آفتاب

عاشقانه روز بیست و یکم/ مذاهبی که روحشان مرده و شعارشان زنده است/ آیا مقدرات شب قدر تغییر ناپذیرند؟

عاشقانه روز بیست و یکم/ مذاهبی که روحشان مرده و شعارشان زنده است/ آیا مقدرات شب قدر تغییر ناپذیرند؟

قدم به بیست و یکمین روز از میهمانی خدا گذاشته ایم، از میزبان مهربان و بخشنده یاری می خواهیم تا رحمت و بخشش نسبت به دیگران را در دل های ما جاری کند. پرونده امروز به دوستداران اخلاق و نیایش تقدیم می شود.

 

فایلی که در ابتدای مطلب می شنوید، سخنانی از آیت الله سید رضی شیرازی است. وقتی اظهار بندگی در نزد پروردگار بی نیازی است که نیاز به عبادت مخلوقاتش ندارد، ممکن است این سوال پرسیده شود که اگر خداوند نیازی به عبادت بندگانش ندارد بنابراین چه سری در عبادت کردن او نهفته است؟ آقا رضی شیرازی در این سخنرانی به این سوال پاسخ می دهد.

و در دعای امروز می خوانیم: خدایا در این ماه برایم راهنمایی به سوى خشنودى‏ ات قرار ده و راهی براى شیطان به سویم قرار مده و بهشت را منزل و آسایشگاهم قرار ده اى برآورنده حاجات خواهندگان.»

 

آیا اموری که در شب قدر تعیین می شوند، به هیچ وجه تغییر نمی کنند؟

شب قدر بعينه يكى از شب هاى ماه مبارك رمضان از هر سال است، و در هر سال در آن شب همه امور احكام مى‏ شود، البته منظورمان " احكام" از جهت اندازه ‏گيرى است، خواهيد گفت پس هيچ امرى از آن صورت كه در شب قدر تقدير شده باشد در جاى خودش با هيچ عاملى دگرگون نمى‏ شود؟ در پاسخ مى‏ گوييم: نه، هيچ منافاتى ندارد كه در شب قدر مقدر بشود ولى در ظرف تحققش طورى ديگر محقق شود، چون كيفيت موجود شدن مقدر، امرى است، و دگرگونى در تقدير، امرى ديگر است، همچنان كه هيچ منافاتى ندارد كه حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد، ولى مشيت الهى آن را تغيير دهد.

علاوه بر اين، استحكام امور به حسب تحققش مراتبى دارد، بعضى از امور شرايط تحققش موجود است، و بعضى‏ ها ناقص است، و احتمال دارد كه در شب قدر بعضى از مراتب احكام تقدير بشود، و بعضى ديگرش به وقت ديگر موكول گردد، اما آنچه از روايات بر مى‏ آيد ‏با اين وجه سازگار نيست.

منظور از بهتر بودن شب قدر از هزار ماه به طورى كه مفسرين تفسير كرده‏ اند بهتر بودنش از حيث فضيلت عبادت است، و مناسب با غرض قرآن هم همين معنا است، چون همه عنايت قرآن در اين است كه مردم را به سوى خدا نزديك، و به وسيله عبادت زنده كند، و زنده‏ دارى آن شب با عبادت بهتر است از عبادت هزار ماه. و ممكن است همين معنا را از آيه سوره دخان نيز استفاده كرد، چون در آنجا شب قدر را پر بركت‏ خوانده، و فرموده: "انا انزلناه فى ليلة مباركة".

و "سلام هى" اشاره است ‏به اينكه عنايت الهى تعلق گرفته است ‏به اينكه رحمتش شامل همه آن بندگانى بشود كه به سوى او روى مى ‏آورند، و نيز به اينكه در خصوص شب قدر باب نقمتش و عذابش بسته باشد، به اين معنا كه عذابى جديد نفرستد. و لازمه اين معنا آن است كه طبعا در آن شب كيد شيطان‏ ها هم مؤثر واقع نشود، همچنان كه در بعضى از روايات هم به اين معنا اشاره رفته است.

ولى بعضى از مفسرين گفته ‏اند: مراد از كلمه"سلام" اين است كه: در آن شب ملائكه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند سلام مى‏ دهند. برگشت اين معنا هم به همان معناى اول است و اين دو آيه يعنى آيه "تنزل الملئكة و الروح" تا آخر سوره در معناى تفسيرى است ‏براى آيه قبلى كه مى‏ فرمود "ليلة القدر خير من الف شهر".

