مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانهکشی شهرهشدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست میبده تا دهمت آگهی از سرقضا که به …
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانهکشی شهرهشدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
میبده تا دهمت آگهی از سرقضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور اینجا
نا امید از در رحمت مشو ای بادهپرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست بجزباد به دست
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است