غزلیات صفحه بعدی 5 4 3 2 1 صفحه قبلی بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا ای کرده خجل بتان چین را ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا گر باز دگرباره ببینم مگر اورا از دور بدیدم آن پری را جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما ای غارت عشق تو جهانها ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب خهخه به نام ایزد آن روی کیست یارب خه از کجات پرسم چونست روزگارت در همه عالم وفاداری کجاست غم عشق تو از غمها نجاتست تا دل مسکین من در کار تست جرم رهی دوستی روی تست دل در آن یار دلاویز آویخت ای به دیدهی دریغ خاک درت رخت مه را رخ و فرزین نهادست گلبن عشق تو بیخار آمدست پایم از عشق تو در سنگ آمدست کارم ز غمت به جان رسیدست حسن را از وفا چه آزارست معشوقه به رنگ روزگارست ز عشق تو نهانم آشکارست ای یار مرا غم تو یارست یارب چه بلا که عشق یارست هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست امید وصل تو کاری درازست مهرت به دل و به جان دریغست ای برادر عشق سودایی خوشست کار دل از آرزوی دوست به جانست عشق تو از ملک جهان خوشترست عشق تو قضای آسمانست هرکه چون من به کفرش ایمانست مرا دانی که بیتو حال چونست جمالت بر سر خوبی کلاهست عشق تو دل را نکو پیرایهایست هرکس که غم ترا فسانهست بازماندم در غم و تیمار او تدبیر چیست دل بیتو به صدهزار زاریست ماه چون چهرهی زیبای تو نیست از تو بریدن صنما روی نیست روی برگشتنم از روی تو نیست جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست عشق تو بیروی تو درد دلیست در همه مملکت مرا جانیست مکن ای دل که عشق کار تو نیست بیمهر جمال تو دلی نیست یار با من چون سر یاری نداشت چاپ دانلود صفحه افزودن به علاقمندیها