دریافت معنا و زمان شب قدر از روايات
در تفسير برهان از شيخ طوسى از ابوذر روايت آورده كه گفت: به رسول خدا(ص) عرضه داشتم يا رسول الله آيا شب قدر شبى است كه در عهد انبياء بوده و امر بر آنان نازل مى‏ شده و چون از دنيا مى ‏رفتند نزول امر در آن شب تعطيل مى‏ شده است؟ فرمود: نه، بلكه شب قدر تا قيامت هست.
در اين معنا روايات زيادى از طرق اهل سنت نيز آمده است و در مجمع البيان است كه از حماد بن عثمان از حسان ابن ابى على نقل شده كه گفت: از امام صادق(ع)از شب قدر پرسيدم، فرمود در نوزدهم رمضان و بيست و يكم و بيست و سوم جستجويش كن.

در معناى اين روايات رواياتى ديگر نيز هست، و در بعضى از اخبار ترديد بين دو شب شده، يكى بيست و يكم و ديگرى بيست و سوم، مانند روايتى كه عياشى از عبد الواحد از امام باقر(ع) روايت كرده و از رواياتى ديگر استفاده مى‏ شود كه شب قدر خصوص بيست و سوم است، و اگر معينش نكرده ‏اند به منظور تعظيم امر آن بوده، تا بندگان خدا با گناهان خود به امر آن اهانت نكنند.
و نيز در تفسير عياشى در روايت عبد الله بن بكير از زراره از يكى از دو امام باقر و صادق(ع)آمده كه فرمود: شب بيست و سوم همان شب جهنى است، و حديث جهنى اين است كه گفت به رسول خدا(ص) عرضه داشتم منزل من از مدينه دور است، دستورم بده در شب معينى داخل مدينه شوم فرمود: شب بيست و سوم داخل شو.
حديث جهنى كه نامش عبد الله بن انيس انصارى بود، از طرق اهل سنت نيز روايت‏ شده، و سيوطى آن را در الدر المنثور از مالك و بيهقى نقل كرده.

و در كافى به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت: امام صادق(ع) فرمود: تقدير در نوزدهم و ابرام در شب بيست و يكم و امضا در شب بيست و سوم است.
پس معلوم شد آنچه همه روايات مختلفى كه از ائمه اهل بيت(ع)وارد شده در آن اتفاق دارند اين است كه: شب قدر تا روز قيامت‏باقى است، و همه‏ساله تكرار مى‏شود، و نيز ليلة القدر شبى از شب هاى رمضان، و نيز يكى از سه شب نوزده و بيست و يك و بيست و سه است.

و اما از طرق اهل سنت روايات به طور عجيبى اختلاف دارند كه به هيچ وجه نمى ‏شود بين آنها را جمع كرد، ولى معروف بين اهل سنت اين است كه شب بيست و هفتم است، و در آن شب بوده كه قرآن نازل شده است.

و در كافى به سند خود از ابن ابى عمير از عده‏اى راويان از امام صادق(ع) روايت آورده كه گفت: بعضى از اصحاب ما اماميه كه به نظرم مى‏ آيد سعيد بن سمان بود از آن جناب پرسيد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟(با اينكه در آن هزار ماه در هر دوازده ماهش يك شب قدر است)، فرمود عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت در هزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد.
و در همان كتاب به سند خود از فضيل، زراره و محمد بن مسلم از حمران روايت كرده كه از امام باقر(ع) از معناى آيه"انا انزلناه فى ليلة مباركة"سؤال كرد، فرمود بله شب قدر كه همه ‏ساله در ماه رمضان در دهه آخرش تجديد مى ‏شود شبى است كه قرآن جز در آن شب نازل نشده، و آن شبى است كه خداى تعالى درباره‏ اش فرموده: "فيها يفرق كل امر حكيم".

