خیابانهای مدینه در عطر گل یاس شناور است، ملائک با سبدهای گل صف به صف منتظر ایستادهاند، تا کسی که همه ذرات آفرینش برای طلوع نازنینش لحظهشماری میکنند نزول اجلال کند.
خیابانهای مدینه در عطر گل یاس شناور است، ملائک با سبدهای گل صف به صف منتظر ایستادهاند، تا کسی که همه ذرات آفرینش برای طلوع نازنینش لحظهشماری میکنند نزول اجلال کند. نخلستانهای حجاز از شدت شوق سر به ابرها میسایند.
چاههای آب به خروش آمدهاند و ناودانها اشک شوق میریزند. قرار است کسی به دنیا بیاید که فرش قدومش، پرهای فرشتگان است و سلامهای پیامبران.
کسی که خاک با شبنم عطر وجودش بالنده میشود. حالا تقویم روی دیوار کاهگلی، روز بیستم را نشان میدهد. دردی شیرین در تمام سلولهای وجود «خدیجه» پیچیده است.
جهان سکوت کرده است و پیامبر رحمت زیر لب دعا میخواند. ناگهان صدای کل زنان عرب، از خانه وحی بلند میشود. یک نفر پنجره را باز میکند و میخواند:
به پا خیزید یار دلبر آمد/ عزیز حضرت پیغمبر(ص) آمد
رسول مهربانیها به شکرانهاش به سجده میرود و سوره «کوثر» قدم به عرصه وجود میگذارد.
فرشتهای که سلام خداوند را آورده است حدیث «لولاک...» را هدیه میآورد. اشک شوق بر گونه شمشادها و شقایقها مینشیند. زمین به رقص میآید. چرخزنان باد از کوچهها میگذرد تا این خبر عظیم را به دورترین نقطه عالم برساند.
خبر از هر شنزاری که میگذرد به دشتی سرسبز تبدیل میشود. خوش آمدی ای مادر یازده خورشید فروزنده! ای آن که پیش از طلوع نام عزیزت هیچ زنی حرمت نداشت.
عزت و کرامت و بزرگی با تو همزاد شدند و زمین چگونه میتواند فراموش کند طراوت غنچههایی را که نیامده زنده بگور میشدند؟ تو آمدی تا مفهوم عمیق «زن» در ذرات زمین بروید و بالنده شود.
تو آمدی تا نور باشی و زاینده نور و علی(ع) تنها نباشد. مرا ببخش اگر در بیان وصف تو واژههایم درماندهاند.
عبدالرحیم سعیدیراد
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است