آنجاست دل من و هم آنجاست

کان کج کله بلند بالا ست

خوابش دیدیم دوش و مستیم

کان خواب هنوز در سرماست

آهسته رو ای صبا بدان بام

کان مست شبانه‌ی من آنجاست

از دوزخ اگر نشان بپرسند

من گویم : خوابگاه تنهاست

ای ابر گه گاهی بگو آن چشمه‌ی خورشید را

در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت

هست صحرا چون کف دست و بر او لاله چو جام

خوش کف دستی که چندین جام صهبا برگرفت

مشکلست آزاد بودن دل که با دلبر نشست

مردنست از تن جدایی دل که با جان خو گرفت

عقل بیرون شد زمن پرسیدمش کاین چیست ؟ گفت :

ما که هشیاریم ! با دیوانه نتوان خو گرفت

من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت

زاهد بیچاره در دل وعده فردا گرفت

بیش رفتارت بیاید راه کبکم در نظر

گر رونده هست لیکن هم‌چو تو آینده نیست

چون بلایی نیست چشمت را به کشتن باز کن

هر که در عهدت به مرگ خویش میرد زنده نیست