آنگاه فرمود: در آن شب هر حادثه ‏اى كه بايد در طول آن سال واقع گردد تقدير مى‏ شود، چه خير و چه شر، چه طاعت و چه معصيت، و چه فرزندى كه قرار است متولد شود، و يا اجلى كه بنا است فرا رسد، و يا رزقى كه قرار است(تنگ و يا وسيع) برسد، پس آنچه در اين شب مقدر شود، و قضايش رانده شود قضايى است‏ حتمى، ولى در عين حال مشيت ‏خداى تعالى در آنها محفوظ است (و خدا با حتمى كردن مقدرات، العياذ بالله به دست‏خود دست‏بند نمى‏ زند).

حمران مى‏ گويد: پرسيدم منظور خداى تعالى از اينكه فرمود "شب قدر بهتر است از هزار ماه"چيست؟ فرمود عمل صالح از نماز و زكات و انواع خيرات در آن شب بهتر است از همان اعمال در هزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد، و اگر خداى تعالى جزاى اعمال خير مؤمنين را مضاعف نمى ‏كرد، مؤمنين بجايى نمى ‏رسيدند، ولى خدا پاداش حسنات ايشان را مضاعف مى‏ كند.

منظور امام از اينكه فرمود: "ولى در عين حال مشيت‏ خداى تعالى در آنها محفوظ است"، اين است كه قدرت خداى تعالى هميشه مطلق است، او هر زمان هر كارى را بخواهد مى‏ كند، هر چند قبلا خلاف آن را حتمى كرده باشد، و خلاصه حتمى كردن يك مقدر قدرت مطلقه او را مقيد نمى‏ كند، او مى‏ تواند قضاى حتمى خود را هم نقض نمايد هر چند كه هيچ وقت چنين كارى را نمى‏ كند.
و در مجمع است كه از ابن عباس از رسول خدا(ص)روايت شده كه فرمود: وقتى شب قدر مى ‏شود ملائكه ‏اى كه ساكن در سدرة المنتهى هستند و جبرئيل يكى از ايشان است نازل مى ‏شوند، در حالى كه جبرئيل به اتفاق ساير سكان نامبرده پرچم ‏هايى را به همراه دارند، يك پرچم بالاى قبر من، و يكى بر بالاى بيت المقدس، و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طور سينا نصب مى‏ كنند، و هيچ مؤمن و مؤمنه‏ اى در اين نقاط نمى‏ ماند مگر آنكه جبرئيل به او سلام مى‏ كند، مگر كسى كه دائم الخمر و يا معتاد به خوردن گوشت‏ خوك و يا زعفران ماليدن به بدن خود باشد.

و در تفسير برهان از سعد بن عبد الله روايت كرده كه به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت: با امام صادق(ع) بودم كه سخن از پاره ‏اى خصائص امام در هنگام ولادت به ميان آمد، فرمود: وقتى شب قدر مى‏ شود امام مستوجب روح بيشترى مى‏ گردد. عرضه داشتم فدايت‏ شوم مگر روح همان جبرئيل نيست؟ فرمود: روح از جبرئيل بزرگتر است، و جبرئيل از سنخ ملائكه است، و روح از آن سنخ نيست، مگر نمى ‏بينى خداى تعالى فرموده: "تنزل الملئكة و الروح"پس معلوم مى ‏شود روح غير از ملائكه است.
روايات در معنا و خصائص و فضائل شب قدر بسيار زياد است، (كه ما در اينجا مختصرى از آن را آورديم)، و در بعضى از آن روايات علامت هايى براى شب قدر ذكر شده، از قبيل اين كه: صبح شب قدر آفتاب بدون شعاع طلوع مى‏ كند، هوا در صبح آن شب معتدل است، و ليكن چون اين علامت ها نه دائمى است و نه اغلب چنين است، لذا از ذكر آن روايات خوددارى کردیم.

 

چقدر فراوانند افرادی كه شعارشان شعار تشيع است‏ اما روحشان روح تشيع نيست

مذاهبی كه روحشان مرده و شعارشان زنده است

بحث از خارجيگری و خوارج به عنوان يك بحث مذهبی ، بحثی بدون مورد و فاقد اثر است، زيرا امروز چنين مذهبی در جهان وجود ندارد . اما در عين‏ حال بحث درباره خوارج و ماهيت كارشان برای ما و اجتماع ما آموزنده است‏، زيرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است. روح "خارجيگری " در پيكر بسياری از ما حلول كرده است. لازم است مقدمه ‏ای ذكر كنم : بعضی از مذاهب ممكن است از نظر شعار بميرند ولی از نظر روح زنده‏ باشند، كما اينكه بر عكس نيز ممكن است مسلكی از نظر شعار، زنده ولی‏ از نظر روح به كلی مرده باشد و لهذا ممكن است فرد يا افرادی از لحاظ شعار تابع و پيرو يك مذهب شمرده شوند و از نظر روح پيرو آن مذهب‏ نباشند و به عكس ممكن است بعضی روحا پيرو مذهبی باشند و حال آنكه‏ شعارهای آن مذهب را نپذيرفته ‏اند.

