آن یار کز او خانه ما جای پری بود سرتا قدمش چون پری از عیببری بود دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد تا بود فلک شیوهٔ او پرده دری بود
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سرتا قدمش چون پری از عیببری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوهٔ او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر بدر برد
آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوهگری بود
هرگنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است