عیداومد‌، بهاراومد ...

امروز اولین روز بهار است و همه اهل خانواده از عموها و عمه‌ها و خاله و دایی‌ها با بچه‌هایشان رفتند خانه بابابزرگ و مامان‌بزرگ عیددیدنی. ببینید چه سروصدایی هم راه انداخته‌اند.

امروز اولین روز بهار است و همه اهل خانواده از عموها و عمه‌ها و خاله و دایی‌ها با بچه‌هایشان رفتند خانه بابابزرگ و مامان‌بزرگ عیددیدنی. ببینید چه سروصدایی هم راه انداخته‌اند.

همه خوشحال و شاد هستند و هر کدام به یک کاری مشغول... خب، بچه‌ها! حالا یک خودکار قرمز بردارید و دور کارهای غلط خط قرمز بکشید.

* دایی جان که سرما هم خورده، با همه روبوسی می‌کند. علی را هم آنقدر محکم می‌بوسد که جای سیبیل‌هایش روی صورت علی ماند.

* کیانا و نیما جلوی تلویزیون نشسته‌اند و تا جایی که می‌شود، صدایش را بلند کرده‌اند.

* بابابزرگ مشغول عیدی دادن است و مهیار از بابابزرگ تشکر می‌کند.

* خاله جان یک سینی چای بزرگ دستش گرفته و به دیگران تعارف می‌کند.

* مادربزرگ مشغول حرف زدن با تلفن است اما شهریار سیم تلفن را گرفته و مدام می‌کشد چون می‌خواهد با عموجان که از خارج زنگ زده، حرف بزند.

* نیکان به سبزه‌های عید آب می‌دهد.

* بابای نیما هم با بابای مهرنوش مشغول حرف زدن هستند و اصلا حواسشان نیست که هر چی پوست تخمه است روی زمین می‌ریزند.

* امین را نگاه کنید؛ یک مشت تخمه را با پوست ریخت توی دهانش.

* مهرنوش کارت‌تبریک‌هایی که برای بچه‌ها خریده، به آنها می‌دهد.

* امیرعلی به خشایار، پسرعمویش، گفته لباس خودش قشنگ‌تر از خشایار است و حالا هر دوتایی افتادن به کتک‌کاری!

* سروش کجاست؟ آهان رفته مسواک بزنه، چون همین الان دو تا شیرینی خورد.

* شوهرعمه سیروس را ببینید که ضرب‌گرفته و می‌خونه؛ عید آمد، بهار آمد، قند تو دلا آب شده... بابابزرگ هم که غش کرده‌، از خنده دارد عصایش را توی هوا تکان می‌دهد.