نگاهی به فیلم سینمایی «شبکه» اثر ایرج قادری

محمد قمی خسته کننده است! خسته کننده و فرساینده و مایه ناامیدی، گفتن و نوشتن از سینمای این روزهای ایران. حکایت این فیلم های باسمه ای و جعلی و بی طعم و هرهری مسلک و بی هویت. و البته …

محمد قمی خسته کننده است! خسته کننده و فرساینده و مایه ناامیدی، گفتن و نوشتن از سینمای این روزهای ایران. حکایت این فیلم های باسمه ای و جعلی و بی طعم و هرهری مسلک و بی هویت. و البته این «بی هویت» از همه چیز بدتر و وخیم تر و خطرناک تر است. نمونه اش همین فیلم «شبکه» که دیدنش بیش و پیش از هر چیز یک شکنجه روحی حسابی و تام و تمام است برای بیننده بخت برگشته! باری؛ فیلم سینمایی «شبکه»، دو سال پیش تولید شد. درحالی که ایرج قادری کارگردان فیلم دچار سرطان ریه و ناخوش بود. و اینک پس از دو سال به مناسبت درگذشت ایرج قادری به روی پرده رفته است. این هم از همان حکایت های عجیب و غریب است که باعث می شود حتی اکران یک فیلم هم با حیات و ممات سازنده اش ارتباط مبنایی پیدا کند و در زندگی و مرگ فیلم هم نقش موثر و مستقیمی داشته باشد! فیلم البته اثر نازل و غیر قابل تحملی است. نسخه ای دمده از فیلم فارسی های دهه ۴۰ و ۵۰ با همان نشانه ها و میمیک ها و ادا و اطوارهای دفرمه و بی معنا و مهمل که ایرج قادری یکی از مکتب سازان و صاحب سبک هایش به شمار می رفت. فیلم «شبکه» به معنای تام و تمام کلمه، یک شکنجه روحی برای مخاطبانش تدارک دیده و با فروپاشی همه چیز، از ساختار گرفته تا میزانسن و شخصیت پردازی و تیپ سازی و دیالوگ و کارگردانی و... خلاصه کلیت و جزئیت سینما، او را از فیلم دیدن منزجر می گرداند. داستان از این قرار است که حسابدار یک شرکت بزرگ به کلاهبرداری عده ای از شرکای خود پی می برد. او تصمیم می گیرد رئیس شرکت را درجریان این ماجرا قرار دهد. در اینجاست که عده ای با تهیه فیلم زندگی خصوصی او تصمیم می گیرند او را به سکوت کردن درباره این ماجرا وادار نمایند و... گرچه حرف زدن پشت سرمرده، کار چندان خوشایندی نیست ولی درمقام نقد فیلم شبکه - که البته عنوان فیلم را با اغماض و مسامحه باید برآن اطلاق کرد- باید گفت که این نافیلم نازل و بی طعم و باسمه ای، خیلی خیلی سرهم بندی شده و بد، به مخاطب عرضه شده و کاش مرحوم قادری باز هم زنده می ماند تا بلکه فیلم درمحاق می ماند و هرگز رنگ پرده نمی دید، نه اینکه قادری برود و فیلمش اکران شود! حتی عناصری مثل حضور اکبر عبدی و تیپ سازی از نیما شاهرخ شاهی هم به جای افزودن برجذابیت بازی ها و بسترسازی برای روایت وقایع، تبدیل به موقعیتی سخیف و سبک می شود که اصلا نمی تواند داستان و فیلم را پیش ببرد و تماما درجا می زند و فضایی فرسایشی را برای بیننده به وجود می آورد. چرا باید مخاطب برای دیدن این فیلم به سینما برود؟ برای داستان باسمه ای یا چهره های کج و معوج بازیگران؟ برای آبکی بودن موقعیت ها یا فرتوت بودن ترفندها؟ نکند برای حظ بردن از بازسازی سبک فیلم فارسی دهه ۴۰ و ۵۰ که امروزی هم نشده اند و فقط بر بار فانتزی و کاریکاتور گونه فیلم افزوده اند؟ شبکه مصداق تام و تمامی از باژگونگی و بحران و سرگشتگی و بی هویتی بخش غالب سینمای امروز ایران است! نیست؟