را میخواستند بردارند، میگفتند فلانی سنی یا ملحد شده است، یا دستکم میگفتند: فلانی جاسوس دولت عثمانیهاست و همین مقدار در سر به نیست کردن او کفایت میکرد و نیازی به هیچ دلیل و سند و مدرک و محکمهای نداشت.
زمان قاجاریان اتهامزنیها در شکل و شمایل دیگر بود. دوره فتحعلی شاه چون بازار تصوف رواج داشت و مبارزه با صوفیگری در رأس امور بود، مخالفان حکومت با این اتهام از صحنه خارج میشدند.
در زمان محمد شاه و ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه، مخالفان با انگ «بابی و بابیگری» به انزوا کشیده میشدند. چنانکه مصلح نامدار سیدجمالالدین اسدآبادی و بعضی از شاگردان ایشان به همین اتهام گرفتار آمدند و از این ناحیه صدمات سختی را در راه مبارزه تحمل کردند.
این اتهام به قدری جا افتاد که هنوز هم بعد از گذشت دهها سال کسانی در حوزه و دانشگاه سیدجمال را بابی میدانند.
در زمان محمدعلی شاه که انقلاب مشروطیت رخ داد و بعد انقلاب به انحراف کشیده شد، به تبع آن اتهامزنیها نیز اوج گرفت. افراد بسیاری به مسلخ برده شدند از جمله آنها فقیه مجاهد آیتالله شیخ فضلالله نوری بود. نخست گفتند که وی زندگی مرفه دارد و با اعیان و اشراف در ارتباط است. وقتی دیدند این اتهام مؤثر واقع نشد به ترور فیزیکی روی آوردند اما این ترور نافرجام ماند و شیخ تنها از ناحیه پا به شدت مجروح شد. سرانجام که مبارزات وی علیه مشروطهِ انحرافی شدت یافت، گفتند که شیخ با سفارت روس ارتباط دارد و از سوی آنها تغذیه فکری و مالی میشود و اراذل و اوباش به دور خود جمع کرده و آشوب به پا میکند! او را دستگیر کردند و بعد از محاکمه ساختگی به پای چوبه دار بردند و به حیاتش پایان دادند. تأسفبارتر این که مردم نیز باورشان آمد، پای چوبه دارش حاضر شدند، کف زدند و رقصیدند.
این در حالی بود قبل از دستگیری برخی افراد منورالفکر که به سفارت روس پناهنده شده بودند به وی پیغام فرستادند که او هم به آنها بپیوندد یا اجازه دهد پرچم روس بر بالای در خانهاش بزنند و یا چند نفر سالدات (مأموران سفارت روس) به منزلش بیایند و از وی حراست کنند. شبیه همین پیامها از طرف سفارت هلند و سفارت دولت عثمانی نیز به ایشان ارسال شده بود، اما این فقیه مجاهد به همه آنها جواب رد داد و در پاسخ به خواهش یکی از نزدیکانش گفت: «من در انظار بیگانگان در ردیف علمای طراز اول به شمار میآیم. اگر به آنها پناه ببرم، مثل این است که اسلام به کفر پناه برده است. اینها مرا بکشند برای من بهتر و گواراتر از این است که فردا بگویند یک عالم و مجتهد دینی از ترس جانش به کفار پناهنده شد.»
در دوره پهلوی هم چون کمونیستها و حزب تودهایها دشمن شماره یک رژیم بودند و در خیانت و وطنفروشی مورد تنفر مردم قرار گرفته بودند، اتهامها بر محور این دو عنوان میچرخید. چه بسیار آدمهای محترم و شریفی به خاطر این تهمتها حیثیت، آبرو و کار و زندگی خود را از دست دادند و زندان و تبعید و سرانجام اعدام شدند!
عالم مبارز مرحوم آیتالله شیخ حسین لنکرانی، تنها یک نمونه از آن همه بود. او در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی از شهر اردبیل کاندیدای نمایندگی مجلس شد. به خاطر نفوذی که در میان مردم داشت اغلب گروههای سیاسی مجبور شدند از کاندیداتوری وی حمایت نمایند، از جمله حزب توده شاخه اردبیل نیز چنین کرد. همین امر به ظاهر ساده، سوژه به دست رژیم شاه داد؛ آنها طی تبلیغات وسیعی شایعه کردند که آقای لنکرانی تودهای است و اسنادش هم موجود است و چه سندی گویاتر از این که تودهایها از وی حمایت میکنند!
این اتهام به خوبی جا افتاد حتی شخصیتهایی مانند آیتالله شهید مطهری تحت تأثیر این فضا قرار گرفتند! آن شهید چون در ماجرای قیام پانزده خرداد 42 به زندان افتاد و با شیخ لنکرانی همسلول شد، به نادرستی این اتهام پی برد. ایشان پس از آزادی از زندان به دوستانش گفته بود: «یکی از برکات دستگیری من این شد که ما آقای حاج شیخ حسین لنکرانی را شناختیم. اول فکرهای دیگری درباره او میکردیم ولی در زندان متوجه شدیم که اشتباه بوده و او آدم متعبد، متدین و فهمیدهای است.»
یکی دیگر از عالمان و مصلحان بزرگ که در طول دو دهه تلاشهای شبانهروزی در لبنان مورد ناجوانمردانهترین اتهامات واقع شد، امام موسی صدر بود. گروههای چپی در لبنان که وابسته به اتحاد جماهیر شوروی بودند، او را جاسوس آمریکا و اسرائیل معرفی میکردند. گروههای راستی که خودشان از آمریکا و اسرائیل پول و امکانات میگرفتند، میگفتند وی عامل شوروی در منطقه است.
