شعر کوتاه درباره برف | شعر در مورد برف

شعر کوتاه درباره برف | زمستان انگار به هدیه ی زیبایش از راه رسیده است و تن شهر را سفیدپوش کرده است. در ادامه چند شعر زیبا درباره برف آورده ایم که با هم می خوانیم.

قسمتی از شعر رضا زاهد
...
تاریکی من ولی
_ اگر درست ببینی _
از جنس هوا نیست
که تعویض می شود
از قماشِ اقیانوس است
_ چاره ناپذیر _
که بر لاعلاجی ی خود می نالد
و کهنه است
مثل برفِ دماوند
که بر ذخیره ی خود می بارد

شعری از ایو بونفوا
برف می بارد.
در زیر برف دانه ها
سرانجام در گشوده می شود
رو به باغی فراسوی جهان

به پیش می روم. اما شالم
به نرده ای زنگاربسته گیر می کند
و پارچه ی رویا
در من پاره می شود

شعری از سهراب سپهری
مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر
ناتمام است درخت
زیر برف است تمنای شناکردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات
مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد
پس چه باید بکنم
من که در لختترین
موسم بی چهچهه سال
تشنه زمزمه ام ؟
بهتر آن است که برخیزم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم

قسمتی از شعر فروغ فرخزاد
آن روزها رفتند
آن روزها ی برفی خاموش
کز پشت شیشه در اتاق گرم
هر دم به بیرون خیره میگشتم
پاکیزه برف من چو کرکی نرم
آرام می بارید
بر نردبام کهنه چوبی
بر رشته سست طناب رخت
بر گیسوان کاجهای پیر
و فکر می کردم به فردا آه
فردا
حجم سفید لیز