۷۴ سال از مرگ تلخ شاعری گذشت که غزل نیمه سیاسی را به کمال رساند، در عقیدهاش ثابت قدم ماند، تا آخرین لحظه حیاتش از آزادی نوشت و در نهایت در زندان به قتل رسید و در گوری بینشان دفن شد.
۷۴ سال از مرگ تلخ شاعری گذشت که غزل نیمه سیاسی را به کمال رساند، در عقیدهاش ثابت قدم ماند، تا آخرین لحظه حیاتش از آزادی نوشت و در نهایت در زندان به قتل رسید و در گوری بینشان دفن شد.
حکایت سرگذشت رنجآمیز محمد فرخی یزدی از رشد و زندگی او در دورهیی نامناسب نشات میگیرد. او زاده ادبیات و فضای مشروطه بود، اما در خفقان رضاشاهی اوج گرفت و نتوانست به شیوه همفکران همدورهاش ضامنی برای بقای خود و قلمش پیدا کند. اگر لاهوتی به مسکو رفت و ماند و مامور دستگاه آنان شد، فرخی در آنجا هم دوام نیاورد و راهی آلمان شد. بعد از مدتها دوری از وطن وزیر دربار تیمورتاش به او امان داد تا در سال ۱۳۱۱ به ایران برگردد. وقتی فرخی پا به کشورش گذاشت که آخرین بقایای مشروطه هم رو به زوال بود و زندگی برای فرخی سختتر از قبل شده بود. حالا پلیس بود که سایه به سایه دنبالش میگشت: «هرکجا روم به گردش آید از پیم مفتش». این تعقیب مداوم سایهها در بسیاری از اشعارش آمده است که نشان میدهد تمام مدت تحت نظر شهربانی بوده، تا اینکه در آخرین بازداشتش به شکایتی جعلی، فرخی را به عنوان بدهکار به زندان میاندازند.
زندان هم نتوانست صدای او را خاموش کند. اشعارش تندتر و گزندهتر خلق میشد و به بیرون درز میکرد. در ۱۳۱۸ شایعه دهن به دهن چرخید که به بهانه ازدواج ولیعهد زندانیان را آزاد خواهند کرد. فرخی منتظر ماند و وقتی فهمید این آزادی شامل زندانیان سیاسی نمیشود، اشعارش کوبندهتر و تندتر شد تا رییس شهربانی بیرحم اما هنرمند و ویولنیست چیرهدست، مختاری دستور قتل او را به پزشک احمدی بدهد. پرشکنمای بیسوادی که شغلش قتل زندانیان بود و بعدها محاکمه و اعدام شد، سرنگی را پر از هوا کرد و به رگ شاعر تزریق کرد. هیچوقت مشخص نشد خاک کدام گورستان پذیرای پیکر بیجان شاعر شد.
فرخی اما نه مرد و نه فراموش شد. مردم کوچه و بازار اشعارش را از حفظ میخوانند حتی اگر ندانند شاعر کیست و چه سرنوشتی داشت و در چه زمانهیی نوشت: زندگی کردن من مردن تدریجی بود. بسیاری زیر لب این شعر را زمزمه کردهاند «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی/ دست خود ز جان شستم از برای آزادی» یا «ای که پرسی تا به کی در بند دربندیم ما/ تا که آزادی بود در بند، در بندیم ما» و... اما نمیدانند شاعرش همانی است که لبهایش را در زندانها دوختند و در رگش هوا فرستادند و همانی است که غزل نیمه سیاسی را به کمال رساند. هر غزلی نیمی سیاسی و نیمی عاشقانه با ارزش بالای ادبی است.
۷۴ سال از مرگ شاعر گذشت. ای کاش دستی تاج گلی به یاد شاعر در خیابانی که به نام اوست میگذاشت.
محمدعلی سپانلو
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است