یک روز هم فرارسید که خوشبختی، ناغافل در خانهمان را کوبیده و وارد شده است. نشسته روی راحتی و منتظر است چایش را که خورد سفت در آغوشش بگیریم. یک روز هم فرارسید که بدبیاری، بارش را بسته، سوار اسب تیزرو، چهارنعل از ما دور میشود.
یک روز هم فرارسید که خوشبختی، ناغافل در خانهمان را کوبیده و وارد شده است. نشسته روی راحتی و منتظر است چایش را که خورد سفت در آغوشش بگیریم. یک روز هم فرارسید که بدبیاری، بارش را بسته، سوار اسب تیزرو، چهارنعل از ما دور میشود. یک روز هم فرارسید که از نشستن شاپرکی زیبا روی برگهای بامبوی اتاق هم میتوان رشد گرفت. یک روز هم فرارسید که مادران سرزمینمان به دخترکانشان میآموزند که قهقهه، ممنوع نیست و شور میتواند روح دختران را تسخیر کند. یک روز هم فرارسید که خوشحالی عمیقی در جانت رسوخ کرده که چقدر خوبیم همه. یک روز هم فرارسید که همه آن احساسات رقتانگیز که داشتی مبنی بر اینکه دیگر هیچ کنترلی روی هیچ چیز نداری و این همه ملال و به دست آوردن و از دست دادن هیچ فایدهیی نداشته، رنگ میبازد. حالا اما آن روز فرارسیده است. ما فوتبالبازها، به شدیدترین معنی کلمه، اهل فوتبالیم.
از دیدن و بوییدن و چشیدن و لمس کردن فوتبال، لذت میبریم. ما از دیدن یک شوت چهل متری، از بوییدن یک تکل بدون خطا، از چشیدن یک «سِیو» طلایی و از لمس یک دریبل کشویی تارهای روحمان میلرزد. برای ما فوتبال یک هنر است که میتواند بقیه هنرها را هم در خود جای دهد. فوتبال برای فوتبالبازها فرصت طلایی را فراهم میکند برای حامپ کاتهای ذهنی. صحنهها پشت سرهم قطار میشوند. تمام لحظات حساس، گلهای حیاتی، پنالتیها و خطاها، ناداوریها و اجحافها، تمام امیدها و حرمانها و پیروزیها و شکستها. ذهن فوتبالیها، گاهی اوقات بچهگربه بازیگوشی را میماند که به کلاف نخی چنگ میزند، چنگ میزند و دنبال نخ باز شده میرود. میرود و نمیداند به کجا میرسد. بازیگوشی میکند و بازیگوشی... این خصلت، باعث میشود که همنشینی با فوتبالیها، جذاب شود. حتی اگر زیاد هم اهلش نباشی، حتی اگر ششدانگ هم نباشی باز هم لحظات خوبی را برایت رقم میزنند.
فوتبالبازها با فوتبال زندگی نمیکنند، با فوتبال عیش میکنند، سیر میشوند، مست میشوند، میخوابند و میمیرند. حالا اگر روزی فرا رسد که تیم کشورشان شگفتی بیافریند و مهیای خلق لحظهیی رویایی شود در گسترهیی جهانی، دیگر هر چیز دیگری در کنار فوتبال برایشان معنا پیدا میکند، هوا فوتبال میشود، زمان فوتبال میشود، یار فوتبال میشود، صدا فوتبال میشود و ناگزیر چشم از هرچه از آن دورشان میکند میبندند. حالا اما آن روز فرارسیده است. امروز روزی است که اجازه دادهایم رویاپردازان بر دلهایمان حکومت کنند. روزی که تا رقم زدن یک دلخوشی تاریخی، یک جنون فاصله داریم. روزی که ما دوباره کبوترهای?مان را پیدا خواهیم کرد، و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت، روزی که کمترین سرود بوسه است.
بابک کمانگری
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است