رفت آنکه چشم راحت خوش می‌غنود ما را

عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را

تاراج خوبرویی در ملک جان در آمد

آن دل که بود وقتی گویی نبود ما را

رخ بنما برمراد ارنه به خون منی

آب به سیری مده تشنه‌ی دیرینه را

رسید باد صبا تازه کرد جان مرا

نهفته دار بمن بوی دلستان مرا