مثلا چنان كه همه می ‏دانيم، از بدو امر بعد از رحلت نبی اكرم مسلمين به‏ دو فرقه تقسيم شدند: سنی و شيعه. سني ها در يك شعار و چهارچوب عقيده‏ هستند و شيعه در شعار و چهارچوب عقيده ‏ای ديگر. شيعه می‏ گويد خليفه بلا فصل پيغمبر علی است، و آن حضرت علی را برای‏ خلافت و جانشينی خويش به امر الهی تعيين كرده است و اين مقام حق خاص‏ اوست پس از پيغمبر، و اهل سنت می‏ گويند اسلام در قانونگزاری خود، در موضوع خلافت و امامت پيش بينی خاصی نكرده است بلكه امر انتخاب زعيم‏ را به خود مردم واگذار كرده است. حداكثر اينست كه از ميان قريش‏ انتخاب شود.

شيعه بسياری از صحابه پيغمبر را كه از شخصيت ها و اكابر و معاريف به‏ شمار می‏ روند مورد انتقاد قرار می‏ دهد و اهل سنت، درست در نقطه مقابل‏ شيعه از اين جهت قرار گرفته ‏اند ، به هر كس كه نام " صحابی" دارد با خوشبينی افراطی عجيبی می ‏نگرند. می‏ گويند صحابه پيغمبر همه عادل و درستكار بوده‏ اند. بنای تشيع بر انتقاد و بررسی و اعتراض و مو را از ماست كشيدن‏ است و بنای تسنن بر حمل به صحت و توجيه و " انشاء الله گر به بوده‏ است " در اين عصر و زمان كه ما هستيم كافی است كه هر كس بگويد: علی خليفه‏ بلا فصل پيغمبر است، ما او را شيعه بدانيم و چيز ديگری از او توقع‏ نداشته باشيم. او دارای هر روح و هر نوع طرز تفكری كه هست باشد.

ولی اگر به صدر اسلام برگرديم به يك روحيه خاصی برمی‏ خوريم كه آن روحيه، روحيه تشيع است و تنها آن روحيه‏ ها بودند كه‏ می ‏توانستند وصيت پيغمبر را در مورد علی، صد درصد بپذيرند و دچار ترديد و تزلزل نشوند. نقطه مقابل آن روحيه و آن طرز تفكر يك روحيه و طرز تفكر ديگری بوده است كه وصيت های پيغمبر اكرم را با همه ايمان كامل به آن‏ حضرت با نوعی توجيه و تفسير و تأويل ناديده می‏ گرفتند.

و در حقيقت اين انشعاب اسلامی از اينجا به وجود آمد كه يك دسته كه‏ البته اكثريت بودند فقط ظاهر را می‏ نگريستند و ديدشان آنقدر تيز بين نبود و عمق نداشت كه باطن و حقيقت هر واقعه‏ ای را نيز ببينند. ظاهر را می ‏ديدند و در همه جا حمل به صحت می‏ كردند. می‏ گفتند عده‏ای از بزرگان‏ صحابه و پيرمردها و سابقه‏ دارهای اسلام راهی را رفته‏ اند و نمی‏ توان گفت‏ اشتباه كرده‏ اند. اما دسته ديگر كه اقليت بودند در همان هنگام می‏ گفتند شخصيت ها تا آن وقت پيش ما احترام دارند كه به حقيقت احترام بگذارند.

اما آنجا كه می‏ بينيم اصول اسلامی به دست همين سابقه‏ دارها پايمال می ‏شود، ديگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصوليم نه طرفدار شخصيت ها . تشيع با اين‏ روح به وجود آمده است.

