وقت ندارم

در ابتدا روزی سه بار به خودم میگفتم: "تو میتوانی". اما چه فایده؟ هر انسان ساده ای میدانست که سه مرتبه، برای کار بزرگی که پیش رو داشتم بسیار کم بود. بعدها این سه مرتبه را به هشت مرتبه …

در ابتدا روزی سه بار به خودم میگفتم: "تو میتوانی".
اما چه فایده؟ هر انسان ساده ای میدانست که سه مرتبه، برای کار بزرگی که پیش رو داشتم بسیار کم بود.
بعدها این سه مرتبه را به هشت مرتبه افزایش دادم. باز هم کار ساز نشد. اما روزی دوازده بار تا حدودی کار ساز شد. یعنی توانستم تیشه را در دست بگیرم.
وقتی تعداد را به بیست و هشت بار افزایش دادم حتی توانستم لباس های مخصوصم را هم بپوشم.
"تو میتوانی" را به چهل و نه مرتبه در روز افزایش دادم، علاوه بر در دست گرفتن تیشه و پوشیدن لباس مخصوص، توانستم به راه بیفتم. البته فقط دویست و نه متر. نه بیشتر، نه کمتر.
بعدها با تمرین و ممارست فراوان توانستم "تو میتوانی" را به صد مرتبه در روز برسانم. با این کار تقریبا به هدف نزدیک شدم. یعنی تیشه را در دست گرفتم، لباس مخصوص را پوشیدم، بیش از هشت صد متر را پیاده طی کردم. اما مطمئنا این تعداد کافی نبود. حرف از یک صخره سنگی پانصد متری بود و نقشی که قرار بود با تیشه بر روی آن بتراشم.
با یک حساب دو دو تا چهار تا متوجه شدم سخت در اشتباهم. برای انجام این کار به چیزی حدود پانصد و سی و هشت تا پانصد و چهل بار "تو میتوانی" نیاز داشتم.
چند روزی است که توانسته ام "تو میتوانی" را به روزی پانصد و سی و هشت بار برسانم. اکنون کاملا میتوانم. اما افسوس که دیگر وقتش را ندارم که بتوانم!

نویسنده : محمد هادی رمکی (زخمه)
داستان های سورئال و طنز