چه اهمیتی دارد؟

دیروز به یک نتیجه هولناک رسیدم. البته شاید زیاد هم هولناک نباشد. حقیقتا هولناک بودن یا نبودن یک نتیجه، فرایندی کاملا ذهنی ست که آن هم ...، اصلا مهم نیست. نتیجه هولناک از این قرار …

دیروز به یک نتیجه هولناک رسیدم. البته شاید زیاد هم هولناک نباشد. حقیقتا هولناک بودن یا نبودن یک نتیجه، فرایندی کاملا ذهنی ست که آن هم ...، اصلا مهم نیست.
نتیجه هولناک از این قرار بود: چه اهمیتی دارد العان ساعت چند باشد؟
مثلا شش صبح. خوب! نه، شش غروب. خوب! مهم این است که من باید پنجاه و پنج سال در این اتاق انتظار پنجاه و پنج سال و یک روز بعد را بکشم.
در سن سی سالگی باید انتظار پنجاه و پنج سال آینده را بکشم. مثلا در سن هشتاد و پنج سالگی چه اتفاقی قرار است رخ دهد؟ در این سی سالی که دوازده سالش در این اتاق گذشت چه اتفاق خاصی رخ داد؟
هجده سال انتظار، دوازده سال انتظار، پنجاه و پنج سال اتظار، و در آخر هم در انتظار اتفاقی که زمانش هیچ وقت معلوم نیست و این شاید بدترین قسمت داستان باشد.
حقیقت این است که من عاشق شخصیت یکی از فیلم های سینمایی بودم و وقتی فیلم تمام شد، عشق من هم تمام شد.
حقیقت این است که من همیشه در انتظار انتظار کشیدن بعدی بودم ولی وقتی انتظار کشیدن بعدی شروع میشد باز هم در انتظار انتظار بعدی فرو میرفتم.
حقیقت این است که ...، چه اهمیتی دارد حقیقت چه باشد وقتی قرار است پنجاه و پنجاه سال دیگر را در این اتاق در انتظار پنجاه و پنج سال و یک روز آینده باشم؟
در این سی سال آنقدر دروغ شنیده ام که دیگر گوشم جایی برای شنیدنشان ندارد. چه برسد به حقایق.
چندی قبل متوجه شدم پدر و مادرم من را به فرزند خواندگی قبول کرده بودند. چه دروغی بزرگتر از اینکه هویتت دروغ باشد؟
یا مثلا چه دروغی از این بالاتر که فیلمنامه فیلمی که عاشق یکی از شخصیت هایش شده بودی، دزدی بوده؟
اما بزرگترین دروغی که شنیدم این بود که ...، هر چه بود. مثلا اگر دروغهای بزرگ زندگی ام را به یاد بیاورم، باعث خواهد شد پنجاه و پنج سال آینده را انتظار نکشم؟
واقعا چه اهمیتی دارد؟ اصلا چه اهمیتی دارد که چیزی اهمیت داشته باشد یا نداشته باشد؟ وقتی قرار است پنجاه و پنج سال دیگر هم در این اتاق که به اندازه تمام دنیا کوچک است انتظار بکشم.
حالا که درست فکر میکنم میبینم این که قرار است پنجاه و پنج سال آینده را انتظار بکشم هم اهمیت چندانی ندارد، وقتی قرار است پنجاه و پنج سال آینده را، انتظار بکشم.

نویسنده : محمد هادی رمکی (زخمه)
داستان های سورئال و طنز