ما وقتی در تاريخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد كندی‏ و عمار ياسر و امثال آنان می‏ رويم و می‏ خواهيم ببينيم چه چيز آنها را وادار كرد كه دور علی را بگيرند و اكثريت را رها كنند؟ ، می‏ بينيم آنها مردمی‏ بودند اصولی و اصول شناس، هم ديندار و هم دين شناس. می‏ گفتند ما نبايد درك و فكر خويش را به دست ديگران بسپريم و وقتی آنها اشتباه كردند ما نيز اشتباه كنيم. و در حقيقت روح آنان روحی بود كه اصول و حقايق بر آن‏ حكومت می‏ كرد نه اشخاص و شخصيت ها ! مردی از صحابه اميرالمؤمنين در جريان جنگ جمل سخت در ترديد قرار گرفته بود. او دو طرف را می‏نگريست. از يك طرف علی را می‏ ديد و شخصيت های بزرگ اسلامی را كه در ركاب علی شمشير می‏ زدند و از طرفی نيز همسر نبی اكرم عايشه را می ‏ديد كه قرآن درباره زوجات آن حضرت می ‏فرمايد: « و ازواجه امهاتهم » ( همسران او مادران امتند) ، و در ركاب‏ عايشه، طلحه را می‏ ديد از پيشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگهای اسلامی و مردی كه به اسلام خدمت های ارزنده ‏ای كرده است، و باز زبير را می‏ ديد، خوش سابقه ‏تر از طلحه، آنكه حتی در روز سقيفه از جمله متحصنين در خانه علی بود.

اين مرد در حيرتی عجيب افتاده بود كه يعنی چه ؟ ! آخر علی و طلحه و زبير از پيشتازان اسلام و فداكاران سخت ترين دژهای اسلامند، اكنون رو در رو قرار گرفته‏ اند؟ كداميك به حق نزديك ترند؟ در اين گيرودار چه بايد كرد؟ ! توجه داشته باشيد ! نبايد آن مرد را در اين حيرت زياد ملامت كرد. شايد اگر ما هم در شرائطی كه او قرار داشت قرار می‏ گرفتيم شخصيت و سابقه‏ زبير و طلحه چشم ما را خيره می‏ كرد.

ما الان كه علی و عمار و اويس قرنی و ديگران را با عايشه و زبير و طلحه‏ روبرو می ‏بينيم ، مردد نمی‏ شويم چون خيال می‏ كنيم دسته دوم مردمی جنايت‏ سيما بودند يعنی آثار جنايت و خيانت از چهره ‏شان هويدا بود و با نگاه به‏ قيافه‏ ها و چهره ‏های آنان حدس زده می ‏شد كه اهل آتشند. اما اگر در آن زمان‏ می‏ زيستيم و سوابق آنان را از نزديك می‏ ديديم شايد از ترديد مصون‏ نمی‏ مانديم.

امروز كه دسته اول را بر حق و دسته دوم را بر باطل می‏ دانيم از آن نظر است كه در اثر گذشت تاريخ و روشن شدن حقايق، ماهيت علی و عمار را از يك طرف و زبير و طلحه و عايشه را از طرف ديگر شناخته ‏ايم و در آن ميان‏ توانسته‏ ايم خوب قضاوت كنيم. و يا لااقل اگر اهل تحقيق و مطالعه در تاريخ نيستيم از اول كودكی به ما اين چنين تلقين شده است. اما در آن‏ روز هيچكدام از اين دو عامل وجود نداشت.

به هر حال اين مرد محضر اميرالمؤمنين شرفياب شد و گفت: ايمكن ان‏ يجتمع زبير و طلحه و عائشة علی باطل ؟ آيا ممكن است طلحه و زبير و عايشه‏ بر باطل اجتماع كنند ؟ شخصيت هائی مانند آنان از بزرگان صحابه رسول الله‏ چگونه اشتباه می‏ كنند و راه باطل را می‏ پيمايند آيا اين ممكن است ؟ علی در جواب سخنی دارد كه دكتر طه حسين دانشمند و نويسنده مصر می‏ گويد سخنی محكمتر و بالاتر از اين نمی‏ شود. بعد از آنكه وحی خاموش گشت و ندای‏ آسمانی منقطع شد سخنی به اين بزرگی شنيده نشده است.

