آغاز ورود کاروان اسرا به شام

رهگذران لباس نو بر تن دارند و به یکدیگر تبریک می‌گویند. بزرگان هر صنف و قومی دست در دست هم داده‌اند و به دستور حاکم شام، شهر را در کمال زیبایی آراسته‌اند، حاکم شهر دستور داده است تا جارچیان، در هر کوچه، برزن، محله و معبری خبر ورود اسرای واقعه کربلا را فریاد کنند.

رهگذران لباس نو بر تن دارند و به یکدیگر تبریک می‌گویند. بزرگان هر صنف و قومی دست در دست هم داده‌اند و به دستور حاکم شام، شهر را در کمال زیبایی آراسته‌اند، حاکم شهر دستور داده است تا جارچیان، در هر کوچه، برزن، محله و معبری خبر ورود اسرای واقعه کربلا را فریاد کنند.

مردم دسته دسته به سوی دروازه کوفه و مدخل ورودی شهر به حرکت درمی آیند، جماعتی هم خود را به بیرون از شهر می رسانند.

همه آمده اند به استقبال، صدای طبل و شیپور می آید، جارچیان جار می زنند کاروان اسرا وارد شهر می شود، سرهای بریده! زنان و کودکان آنان که قصد براندازی حکومت را داشته اند و عازم سرزمین کربلا شده اند و ابن زیاد آنان را کشته است، جارچیان هر چه خواسته اند جار زده اند و گفته اند: این جماعت خارجی اند و از اسلام هم دست برداشته اند ... هر کس خلیفه را دوست دارد شادی و پایکوبی کند.

کاروان خسته، مصیبت زده، داغدیده و دلسوخته پیامبر اسلام وارد دروازه شهر می شود، کاروانی غریب، همراه با نیزه داران تازیانه به دست، یاغیان بی رحم و مروت، افرادی پلید، در کنار دروازه هیچ پاسبان حریمی جز جبرئیل امین نیست، کاروانی وارد شهر می شود که مردمانش زبان به جسارت مهمانان خود گشوده اند، از هر بام خانه ای سنگ می زنند و خاکستر می ریزند، کاروان زیر سایه بغض و کینه مردمانش وارد شهر می شود، شهری که حکومت و فرمانروایی چهل ساله ابوسفیان و فرزند او را به خود دیده است و کینه ای از علی علیه السلام را در سینه خود دارد.

کاروانی که از اهل بیت رسالت اند و دودمان پیامبر، حالا با دستان بسته و به زنجیر کشیده در کوچه و بازار عبور داده می شوند تا وارد مجلس یزید شوند.

کاروانی که سرهای بریده و بر نیزه رفته را در پیش روی خود دارد. راستی اگر پیامبر، خاندان خویش را چنین می دید با یزید چه می کرد؟ دختران رسول خدا اینچنین باید به اسارت می رفتند، سر حسین کجا و تشت طلا کجا! زینب و کوچه و بازار کجا! زینب و مجلس اغیار و آن هم آزار کجا!

اما دیری نمی پاید که سخن حق اهل کاروان بر دل ها و همه جای شهر سایه می افکند، باران رحمت باریدن می گیرد و ترس را در دل حکومت ابن زیاد مستولی می کند، حضرت زینب خطبه می خواند، امام سجاد پرده از چهره کریه یزید و یزیدیان برمی دارد و شکست فرزندان بنی امیه را به ارمغان می آورد.

محمد خامه یار