انشا در مورد آسمان شب

انشا در مورد آسمان شب | متن زیر یک نوشته درباره آسمان شب است . که می تواند به عنوان انشا مورد استفاده قرار گیرد.

مادرم همیشه می گفت: ” هر کس برای خود ستاره ای دارد.”
به نظر شما امشب می توانم ستاره ام را پیدا کنم ؟ آن ستاره ای که از همه بیشتر می درخشد مال من است .
نه… نه… آن زیادی توی چشم است و حتما آن را کسان دیگری انتخاب کرده اند. می نشینم و هر کدام را که به من چشمک زد انتخاب می کنم . آخ جون ! … آن ستاره به من چشمک زد پس او مال من است.
دوست دارم امشب به آسمان بروم و ستاره ام را بپینم. دلم می خواهد آن را بیاورم و کنار خودم بخوابانم
برایش لالایی بخوانم . روی پاهایم تکانش بدهم . همان طور که به چشمک ستاره فکر می کردم… ناگهان… صدای رعد و برقی به گرشم رسید نه… هوا ابری شد پس ستاره ام کجاست ؟ باران شروع به باریدن کرد و مجبور شدم به خانه بروم . وقتی رسیدم پرده را کنار زدم و به آسمان ابری نگاه کردم . نمی دانستم چقدر طول می کشد تا باران پایان یابد.
اما صبر می کنم تا ستاره ام را دوباره بینم . چند ساعت گذشت تا باران پایان یافت و ستاره ام را دوباره پیدا کردم . می خواهم با ستاره ام پیمانی ببندم . ما به هم قول می دهیم که هیچ وقت همدیگر را فراموش نکنیم. از آن به بعد هر شب ساعتی را صرف تعریف کردن روزانه هایم برای ستاره ام می کنم.
گم شده ام! دردو راهی بین ستاره ها… در آن معرکه نور…
حس می کنم میان بوته های چشمک زنشان نبض هایم را جا گذاشته ام…
چه به رخ می کشند باهم بودنشان را…
نفس کم می آورم… خستگی، وزن می اندازد روی پلکهایم…
اما هنوز … در بدرم چرا نمی یابم؟
شب سیاه می شود و سیاهی آوار… و من امشب مهمان این تاریکی…

منبع : خرطوم