فرمود : "سرت كلاه رفته و حقيقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با ميزان‏ قدر و شخصيت افراد نمی‏ شود شناخت. اين صحيح نيست كه تو اول شخصيت هائی‏ را مقياس قرار دهی و بعد حق و باطل را با اين مقياس ها بسنجی: فلان چيز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چيز باطل است چون فلان و فلان‏ با آن مخالف. نه، اشخاص نبايد مقياس حق و باطل قرار گيرند. اين حق‏ و باطل است كه بايد مقياس اشخاص و شخصيت آنان باشند "

يعنی بايد حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصيت شناس، افراد را - خواه شخصيته ای بزرگ و خواه شخصيت های كوچك - با حق مقايسه كنی. اگر با آن منطبق شدند شخصيتشان را بپذيری و الا نه. اين حرف نيست كه‏ آيا طلحه و زبير و عايشه ممكن است بر باطل باشند ؟ در اينجا علی معيار حقيقت را خود حقيقت قرار داده است و روح تشيع‏ نيز جز اين چيزی نيست . و در حقيقت فرقه شيعه مولود يك بينش مخصوص و اهميت دادن به اصول اسلامی است نه به افراد و اشخاص . قهرا شيعيان اوليه مردمی منتقد و بت شكن بار آمدند.

علی بعد از پيغمبر جوانی سی و سه ساله است با يك اقليتی كمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پيرمردهای شصت ساله با اكثريتی انبوه و بسيار منطق اكثريت اين بود كه راه بزرگان و مشايخ اينست و بزرگان اشتباه‏ نمی‏ كنند و ما راه آنان را می‏ رويم. منطق آن اقليت اين بود كه آنچه‏ اشتباه نمی‏ كند حقيقت است بزرگان بايد خود را بر حقيقت تطبيق دهند. از اينجا معلوم می‏ شود چقدر فراوانند افرادی كه شعارشان شعار تشيع است‏ و اما روحشان روح تشيع نيست.

مسير تشيع همانند روح آن، تشخيص حقيقت و تعقيب آن است و از بزرگ ترين اثرات آن جذب و دفع است اما نه هر جذبی و هر دفعی - گاهی جذب، جذب باطل و جنايت و جانی است و دفع، دفع حقيقت و فضائل‏ انسانی - بلكه دفع و جذبی از سنخ جاذبه و دافعه علی ، زيرا شيعه يعنی‏ كپيه‏ ای از سيرت های علی ، شيعه نيز بايد مانند علی دو نيروئی باشد.

اين مقدمه برای اين بود كه بدانيم ممكن است مذهبی مرده باشد ولی روح‏ آن مذهب در ميان مردم ديگری كه به حسب ظاهر پيرو آن مذهب نيستند بلكه‏ خود را مخالف آن مذهب می‏ دانند زنده باشد. مذهب خوارج امروز مرده است. يعنی ديگر امروز در روی زمين گروه قابل توجهی به نام خوارج كه عده‏ای‏ تحت همين نام از آن پيروی كنند وجود ندارد، ولی آيا روح مذهب خارجی هم‏ مرده است؟ آيا اين روح در پيروان مذاهب ديگر حلول نكرده است؟ آيا مثلا خدای نكرده در ميان ما، مخصوصا در ميان طبقه به اصطلاح مقدس ماب ما اين روح حلول نكرده است؟

اينها مطلبی است كه جداگانه بايد بررسی شود. ما اگر روح مذهب خارجی‏ را درست بشناسيم شايد بتوانيم به اين پرسش پاسخ دهيم. ارزش بحث‏ درباره خوارج از همين نظر است. ما بايد بدانيم علی چرا آنها را " دفع‏ " كرد، يعنی چرا جاذبه علی آنها را نكشيد و برعكس، دافعه او آنها را دفع كرد؟ مسلما تمام عناصر روحی كه در شخصيت خوارج و تشكيل روحيه آنها مؤثر بود از عناصری نبود كه تحت نفوذ و حكومت دافعه‏ علی قرار گيرد . بسياری از برجستگي ها و امتيازات روشن هم در روحيه آنها وجود داشت كه اگر همراه يك سلسله نقاط تاريك نمی‏ بود آنها را تحت نفوذ و تأثير جاذبه علی قرار می‏ داد، ولی جنبه‏ های تاريك روحشان آنقدر زياد نبود كه آنها را در صف دشمنان علی قرار داد.