بعضی از علمای شیعه که تلاش و پیشرفتهای او را بر نمیتابیدند از روی حسادت در روزنامهها مینوشتند او مزدور شاه ایران در لبنان است. بعضی دیگر میگفتند: او از دین اسلام خارج شده و دین مسیح بر خود اختیار کرده و سندش هم موجود است. مگر نمیبینید هر هفته و هر ماه به کلیساها و کنیسهها میرود و برای جوانان مسیحی و یهودی مراسم مذهبی اجرا کرده و سخنرانی میکند! مگر ندیدید در مقابل بستی فروشی مسلمان از یک بستنی فروشی مسیحی حمایت کرد؟!
سال 1351 امام موسی صدر به همراه شهید چمران طی سفری به اتحاد جماهیر شوروی در نظر داشت تا پروژه ساختمان بیمارستانی را که در حال تأسیس داشت به مناقصه بگذارد. همین امر بهانه خوبی شد تا یکی از همکسوتان، او را به کمونیستی و کفر و الحاد متهم سازد. او بر بالای منبر پیامبر رفت و گفت: آنهایی که ادعای مسلمانی دارند چگونه به خود اجازه میدهند از بلاد کفر، شرک و الحاد دیدن کنند؟!
وقتی او تصمیم گرفت در ساخت فیلم «محمد رسولالله» با مصطفی عقاد همکاری و او را تغذیه فکری کند، صدای وا اسلامای متحجران واپسگرا به آسمان بلند شد؛ آنها هر چه در توان داشتند مخالفت و کارشکنی کردند. چون حریف نشدند تهمت زدند و نسبتهای دروغ به ایشان بستند. بعد هم وقتی فیلم اکران شد همین آقایان با اعوان و انصار و فرزندان پای تلویزیون نشستند و بارها آن را تماشا کردند، اما دریغ از یک عذرخواهی و تشکر کوچک.
القصه چه بسیار اتهامات عجیب و غریبی درباره خانواد و فرزندان ایشان ساختند که قلم از طرح آن همه، عاجز و شرمسار است.
همانطور که میبینید بخشی از اتهامها همواره از سوی حاکمان و حکومتها ساخته و پرداخته میشده است؛ چراکه وجود و حضور پر نشاط مصلحان آگاه و عالمان متعهد همیشه برای آنان موی دماغ بشمار میآمد. بعضی دیگر از اتهامزنیها از جانب همکسوتان مطرح میشده و منشاء آن اغلب حسادت، کجاندیشی یا سادهلوحی بوده است.
در شرح حال سیدجمالالدین اسدآبادی میخوانیم که وی ایام طلبگی علاوه بر دروس حوزوی، جوانی را به حجره میآورد و از وی زبان فرانسوی یاد میگرفت، از این رو مورد حسادت آنان قرار گرفت، آمدند و گفتند: آموزش زبان بهانه است سید با این جوان (با عرض معذرت) عمل شنیع ... و غیر اخلاقی انجام میدهد و بدین ترتیب او را از مدرسه اخراج کردند. این پرونده ساختگی برای یک طلبه جوان مستعد در آن ایام بسیار شکننده بود.
همانطور که حضرت امام در دهه بیست و سی به خاطر تدریس فلسفه و عرفان از سوی بعضی مقدسین متهم به کفر و الحاد و صوفیگری شد و کوزهای را که فرزندش مصطفی از آن آب خورده بود به آب کشیدند، در دهه چهل چون نهضت اسلامی آغازید این هجمهها و تهمتها فزونی یافت و حتی نسبت «تارک الصلاة»، «کمونیست»، «عامل انگلیس» و اتهام «آمریکایی»، «روسی»، «التقاطی» و تهمت «وهابیت و بدتر از وهابیت» از سوی بعضی همکسوتانِ خوش انصاف(!) به امام و شاگردانش نثار شد.
امام راحل، بعد از شمارش این اتهامها در آن نامه تاریخی (منشور روحانیت)، خطاب به طلاب جوان مینویسند: «خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است» از سوی دیگر ایادی رژیم نیز میگفتند او از انگلیس تغذیه و کمک مالی میشود. یک بار هم شایع کردند که خمینی از جمال عبدالناصر پول میگیرد.
در همین ایام دکتر علی شریعتی نیز از جانب بعضی به کفر و الحاد متهم بود و به آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب هم لقب «شریعتی عمامهدار» داده بودند، ظاهراً جرم ایشان این بود که ارتباط نزدیک و صمیمی با دکتر داشتند و احیاناً در مقابل این اتهامات ناروا از وی حمایت میکردند.
آنچه ذکر شد، تنها بخش اندکی از اقیانوس اتهامزنیها و نسبت دادنهای ناروا به مصلحان تأثیرگذار در طول تاریخ بود. این داستان تلخ متأسفانه بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی البته با یک شکل و روش دیگر همچنان ادامه پیدا کرد که در فرصت مناسب به آن پرداخت خواهد شد.
هدف از نقل این نکتههای تلخ و تاریک تاریخی، صرفاً قصهخوانی و داستانسرایی نیست. باید از گذشتهها عبرت گرفت و از فضاسازیهای کاذب توسط افراطیون علیه شخصیتهای دلسوز آگاه شد و به تعبیر حضرت امام (ره) تحت تأثیر القائات شیطانی «شکستخوردگان دیروز و سیاستبازان امروز» قرار نگرفت و فریب به ظاهر دلسوزانه «مارهای خوش خط و خال» را نخورد.
امید است بساط اتهامزنی و اتهامزنندگان برای همیشه از این کشور برچیده شود و دیگر نیازی به نقل این چنین مسائلی که کام خوانندگان را تلخ میکند و دل هر انسانی را میلرزاند، نباشد.
انتهای پیام
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است