محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر و پژوهشگر ادبیات در مهرماه امسال ۷۴ ساله شد.
محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر و پژوهشگر ادبیات در مهرماه امسال ۷۴ ساله شد. به بهانه زادروز این دوست و استاد بزرگ، شعر «پرسش یک» را که یکی از زیباترین و دلانگیزترین شعرهای کتاب او، «بوی جوی مولیان» است، نگاهی دوباره میاندازیم.
آنگاه که بر حریر سبز چمن رها شده باشی و زیرانداز سبز مخملین نرمت، بیهیچ جنبشی و حرکتی، ترا در خود پذیرا شده باشدو نسیم چونان ابریشمی لطیف بالاپوش اندام رها شده در چمنت باشد، اندیشههای رنگارنگ همیشگیات از جعبههای تو در توی محبوس شده ذهنت جدا خواهد شد و تو گمان خواهی کرد که بیهیچ سنگینی و وزنی، اندیشهات در فضای بیکران پرواز میکند و تو بیهیچ اندیشهیی بر گستره آسمان آبی بیابر خیره خواهی شد. پس بدین هنگامست که سکوت و خاموشی را دوست میداری و با سری خفته بر روی دست، که دستهایت نیز بر روی سبزه نرم چمن است، گزند گردش «پرما» ?ی زنجره را که از آن سوی چشماندازت جدار خاموشی را سوراخ میکند، نمیتوانی تحمل کنی.
شاعر، «م-سرشک» به کاربرد واژه (پرمای زنجره) در بخش نخستین شعر «پرسش یک» آگاه بوده است، پس با این آگاهی شاعرانه، سکوت و تنهایی و هیاهو و جنجال را با زیبایی تمام در شعرش تجسم بخشیده است و ترا بر آن میدارد که شعر را بخوانی و به سکوت و تنهایی بیندیشی. شعر«پرسش یک» را از کتاب «بوی جوی مولیان» انتخاب کردهام. سرشک یکی از آگاهترین، ادیبترین و بیادعاترین شاعران امروز ایران است که درکنار کارهای زیبای شعریش، تحقیقات ارزندهیی نیز در زمینه ادبیات ارائه داده و میدهد.
باری، پیش از آنکه به شناساندن زیبایی بخش دیگر شعر «پرسش یک»بپردازیم، یادآوری این نکته ضروری است که یکی از ویژگیهای شعر خوب آن است که اضافه برداشتن تصویر خوب، زبان نرم و روان، وزن مناسب آن نیز طوری باشد که به دل خواننده بنشیند و بر جسم و روح و عاطفه او اثر بگذارد. این نمیشود مگر آنکه صداقت و صمیمت و سادگی در کلام شاعر باشدو درشعر فوق این ویژگیها هست. این است که وقتی شعر را میخوانی، حس میکنی که بر سبزی نرم چمن رها شدهیی، دستت را به زیر سر و بر روی سبزه چمن گذاشتهیی و نسیمی آرام و رام چونان حریر، پوست اندامت را مینوازد و تو آنچنان سکوتی را دوست میداری که حتی صدای آواز زنجره را نمیتوانی پذیرا باشی و چشماندازت آفاق گستردهیی است با آسمان آبی، بیابر. شاعر در بخش سوم این شعر از برخورد تکنولوژی و سنت سخن میگوید، یعنی در همان هنگامی که روی فرش سبز چمن دراز کشیدهیی و خود را از هر اندیشهیی آزاد حس میکنی و گذشت زمان را به بوته فراموشی میسپاری، شاعر از این حقیقت تلخ آگاهت میکند که این ساعت مچبند زیر سرت، این تلاش و ثمره تکنولوژی، گذشت و لحظههای عمر ترا یادآور است و همین تیک تاک ساعت است که به ناگهان لحظههای بیخویشیات را آشفته میکند و تو درمیان آن همه احساس آرامش وآسایش و در کنار آن همه بیوزنی-ناگهان سنگینی وزنه عبور زمان را درمییابی و حس میکنی که زندگی و عمرت چونان جویباری در حال عبور است، در این عبور و رفتن آنچه میرود جوانی توست و عمرت و آنچه باقی میماند پیریست و فرسودگی و مرگ لحظهها، تا در کدامین نقطه تو نیز به پایان برسی. پس این حقیقت تلخ را پذیرا میشوی که: این چشمه جوشان عمر توست که قطره قطره به مرداب میچکد. شاعر عبور لحظهها، سکوت و هیاهو، پیری و جوانی را که تضادهای زندگی هستند به خوبی عینیت میبخشد و تو را در میان طیف رنگینی از این تضادها قرار میدهد تا بنشینی و از سر خشم و دلگیری، به این لحظهها بیندیشی. باز نمایاندن زیباییهای این شعر دلنشین مجالی بیشتر میطلبد، پس بهتر است بیش از هر توضیح دیگری تمامی شعر «پرسش یک» سروده «م-سرشک» را بخوانیم و لذت ببریم:
خوابیده زیر جبهی ابریشم نسیم/تن بر سریر سبزه رها کرده چون شمیم /دستت بروی سبزه و سر خفته روی دست /دور از گزند گردش پرمای زنجره/کز آنطرف جدار خموشی را /سوراخ میکند.
/ بر سبزه زیر آبی بیابر آسمان. /آفاق را به مردمک دیده دادهای/ این چیست؟ این که لحظه بیخویشی ترا
آشفته میکند: / این تیک تاک ساعت مچ بند زیر سر/ یا این صدای چشمه جوشان عمر توست/ کاینگونه/قطره، /قطره، / بمرداب میچکد؟
فرهاد عابدینی
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است