اندر آنکه دو عمل یک مرد را نافرمودن و بیکاران را عمل فرمودن

پادشاهان بیدار و وزیران هشیار به همه روزگار هرگز دو شغل، یک مرد را نفرمودندی و یک شغل دو مرد را، همیشه از این دو شغل یکی بر خلل باشد ]ناتمام و ناقص انجام گیرد[ و یا تقصیری راه یابد …

پادشاهان بیدار و وزیران هشیار به همه روزگار هرگز دو شغل، یک مرد را نفرمودندی و یک شغل دو مرد را، همیشه از این دو شغل یکی بر خلل باشد ]ناتمام و ناقص انجام گیرد[ و یا تقصیری راه یابد ]کوتاهی و کاستی وارد شود[ و چون نگاه کنی هر آن کس که دو شغل دارد همواره هر دو شغل برخلل باشد. و باز هرگه دو مرد را یک شغل فرمایند این بدان افگند و آن بدین ]هریک کار را به دیگری موکول کند[.
همیشه کار ناکرده ماند و مثل زنند در این معنی که؛ «خانه به دو کدبانو نارفته ]جارو نکرده، کثیف[ ماند و به دو کدخدای ]در اینجا یعنی مرد خانه[ ویران». و هر دو کس همیشه در دل، این اندیشند که «اگر من در این کار به واجبی ]آنچنان که لازم و واجب است[ رنج برم و تیمار دارم و نگذارم که هیچ خللی بدان راه یابد، خداوندگار ما ]پادشاه ما[ پندارد که این از کفایت ]کاردانی[ و هنر یار من است نه از اهتمام ]کوشش کردن[ و جلدی ]چابکی[ و کوشش من».
و آن دیگر پیوسته همین اندیشه کند که «ای مرد چرا رنج برم بیهوده؟ و بی منت و بی سپاس شود ]رنج من ضایع شود و بدون سپاس و شکر ماند[. هر جدی و جهدی که کنم خداوندگار من پندارد که این رنج او برده است».چون بنگری آن شغل مادام با خلل باشد و اگر فرماینده گوید؛ «این شغل چرا بر خلل شده است؟» این گوید؛ «او تقصیر کرد» و آن گوید؛ «این تقصیر کرد».
چون به اصل باز رود و به عقل بیندیشد جرم نه بر این باشد و نه بر آن. بر آن کس بود که یک شغل دو کس را فرمود. و هر آنگاه که وزیر بی کفایت بود و پادشاه غافل، نشانش آن باشد که یک عامل را از دیوان ]اداره دولتی[ دو عمل ]شغل[ فرمایند.
و امروز مرد هست بی هیچ کفایت که ده عمل در دست دارد و اگر شغلی دیگر پدید آید هم بر خویشتن زند ]با زور به خود می قبولاند[ و سیم بذل کند و بدو دهند ]پول خرج می کند برای به دست آوردن شغل تازه[ و اندیشه نکنند که «این مرد اهل این شغل هست یا نه و کفایت دارد یا نه و دبیری ]نویسندگی[ و تصرف ]مداخله در امور[ و معاملت ]داد و ستد، ارتباط[ داند یا نه و چندین شغل که در خود پذیرفت بسر برد ]به انجام رساند[ یا نه؟»
و نیز مردان کافی ]کاردان[ و جلد ]چابک و زرنگ[ و شایسته و معتمد ]مورد اعتماد[ و مجرب را محروم گذاشته اند و در خانه ها معطل ]بیکار[ نشسته و هیچ کس را اندیشه و تمییز آن نباشد که «چرا باید که یکی مجهول و بی کفایت و بی اصل چندین شغل بر خویشتن نویسد ]به نام خود کند[ و معروفی و اصیلی و معتمدی و کاردانی یک شغل ندارد و محروم و معطل ماند خاصه کسانی که بر دولت حق واجب گردانیده اند و خدمت های پسنده کرده و شایستگی نموده».
و عجب تر از این همه آنکه به همه روزگار شغل به کسی فرمودندی که او با اعتقاد و اصیل و پارسا بودی و اگر انقباض کردی ]نپذیرفتی[ و اجابت نکردی، به کره (زور) و زور در گردن او کردندی ]بر او تحمیل کردندی[ تا لاجرم مال ضایع نشدی و رعایا آسوده بودندی و مقطع ]زمین دار[ نیکونام و بی گزند زیستی و پادشاه دل فارغ و تن آسان ]راحت[ روزگار گذاشتی.

سیاست نامه سیرالملوک،خواجه نظام الملک طوسی