پلی در آستانه ی تخریب

«پل چوبی» معبری بود بر خندق شمالی تهران، مابین پایتخت و ییلاق شمیران، محل اتصال تهران قدیم و تهران مدرن. اینجا و اکنون محله پل چوبی یادگار گذشته است. نامی به جامانده در قلب شهری پرهیاهو و محل رخداد عاشقانه‌ای ناآرام."

«پل چوبی» معبری بود بر خندق شمالی تهران، مابین پایتخت و ییلاق شمیران، محل اتصال تهران قدیم و تهران مدرن. اینجا و اکنون محله پل چوبی یادگار گذشته است. نامی به جامانده در قلب شهری پرهیاهو و محل رخداد عاشقانه‌ای ناآرام."
ین خلاصه فیلم است. یادم نیست چه کسی و در چه زمانی به این نتیجه مهم تاریخی دست یافت که باید برای جلب تماشاگر و احتمالا برای وزین‌تر کردن فضای پیش از اکران یک فیلم، می توان یک مشت جمله دهن پرکن را به جای خلاصه فیلم‌نوشت و بیننده را متوجه این امر بدیع کرد که قرار است به تماشای فیلمی برود که خیلی فیلم است و آخر سینما است لابد! هرچه باشد رسم ناخوشایندی است و از فرط تکرار دیگر کمی- نه خیلی- حال آدم را خراب می کند.

پس قرار است یک عاشقانه ناآرام را به تماشا بنشینیم و یا لااقل وعده تماشای یک فیلم عاشقانه که ناآرام است به بیننده داده می شود، فیلمی که مرکزیت فیلم روابط عاشقانه است و داستان و ماجراهای آن حول همین محور عشق می چرخند. اما واقعا پل چوبی یک عاشقانه ناآرام است؟ و اصلا آیا یک عاشقانه است؟

با یک نریشن و سوار بر یک خودرو که شیشه هایش را باران خیس کرده است، احتمالا به نشانه اینکه باران مخصوص عشاق است و عشاق ایرانی هم خیلی خاطره از شمال دارند، به شمال می رسیم و بعد هم آن سکانس های طولانی خرید سفره و تحویل شدن سال نو و خوردن ماهی سفید و سبزی پلو و سیرترشی، همه و همه قرار است بیننده را به یک نقطه رهنمون شوند: این زوج قرار است بروند خارچ. چرا؟ خب احتمالا در سکانس های بعدی جوابش را خواهیم گرفت. اما سکانس بعدی هجوم افرادی است که بعد از کلی زدن و خوردن و آواز خواندن فقط قرار است به بیننده حالی کنند که امیر عاشق یکی از همکلاسی هایش بوده و دکتر صبوری استاد هم عاشق شیرین. در عین حال با پیشنهاد وسوسه‌انگیز دکتر قرار است نقطه عطف ماجرا که رفتن شیرین به دبی است هم شکل بگیرد. اما مشکل اینجاست که تا آخر داستان معلوم نمی شود هدف دکتر صبوری چه بوده؟ خواسته کلاهبرداری کند؟ چطور فردی به اسم مجید را می‌شناسد و احتمالا به او خبر می دهد و او هم در تلفنش کلی تعریف دکتر را برای امیر می کند؟ می خواهد شیرین را به چنگ بیاورد؟ چطور موفق نمی شود؟ وقتی شیرین به مملکت بر می‌گردد به امیر می‌گوید که خیلی ها می‌خواسته‌اند برای او دام پهن کنند و در ضمن با دکتر اس ام اس بازی هم می کند. اصلا بین این دو ماجرای عاشقانه‌ای در جریان بوده یا فقط تراوشات ذهن امیر است؟ دخترکی که برادرش را هم صبوری به خارج فرستاده چه ارتباطی با دکتر دارد؟ عاشق اوست؟ دکتر اگر به او میلی ندارد چرا همه جا با او می رود؟ آن نطق دکتر درباره خروج از ایران هم که محشر است. دلیل این همه مهاجرت همان هایی است که ایشان می فرمایند؟
این نگاه سطحی و سوالات بسیار که در ذهن بیننده نقش می بنند البته تا آخر فیلم به قوت خود باقی می مانند. بعد هم که ماجرای برگشتن این زوج به تهران و رفتن بی مقدمه شیرین بعد از سروصدای بساز بفروش ها و ورود غیرمترقبه و تصادفی نازلی و اضافه شدن شخصیت دایی با کتلت های مشهورش و پرداختن به عشق نازلی و امیر و نازلی و میشل و مرور خاطراتی که در پس کوچه های قدیمی تهران اتفاق افتاده اند.

قرار است بیننده هم حال و هوای نوستالژی زده این دو را درک کند هم بفهمد که این ها خیلی عاشق بوده اند و نازلی یکهو رفته است و امیر مانده و حوضش و خیلی خوب شده که شیرین ابراز عشق کرده وگرنه امیر در کنج عزلت و تنهایی خودش دست و پا می زد. دقت کنید که تمام این روابط داستانی آنقدر بی منطق و آبکی هستند که بیننده نه رفتار سرد ابتدایی امیر را درک می کند نه بیداری عشقش بعد از دیدن آن فیلم -مثلا قدیمی کودکی امیر و نازلی – و رفتن به کوه و تلفن های پشت هم و بعد هم آن قضیه مسخره و بی منطق از دست رفتن خانه برای آزادی میشل و مثلا بهایی که امیر برای رها شدن از این عشق می پردازد.
پل چوبی

ورود خواهر امیر و مانی و پدر مذهبی و سنتی و نامادری جوان بی مورد است و شاید به همین دلیل است که هیچ شخصیت پردازی انجام نمی شود و همه اینها در حد سطحی و یک تیپ باقی می مانند. گل سر سبد این شخصیت های اضافی که احتمالا برای افزودن بار گوشه کنایه های سیاسی به فیلم سنجاق شده است سردار است. آدمی که قرار است نماینده قشر رانت خواری باشد که با استفاده از روابط خود و چهره ریاکارانه پول مفت به جیب می زنند اما هیچ تفاوتی با نمونه های دیگری که در خیل فیلم ها شاهد آن هستیم ندارد و متاسفانه به یک کاریکاتور تبدیل شده است.

پایان فیلم که هم نچسب و تکراری است. آن گردنبد آویزان که احتمالا قرار است نشانه عشق همیشگی نازلی باشد در قلب امیر و آن رفتن غریبانه نازلی از وطن و آن وصال دوباره در کنار دریا بیشتر آدم را یاد فیلم های هندی می اندازد تا پایان فیلمی که قرار است یک فیلم خوش ساخت باشد یا حداقل ادعای سازندگانش این است.
پی نوشت

شاید تنها نکته جالب توجه فیلم بازی بازیگران باشد. مهناز افشار و بهرام رادان و هدیه تهرانی در نقش خود معمولی ظاهر می شوند نه خیلی خوب و نه آزار دهنده و بد اما کار برخی بازیگران نقش های کوچک مکمل عالی است. آتیلا پسیانی در نقش دایی خوش درخشیده و برزو ارجمند و مهران مدیری هم در نقش های خود به خوبی جا افتاده اند و فرهاد اصلانی که تلاش می کند از یک تیپ تک بعدی و یک خطی یک شخصیت به بیننده معرفی کند و اتفاقا موفق هم هست. آنقدر که شاید در برخی سکانس های حضورش تنها موتور محرکه برای ادامه تماشای فیلم است.
لاله محمودی