آفتاب

از آن «سیداحمد» تا این «سید احمد»

 از آن «سیداحمد» تا این «سید احمد»

فرش‌های آویزان روی هره‌ها و لگن‌های سفید پر از ماهی کنار خیابان. قرار بود آن سال، عید متفاوتی باشد؛ شادتر از سال‌های قبل برای آنها که زخم‌های جنگ بر تن داشتند و برای شهری که زخمی از جنگ بود. اما تهران انگار طالع‌اش نبود روز خوش به خود ببیند.

 

    به گزارش آفتاب به نقل از روزنامه شرق فرش‌های آویزان روی هره‌ها و لگن‌های سفید پر از ماهی کنار خیابان. قرار بود آن سال، عید متفاوتی باشد؛ شادتر از سال‌های قبل برای آنها که زخم‌های جنگ بر تن داشتند و برای شهری که زخمی از جنگ بود. اما تهران انگار طالع‌اش نبود روز خوش به خود ببیند.

چهارروز مانده به سال تحویل، خبر سید را آوردند. احمدآقا دیگر نبود؛ سیدی که موهای نرم‌ و بورش از کنار عمامه دیده می‌شد. سینماهایی که کلاه‌قرمزی پخش می‌کردند برای چند روز تعطیل شدند. «حیاتی» توی تلویزیون‌های فیلیپس رنگی با بغض، خبر را خواند، کمی بعد رخت سیاه، جای همه آن شور و حرارت نوروز را گرفت.



این یک گزارش نیست؛ در نهایت شاید یادآوری یک تاریخ باشد؛ تاریخی که مردم ایران را بار دیگر در ماتم ازدست‌دادن یکی از اعضای خاندان رهبر و بنیانگذار انقلاب فرو برد. اما ای‌کاش که گزارش می‌شد، اگر نوه سیداحمد دعوت «شرق» را اجابت می‌کرد و از خودش می‌گفت تا مخاطب این خطوط بتواند، 19سال بعد از آن روز، زندگی دو احمد را با هم مقایسه کند. اولی پسر رهبر انقلاب، رابط پدر در روزهای حسینیه‌ارشاد و نوفل‌لوشاتو و دومی، نوه سیداحمد که نامش به یاد پدربزرگش «احمد» شده و در ته‌چهره عکسی که در فیس‌بوک گذاشته هم می‌توان، فرزند خمینی(ره) را به یاد آورد. 

در این یادآوری حتی قرار نیست از پنج روز استرس و اضطراب روزهای بیمارستان پسر امام بگوید، وقتی که مردم گوش به زنگ خبر شفایش بودند و 26 اسفند، از دانشگاه تهران تا بهشت زهرا بدرقه‌اش کردند. کاش می‌شد، رابطه‌ای باشد میان مخاطبان جوان‌تری که عمرشان به دیدن فرزند امام قد نداده و حالا مخاطب نبیره امام هستند؛ با همان اسم و با چشمانی همانقدر معصوم.  اگر روزی سیداحمد آقا، اعلامیه‌های پدر را زیر بغل می‌زد و در راسته بازار از ترس ساواکی‌ها، به سرعت می‌رفت،

حالا سیداحمد جوان پای ثابت اینترنت است و فیس‌بوک و در اینستاگرامش هم نوشته: «بابا احمد عزیز! امشب به رسم هر سال برای یادبودت در حرم گرد هم آمدیم. شانزدهمین بهار عمر من از راه می‌رسد ولی حیف که باز بهار بی‌گل روی تو برای من آغاز می‌شود. همیشه آرزویم این بود که حتی برای یک‌بار هم که شده در آغوشم می‌گرفتی. بابا احمد عزیز! نمی‌دانی که ندیده چقدر دوستت دارم. یادت در قلبم همیشه جاوید باد.»

از آن سیداحمد، تا این سیداحمد اگر می‌شد مقایسه‌ای کرد، شاید می‌شد عمر رفته از انقلاب را بهتر و بهتر دریافت.
کد N183621

وبگردی