ای به دیدهی دریغ خاک درت
همه سوگند من به جان و سرت
گوش را منتست بر همه تن
از پی آن حدیث چون شکرت
اشک چون سیم و رخ چو زر کردم
از برای نثار رهگذرت
مایهی کیمیاست خاک درت
کی درآید به چشم سیم و زرت
دل بیرحم تو رحیم شود
گر ز حال دلم شود خبرت
ای به دیدهی دریغ خاک درت
همه سوگند من به جان و سرت
گوش را منتست بر همه تن
از پی آن حدیث چون شکرت
اشک چون سیم و رخ چو زر کردم
از برای نثار رهگذرت
مایهی کیمیاست خاک درت
کی درآید به چشم سیم و زرت
دل بیرحم تو رحیم شود
گر ز حال دلم شود خبرت