خون بر چهره خورشید عالم مینشیند و قتلگاه به خود میلرزد، تو زینبی، بانویی مصیبتدیده، بانویی شکسته که بر بلندای تپهای خاکآلود، میایستی و اذن ورود میخواهی از حجت خدا، از حسین بن علی، از همین پیکر پاک و مطهر، اما چاک چاک شده روی زمین! تو میآیی قتلگاه از پی برادر و بوسیدن زیر گلوی او، مرثیه کربلا چه آغازی برای خود دارد. وقتی نیزه شکستهها و شمشیرها را کناری میزنی تا کشته برادر را پیدا کنی، تو میآیی و سکینه در جستجوی پدر، در قتلگاه میان آن شلوغی خونآلود.
خون بر چهره خورشید عالم مینشیند و قتلگاه به خود میلرزد، تو زینبی، بانویی مصیبتدیده، بانویی شکسته که بر بلندای تپهای خاکآلود، میایستی و اذن ورود میخواهی از حجت خدا، از حسین بن علی، از همین پیکر پاک و مطهر، اما چاک چاک شده روی زمین! تو میآیی قتلگاه از پی برادر و بوسیدن زیر گلوی او، مرثیه کربلا چه آغازی برای خود دارد. وقتی نیزه شکستهها و شمشیرها را کناری میزنی تا کشته برادر را پیدا کنی، تو میآیی و سکینه در جستجوی پدر، در قتلگاه میان آن شلوغی خونآلود.
تو زینبی، دیروز هلهله یزیدان را و فریاد العطش کودکان را شنیدی و امروز نشان قساوت و بی حرمتی و شرمندگی ابدی تاریخ را می بینی. آمده ای قتلگاه سراغ برادر را می گیری، حالا برادر خیلی وقت است که به دیدار تو نیامده است!
تو زینبی و وداع برادر را خوب به یاد داری، وداعی غمبار، وداع و آخرین خداحافظی در میان بی قراری اهل بیت، آنگاه که همه را به صبر دعوت کرد، آنگاه که با زخم های آغشته به خون آمده بودی، تو آن وداع را خوب به یاد داری که حسین یادگار مادر، کهنه پیراهنی را از تو طلب کرد تا زیر لباس بپوشد، وداع با شیرخواره علی اصغر را دیده بودی... وداع با فرزندش امام سجاد، حالا آمده ای با قلبی حزین و شکسته ندبه کنی و اشک بریزی و فریاد برآوری: ای محمد این حسین توست که در خون می غلتد و بدنش تکه تکه شده است، این حسین توست که بر خاک افتاده و باد صبا بر آن می پاشد. اینها فرزندان پیامبرند که به اسارت می برند.
تو زینبی، خواهر حسین بن علی، فرزند علی مرتضی و فاطمه زهرا، غم و غصه و کوبیدن مشت بر سینه صحنه های سوزناک عصر عاشورا برای توست، تو خیمه های آتش زده را دیده ای، دست یتیم نوازی بر سر کودکان کشیده ای تو شب و سکوت، بغض و اشک و آه جانسوز یتیمان حسین را در شام کربلا دیده ای. تو بی پناهی و درماندگی در ظلمت اندوهبار شب در دشت و بیابان کربلا کنار یتیمان بوده ای. تو دیروز طلوع سپیده صبح بی حسین را در ناباوری دیده ای.
تو گرسنگی، تشنگی و خستگی کودکان را دیده ای. حالا هم سنگ صبور باش برای صحنه های غمبار دیگر، برای اسیری و سوار شدن بر شتران که پاره گلیمی دارد و از محمل و سایبان آن خبری نیست. تو زینبی فرزند علی، با کاروان اسیران به کوفه می روی با سرهای بریده روی نی ها، تو صبور باش آن وقت که سر برادر را روی نیزه می بینی و به تلاوت قرآن او گوش می دهی.
تو زینب کبری فرزند زهرای بتولی. تو خرابه شام را خواهی دید. ملاقات سوزناک رقیه با پدر آن گاه که خواب بابا را می بیند و پس از بیداری بهانه پدر را می گیرد و سر بریده را برای او می آورند.
تو آیه آیه صبر را خوب به خاطر سپردی، از چهار سالگی از وقتی که مادر این آیه ها را می خواند و نگاهی به تو می کرد و اشک می ریخت.
وقتی رقیه یادگار برادر جان به جان آفرین تسلیم می کند. صبور باش؛ صبورتر از هر وقت دیگر و سنگ زدن کوفیان بر سر روی نیزه رفته برادر!
محمد خامه یار
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است