یادداشت های سیاه

نوزاد بار دیگر فریادی كشید. بیشه در بهت خاكستری رنگ، بار دیگر فرو رفت عطر انكار كنده ها فضا را در بر گرفت. عادت سكون بركه دگرگون شد. تلاطمی سطح بركه را در بر گرفت گفتند،كنده ها، …

نوزاد بار دیگر فریادی كشید. بیشه در بهت خاكستری رنگ، بار دیگر فرو رفت عطر انكار كنده ها فضا را در بر گرفت. عادت سكون بركه دگرگون شد. تلاطمی سطح بركه را در بر گرفت گفتند،كنده ها، نوزاد است، در بازو ندارد قدرت كندن كنده ! در ذهن ندارد اراده ای، قصد به خاك كشیدن ماه! بی گمان، نوزادیست، حقیر ما كنده هایی، بزرگ شرم آور آنكه دست بزرگی به خون حقیری آغشته شود! بوف زیر لب گفت نمی بینم هیچ بازویی، توان آن را كه كنده ای از جای بركند! میبینم اما غروری كه در هم خواهد شكست، تخت باور این كهنه باوران را!