آفتاب

با طنزهای مردم؛ سیاست عاشقانه باغبان!

با طنزهای مردم؛ سیاست عاشقانه باغبان!

اواسط آذرماه امسال با رفتن همسایه بالایی‌مان که یک خانواده ۳نفره بودند، با یک خانواده بزرگ ۷نفره در مجتمع مسکونی مان روبه‌رو شدیم.

کتاب  > طنز نویسان- اواسط آذرماه امسال با رفتن همسایه بالایی‌مان که یک خانواده ۳نفره بودند، با یک خانواده بزرگ ۷نفره در مجتمع مسکونی مان روبه‌رو شدیم.

 این خانواده شامل پدر و مادر و 2فرزند به علاوه یک داماد و یک عروس و یک مادر‌بزرگ بود. قبلی‌ها یک ماشین رنو دست دوم داشتند که بیشتر بیرون از خانه می‌گذاشتند چون اصلا دزدی به سراغش نمی‌آمد! اما همسایه جدید 4دستگاه خودرو داشت که دوتای آنها به‌اصطلاح شاسی‌بلند بود و دوتا هم نو و دست اول که به هر حال باید در پارکینگ جا می‌شد. از آنجا که هیأت مدیره ساختمان سهم هر واحد را برای در اختیار داشتن فضای پارکینگ تعریف کرده بود عملا چنین کاری ممکن نشد. بعد طرح قدیمی و در واقع کنار گذاشته‌شده تبدیل بخشی از باغچه کوچک مجتمع مسکونی ما به فضای پارک خودرو که طرفدارانی در میان همسایگان ما داشت به بهانه آمدن این همسایه پرجمعیت سرزبان‌ها افتاد و از گوشه و کنار می‌شنیدیم که می‌گویند حالا این دوتا درخت خرمالو و شاتوت چه گلی به سر ما زده‌اند که باید حفظ بشوند اما ماشین‌های ما بیرون بمانند و دائم در تیررس سارقین باشند ؟! اما در این میان دل یک نفر بیشتر از بقیه بابت این طعنه و کنایه‌ها نگران بود و مدام موضوع را پیگیری و تلاش می‌کرد که این طرح به اجرا درنیاید. او کسی نبود به جز استاد حمید، باغبان محله ما که درخت‌ها را مانند جانش دوست داشت. استاد در صنایع چوب و گره‌سازی‌ هم ید‍‌طولایی داشت اما از وقتی که دست راستش زیر اره برقی رفت به ناچار خودش را از کار قبلی بازنشسته کرد و چسبید به باغبانی خانه‌ها که به قول خودش کار دل است.

زمزمه‌های تخریب باغچه و تبدیل آن به فضای پارک خودرو‌های مازاد و مهمانان کم‌کم به مرحله جدی داشت نزدیک می‌شد که یک روز استاد حمید وقتی همه برای بحث در مورد هزینه‌های فاضلاب جمع بودند اجازه صحبت خواست و گفت که در گوشه‌ای از باغچه چند نهال کوچک رویانده و قرار است آنها را در روز درختکاری به همسایه‌ها بدهد چون ظاهرا در این مجتمع دیگر کسی هواخواه باغچه و درخت نیست. استاد به این بخش از حرف‌هایش که رسید بغض کرد و از سخن گفتن بازماند. 3نفر از طرفداران پارکینگ جدید قشقرق راه انداختند و از استاد خواستند که نهال‌ها را بردارد چون تا 3روز دیگر قرار است باغچه تخریب شود. طرفداران موجودیت باغچه ازجمله من با مشورت جمعی اعلام کردیم که حاضریم به نوبت و داوطلبانه ماشین‌های خود را در کوچه پارک کنیم تا جا برای همه خودروها در پارکینگ باشد. فردای آن روز مدیر ساختمان ما بشارت داد که تعداد خودرو‌ها با پارکینگ‌ها برابر شده. چون ظاهرا برای کم‌کردن از تعداد ماشین‌ها مسابقه‌ای میان همسایه‌ها در گرفته بود که برنده نهایی آن استاد حمید و باغچه نقلی ما شدند! دوباره خیال زیبای رنگی شدن دست بچه‌ها با شاتوت‌های خوشمزه و خرمالوهایی که هنوز هم تک و توک روی درخت هستند و گنجشک‌‌ها به آنها نوک می‌زنند دلم را شاد کرد. اطمینان دارم که همسایه‌ها هم همین احساس را دارند.

خوش‌خیال

کد N150613

وبگردی