بر طوفان تو بر بادم

با غمزه ی چشمان تو دل شادم از زلف پریشان خاطر تو آزادم هر عشق که بر پایه ی دل بنیاد است سری است که بر پایه ی آن بنیادم از استادی و مکتب خویش بگو چون بر پایه ی استادی تو استادم یک …

با غمزه ی چشمان تو دل شادم
از زلف پریشان خاطر تو آزادم
هر عشق که بر پایه ی دل بنیاد است
سری است که بر پایه ی آن بنیادم
از استادی و مکتب خویش بگو چون
بر پایه ی استادی تو استادم
یک عمر زطوفان خویش ترسیدم لیک
عمری است که بر طوفان تو بر بادم
از جاده ی تن امید خویش پرسیدم
دیدم که در جاده ی تو افتادم
یک دم زخاطر خویش پرسیدم
کان هم با خاطر تو پر یادم
گفتم که با مجنون خویش لیلایم
دیدم که با شیرین تو فرهادم .

عابدین پاپی