 

قلب خود را از رحمت و لطف و محبت به مردم لبریز کن!

رحمت

رحمت در لغت به معنای احسان، تفضل و بخشش است و بدین معناست که احسان، تفضل و بخشش از موجودی به موجود دیگر سرایت کند. البته در مورد انسان یک چیزی را اضافه بر این گفته اند و آن این است که انسان رقّت داشته باشد، یعنی علاوه بر بخشش و لطف در برابر رنج و مشکل دیگران متاثر می شود.

رحمت بدین معنا از کمالات گرانقدر و اساسی انسانی است و هر چه رحمت انسان بیشتر باشد و در انسان بیشتر جلوه کند، برکت خداوند و رحمت الهی بر آدمی افزون تر می شود. بسیاری از کمالات جز در زمینه رحمت نمی روید، زیرا برای رویندگی بستری مناسب می خواهد و رحمت بهترین زمین برای آن است.

نظام هستی بر اساس هندسه رحمت و لطف برپا شده است و بر این معنا اداره می شود، چنان که خداوند در سوره انعام فرموده است: پروردگارتان مهر و محبت را بر خود مقرر داشته است. بر این اساس، کمال همه امور به رحمت است و کمال آدمی به کمال رحمت اوست.

این چنین است که امیرمومنان علی(ع) در عهدنامه مالک اشتر درباره فرمان پیامبر اکرم(ص) به آن حضرت وقتی وی را به یمن می فرستاد می فرموده، آورده است که پیامبر به من فرمود: با مومنان رحیم و مهربان باش. و امیرمومنان علی (ع) د رابتدای عهدنامه نسبت به همه مردم، چه مسلمان و چه غیر مسلمان چنین فرمان داده است: قلب خود را از رحمت، محبت و لطف به مردم لبریز کن!

امام محور اداره امور مردم را رحمت، محبت و لطف می داند و بدین امر فرا می خواند. علی (ع) پاکان را به رحمتی همه جانبه فراخوانده و فرموده است: بی گمان بر کسانی که گناه ندارند و از سلامت دین برخوردارند، سزاست که بر گناهکاران و نافرمانان رحمت آرند و شکر این نعمت بگزارند، چندان که این شکرگزاری آنان را مشغول کند و به گفتن عیب مردم وانگذارد.

کمال رحمت در انسان این گونه است که وجود آدمی را وسیع می سازد تا بتواند بر همگان بخشش آرد و عطوفت بورزد، برای گناهکاران و مخالفان خود و دشمنانش دل بسوزاند و خواهان نجات و رستگاری آنان باشد. علی (ع) برترین نمونه چنین رحمتی پس از پیامبر (ص)بود، چنان که نقل شده امام از شهادت خود به دست ابن ملجم مرادی خبر می داد. روایت شده است که چون او را دید، به بیتی تمثل کرد: من می خواهم او را عطایی بخشم، من زندگی و حیات او را می خواهم و او مرگ مرا می جوید. بگو بهانه تو نزد دوست مرادی ات چیست؟

و چون امام به دست ابن ملجم ضربت خورد و در آستانه شهادت قرار گرفت، درباره قاتل خود سفارش فرمود که از نظر خوراک و پوشاک به او توجه کنند و او را اذیت نکنند. و سفارش کرد که : همانا او اسیری در دست شماست، پس در زمان و مکان گرامی اش بدارید و به خوبی مهمان نوازی کنید، اگر من زنده ماندم، خود می دانم که او را مجازات کنم یا عفو کنم، و اگر از این ضربت مردم، او را بدین جرم مجازات کنید ولی ا زاندازه نگذرید زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمی دارد.

پس از این نمونه اعلای رحمت و محبت، در آخرین وصایای خود به فرزندانش فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! نبینم در خون مسلمانان فرورفته اید و بانگ برآورده اید که امیرمومنان را کشته اید! بدانید که نباید به قصاص خون من جز قاتلم کشته شود. بنگرید که اگر از این ضربت او مردم، او راتنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مبرید، زیرا من از رسول خدا شنیدم که می فرمود بپرهیزید از مثله کردن، هر چند سگ دیوانه باشد.

*****

روزه دل و جسمتان مقبول ...

/6262

کد N399723

وبگردی