گر آنکه امین و محرم این رازی
در بازی بیدلان مکن طنازی
بازیست ولیک آتش راستیش
بس عاشق را که کشت بازی بازی
٭٭٭
گر بگریزی چو آهوان بگریزی
ور بستیزی چون آهنان بستیزی
زان شاخ گلی که ما درآویختهایم
ای مرغک زیرک به دو پا آویزی
٭٭٭
گر تو نکنی سلام ما را در پی
چون جمله نشاطی و سلامی چون می
چوپان جهانی و امان جانها
دفع گرگی گر نکنی هی هی هی
٭٭٭
گر خار بدین دیدهی چون جوی زنی
ور تیر جفا بر دل چون موی زنی
من دست ز دامن تو کوته نکنم
گر همچو دفم هزار بر روی زنی
٭٭٭
گر خوب نیم خوب پرستم باری
ور باده نیم ز باده مستم باری
گر نیستم از اهل مناجات رواست
از اهل خرابات تو هستم باری
٭٭٭
گر داد کنی درخور خود داد کنی
بیچاره کسی را که تواش یاد کنی
گفتی تو که بسیار بیادت کردم
من میدانم که چون مرا یاد کنی
٭٭٭
گر درد دلم به نقش پیدا بودی
هر ذره ز غم سیاه سیما بودی
ور راه به سوی گوهر ما بودی
هر قطره ز جوش همچو دریا بودی
٭٭٭
گر سوزش سینه را به کس میداری
وز مهر ضمیر پر هوس میداری
باید که چو نالهی تو آرام دلست
آن ناله قرین هر نفس میداری
٭٭٭
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
٭٭٭
گر عاشق روی قیصر روم شوی
امید بود که حی قیوم شوی
از هجر مگو به پیش سلطان وصال
میترس کزین حدیث محروم شوی
٭٭٭
گر عاشق زار روی تو نیستمی
چندان به در سرای تو نه ایستمی
گفتی که مایست بردرم خیز برو
ای دوست اگر نه ایستمی نیستمی
٭٭٭
گر عقل به کوی دوست رهبر نبدی
روی عاشق چنین مزعفر نبدی
گر آنکه صدف را غم گوهر نبدی
بگشاده لب و عاشق و مضطر نبدی
٭٭٭
گر قدر کمال خویش بشناختمی
دامان خود از خاک بپرداختمی
خالی و سبک بر آسمان تاختمی
سر بر فلک نهم برافراختمی
٭٭٭
گر گفتن اسرار تو امکان بودی
پست و بالا همه گلستان بودی
گر غیرت نخوت نه در ایام بدی
هر فرعونی موسی عمران بودی
٭٭٭
گر مجلس انس را به کار آمدمی
هردم بدر تو بنده وار آمدمی
گر آفت تصدیع نبودی و ملال
هر روز برت هزار بار آمدمی
٭٭٭
گر من مستم ز روی بدکرداری
ای خواجه برو تو عاقل و هشیاری
تو غره به طاعتی و طاعت داری
این آن سر پل نیست که میپنداری
٭٭٭
گر نقل و کباب و بادهی ناب خوری
میدان که به خواب در، همی آب خوری
چون برخیزی ز خواب باشی تشنه
سودت ندهد آب که در خواب خوری
٭٭٭
گرنه حذر از غیرت مردان کنمی
آن کار که دوش گفتهام آن کنمی
ور رشک نبودی همه هشیاران را
بیخویش و خراب و مست و حیران کنمی
٭٭٭
گرنه کشش یار مرا یار بدی
با شاه و گدا مرا کجا کاربدی
گرنه کرم قدیم بسیار بدی
کی یوسف جان میان بازار بدی
٭٭٭
گر هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدی
ای دل مبر امید که در روضهی جان
خرما دهی، ار نیز درخت بیدی
٭٭٭
گر یک نفسی واقف اسرار شوی
جانبازی را به جان خریدار شوی
تا منست خود تو تا ابد تیرهستی
چون مست از او شوی تو هشیار شوی
٭٭٭
گر یک ورق از کتاب ما برخوانی
حیران ابد شوی زهی حیرانی
گر یک نفسی به درس دل بنشینی
استادان را به درس خود بنشانی
٭٭٭
گفتم به طبیب داروئی فرمائی
نبضم بگرفت از سر دانائی
گفتا که چه درد میکند بنمائی
بردم دستش سوی دل سودائی
٭٭٭
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نظر کنم جان منی
مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
٭٭٭
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
٭٭٭
گفتم که چونی مها خوشی محزونی
گفتا مه را کسی نپرسد چونی
چون باشد طلعت مه گردونی
تابان و لطیف و خوبی و موزونی