سرزمینی تشنه که حس را میپروراند و ادبیات را اغنا و خلوص و بیپیرایگی را بر سفره میهمانی خود جورواجور میچیند و اصرار که بر سر سفرهاش بنشینی و اطعام کنی.
سرزمینی تشنه که حس را میپروراند و ادبیات را اغنا و خلوص و بیپیرایگی را بر سفره میهمانی خود جورواجور میچیند و اصرار که بر سر سفرهاش بنشینی و اطعام کنی. آب را پاک پاک، جرعه جرعه مینوشی و سیراب به دشت لخت ستارهها گام مینهی و شب را در آنجا به عبادت میپردازی و روز را درس مردانگی و مرام میآموزی و فکر میکنی که دگر اینجا برای توکوچک شده است. به قصد پیشرفت راهی شهری میشوی که کلانتر است و به آمال تو رخت سعادت میپوشاند و کنجکاوانه در مناطق تودرتوی شهر سرک میکشی و به دنبال جایی که تو را آرامشی باشد برای دانش فردایت.
چه تفاوت که کجا؟ شرق، غرب، جنوب یا که شمال. از خوب حادثه با اندک پولی قرعهات به همان شمال قریه شمیران قدیم میافتد و تو را به آرامش آن خوش میآید و سالها را در آنجا سپری میکنی و پس از چندی با خیالی راحت، راهی دیار فرنگ میشوی تا با تحصیل در آنجا در هر دوره و هر رشته صاحبنام شوی. پس از پایان تحصیلات، بازمیگردی به کشوری که بسیار دوستش میداری و پس از سالها تلاش و کوششهای علمی فراوان، تو را «پدر علوم ارتباطات» میخوانند که به حق زیبنده تو است و از آموزشهای تو چه صاحبان مکاتبی رشد و نمو میکنند و جامعه اطلاعاتی و ارتباطی را شکل و توسعه میدهند و میشود امروز «روزنامهنگاری ایران».و تو طی این سالها به رسم طبیعت پر راز و رمز به بازنشستگی میرسی و در فرصتهای پیش آمده علاوه بر کتابهای چاپ شده به جمعآوری دستنوشتهها و چاپ آنها میپردازی که در یک دوره بسیار کوتاه نایاب میشوند و باز درخواست چاپی... همه اینها انجام شد ولی تو، چه زود خستگی و بیحالی و در نتیجه بیماری به سراغت آمد و تو را هر روز به تحلیل برد و برد تا روزی که دگر تمام شدی، اما اثر و آثارات سالها باقی خواهد ماند.
و اما سپاس:
از پس رفتن تو، همگان قدمی و قلمی سوی تو برداشتند و سخنها گفتند و نوشتند؛ از هر سن و سالی، چه صغیر و چه کبیر، از هرشخصیت و سلیقهیی، از هر آشنا و غریبهیی، از رییسجمهور، رییس مجلس، وزیر و وزرا، رییس شورا، شهردار، مدیران و رسانهها و نیز دهها دوست و شاگرد و بازهم آشنا که اگر غم بر قلمم سنگینی نکند، بسیارند عزیزان که مرا وظیفه است به قدردانی و سپاسی درخور منزلت و شأنشان. اینان که شمردم – و خدا نکند کسی از قلم شکستهام حذف شده باشد – هرچه در حقشان بگویم کم است، باید که بر خاک پایشان بوسه زنم که سوی تو گام نهادند و گامشان نه حرکت، حرمت بود.
وحید معتمدنژاد
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است